Tribun Logo

مقدمه:

ناسيوناليسم، يك ضرورت اجبارى (Compulsive necessity) براى تشكيل يك جامعه‌ى سياسى معين است. ملت باوری مى‌تواند «پس‌گرا» يا «واپس‌گرا» و «سازنده» يا «مخرب» باشد. آن مى‌تواند عنصر اوليه‌ى حركت يك جامعه به سوى جريان توسعه باشد يا توسعه را در جامعه‌اى از حركت بياندازد.

با ورود به‌عصر جدید، کشورهای مختلف جهان، امواجی از ناسیونالیسیم و در کانون آن، ملت‌سازی را تجربه نمودند. متأثر از این رویداد، ایران نیز روند جدید نوسازی در ابعاد متعدد آن را در راستای استقرار ملت به مفهوم مدرن در عصر رضاشاه با مرجعیت دولت مرکزی آغاز نمود. به همین جهت به شکلی ناقص و سطحی و با توسل به عناصر اقتدارآمیز دولت مدرن، تلاش‌هایی در راستای تکوین فراگرد ملت‌سازی توسط رضاشاه آغاز گردید. اما روند ملت‌سازی مسیر خود را بدون توجه به زیرساخت‌ها و سازوکارهای حاکمیت دموکراتیک و از طریق سرکوب و ارعاب روشنفکران و نخبگان سیاسی و فرهنگی، تحمیل فرآیندهای یکسان‌سازی اجتماعی‌، نهادی‌ و ایدئولوژیک و عدم بکارگیری سیاست‌های متناسب با ارزش‌ها و هویت‌جمعی شهروندان اعم از حوزه‌های آموزش، الگوهای زبانی مشترک و مبانی اعتقادی، پیمود (لطفی و همکاران). دولت های چند ملیتی با ایجاد تضاد قومی به نفع گروه قومی غالب ریشه های ناسیونالیسم قومی را پایه گذاری می کنند و به جد در تلاش برای بد جلوه دادن آن  برآمده و با اصطلاحات منفی مانند قبیله گرایی، تجزیه طلبی،منطقه گرایی سعی در محکوم ساختن آن دارند.

ناسیونالیسم دولتی به لحاظ ایدئولوژیکی حتی از به رسمیت شناحته شدن مشروعیت دموکراتیک و هرگونه در خواست ناسیونالیسم قومی امتناع می ورزد. اما آنچه در اين ميان مهم است، حضور دائمى ناسيوناليسم در حيات سياسى يك جامعه- آشكار يا پنهان- و تأثير مستقيم آن بر روند حركتى جامعه است. اين «حضور دائمي» و «تأثير مستقيم» است كه در بسيارى موارد به نام «هويت ملي» شناخته مى‌شود. «هويت ملي»، تراوش روانى (Psrchologic) يك احساس عقلايى در قالبى «سياسي» است. سياستهاى هويت درست در نقطه مقابل سياستهاى «تعلق» قرار دارند. ناسيوناليسم، رجوع به نيازهاى داخلى و معين يك جامعه و در واقع، پاسخ به آن به عنوان يك «نياز روانشناختي» است و در اين ميان، هويت، عامل گردهم آوردن مردم و اشخاص در قالب يك جامعه است.

مطلب حاضر در پی بیان تاثیرات عمیق ناسیونالیسم دولتی فارسی بر شکافهای قومیتی  و تبدیل فرصت تنوع قومی به چالش و درگیری های بین قومی در ایران که خود را در فرمت ناسیونالیسم توده ای بعنوان نتیجه مستقیم ناسیونالیسم دولتی نشان می دهد است. دولت های پهلوی و بعد از آن جمهوری اسلامی، با منش تحقیرآمیز و گرایش های خشن همگن سازی قومی موجب نارضایتی غیرفارس ها در ایران شده اند و در نتیجه ی  این سیاستگذاری ها، ساخت جامعه ی مدنی و انسجام ملی روندی معکوس به خود گرفته و هر روز تضادها و شکاف های قومیتی در ایران بیشتر و بیشتر می شود.

ناسیونالیسم چیست؟

ناسیونالیسم یا ملت باوری نوعی آگاهی جمعی است. یعنی آگاهی به تعلق به ملت. این آگاهی را «آگاهی ملی» میخوانند. آگاهی ملی اغلب پدیدآورنده ی حس وفاداری و شور و دلبستگی افراد به عناصر تشکیل دهنده ی ملت (نژاد،زبان،سنت ها و عادت ها، ارزش های اجتماعی و اخلاقی و بطور کلی فرهنگ) و گاه موجب بزرگداشت مبالغه آمیز از آنها و اعتقاد به برتری این مظاهر بر مظاهر ملی دیگر ملتها می شود. از آنجا که هر ملت دارای سرزمین خاص است، وفاداری به خاک و فاداکاری برای پاسداری از آن و بزرگداشت آن از پایه های ملت باوری است.

ناسیونالیسم ایدئولوژی است که « دولت ملی» را عالی ترین شکل سازمان سیاسی می داند، و مبارزه های ملت باورانه(ناسیونالیستی) بر ضد چیره گی یا تاخت و تاز بیگانه برای به وجود آوردن یا پاسداری از چنین دولتی است.  ناسیونالیسم ، بعنوان آگاهی گروهی ، حس همبستگی و یگانگی پدید می آورد که در اشتراک در عواملی مانند زبان، ارزشهای اخلاقی، دین، ادبیات، سنت های تاریخی، تاریخ، نمادها و تجربه های مشترک سرچشمه میگیرد. ناسیونالیسم همچنین احساس مسئولیت در برابر سرنوشت ملی و وفاداری به ملت را در بردارد که در دیگر وفاداری ها (مانند وفاداری به خانواده) مقدم است، و این وفاداری فداکاری نیز می طلبد. بنابراین، خیانت به دولت«ملی» خیانت به ملت شمرده می شود.

ناسیونالیسم فرد را در برابر خواسته های ملی (مانند پاسداری از استقلال ملی یا مبارزه برای بدست آوردن آن) یا کوشش برای رفاه، سریلندی و پیشرفت ملت مسئول می شمارد. و هر فرد، در عین حال از راه هویت ملی خود از غرور کرده ها و افتخارهای ملی و پیشینه تاریخی و فرهنگی ملت خود برخوردار است (آشوری ص319).  واقعیت این است که حتی تاریخچه موجود در خصوص ناسیونالیسم نیز به احتمال زیاد بر اساس نوع دیسپلین علمی طبقه بندی شده که در چهارچوب آن مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد. از این رو در قرن معاصر یک روانشناس ناسیونالیسم را بعنوان« اطلاعاتی مشروط از یک مرجع صلاحیتدار» به حساب خواهد آورد.  کارلتون هیز تاریخدان معتقد است که: ناسیونالیسم مولفه ایی ذهنی است که در آن وفاداری به آرمان یا واقعیت یک دولت ملی بالاتر از تمامی وفاداریهای دیگر محسوب شده و نیز بالیدن به یک ملیت و باور به مریت ذاتی آن، از بخشهای اساسی ایدئولوژی فوق بحساب می آید.

هانس کوهن ناسیونالیسم را اینگونه تعریف میکند:  ناسیونالیسم حالتی ذهنی است که در آن حد اعلای وفاداری نسبت به ملت_دولت احساس می شود.

اغلب کشورهای جهان سوم مصداقی از این تعاریف تلقی نمی شوند، چرا که در اینجا ناسیونالیسم مستقیما از قلمروی اجتماعی و در تضاد با ساختار قدرت دولتی بر خواسته است. چیزی که به وسیله طبقه حاکم بیگانه غصب شده است طوریکه در آن ناسیونالیسم دقیقا مقابل ساختارهای قدرت دولت موجود قرار گرفته است. در حقیقت برآمدن ناسیونالیسم در جهان سوم که در علم نوین جامعه شناسی به ناسیونالیسم قومی نیز معروف است، حاکی از ظهور آگاهانه کل اقشار اجتماعی هست که به  مثابه ی کنشگران مستقل در یک پروسه خواهان حق تعیین سرنوشت خود می باشند. در این حالت فعالیت سیاسی نه  در درون قلمروی سیاسی دولتمدارانه بلکه در جامعه ی مدنی در حال عصیان علیه وضع موجود تعریف میشود و در طول دوران استعمار، دولت هیچ نقشی در بنا و ساختار ناسیونالیسم قومی بطور مستقیم نخواهد داشت(داوا نوربو/ ص56).  هرچند که  ناسیونالیسم دولتی  از پذیرش و مشروعیت دموکراتیک ناسیونالیسم قومی به جد پرهیز می کند ولی بطور غیرمستقیم، خواهان کنترل و شکل دهی به نحو دلخواه بدان در خواهد آمد. از جمله ی این دخالت های غیر مستقیم دولتهای ناسیونالیستی در جریانات ملی گرایی قومی تضعیف جامعه ی مدنی و کالبد فرهنگی آن قوم، ایجاد حفره های امنیتی و جریانات موازی وابسته به دستگاههای حکومتی،  انحراف جریان از طریق نیروهای گمارده و لوث کردن اتفاقات و جریاناتی که به نفع آن ملی گرایی باشد، برخوردهای قهرآمیزمثل  (شکنجه، بازداشت، ترور و محروم کردن از حقوق شهروندی و اولیه) و در نهایت شکل دهی رادیکالیستی ـرمانتیستی به هر نوع فعالیت ناسیونالیستی قومی از طریق لمپن پروری و مرید سازی ها می توان اشاره نمود.  بطور کلی نمیتوان تصور کرد که گذر از جامعه کهن به جامعه  معاصر فقط طی یک مرحله و بصورت ناگهانی انجام گیرد. اصل ناسیونالیزم مستلزم انطباق مرزهای واحد سیاسی و واحد قومی بر یکدیگر است(گلنر/ص48).  بخش مهمی از پیش زمینه نگرش ناسیونالیستی به جهان و وجود یک دولت متمرکز است. به زبان ساده تر، هیچ بیگانه ای نباید بر ما حکومت کند. ناسیونالیسم بطور مشخص در صدد حذف خارجیان از سمت های کلیدی در دولت است. نوعی حس که زیستن با کسانیکه فرهنگ متفاوت دارند بیزار شد.

ناسیونالیسم در آنصورت که خود را بدیهی می شمارد و معتقدان به آن تصور نمی کنند که این یک نظریه است که بدان باور دارند یک امری کاذب و خطرناک تلقی می شود. در این حالت ناسیونالیستها  آن را  امری بدیهی تلقی می کنند و به هیچ عنوان آن را مورد مناقشه نمی پندارند، بنابراین حک و اصلاح در آن امری تقریبا محال است.

گریک کلهون یک دفاعیه پرشور از ناسیونالیزم را در کتاب « ملت ها مهم اند» می کند و معتقد است جهان باوری یک خیالی خام است و  شکل‌گیری یک دولت- شهر جهانی و دموکراتیک آرمانی دلفریبی بیش نیست.  به باور کلهون انترناسیونالیسم با تمام زرادخانه مالی و وعده های آرمان شهر گونه اش نه فقط به تضعیف ملی گرایی نیانجامید که حس تعلق به دولت ـ ملت و اهمیت برخورداری از حقوق مسلم در درون این ساختار را بیشتر کرده است. سیاستهای شوونیستی سبب ناامیدی گروههای قومی غیرمسلط و به تبع آن بیشترین آسیب ها به کشور باعث شده و عناصر غالب ناسیونالیسم قومی را به سمت فعالیتهای تروریستی سوق می دهد همانگونه که در پنجاب، سریلانکا، کردستان و ایرلند شمالی شاهد بوده ایم. آنچه که بعنوان ناسیونالیسم قومی در ایران خوانده می شود نیز خود ابزار مقابله با طردهای دولت ساخته از جمله ایستادگی در برابر گفتمان تمامیت خواه فرهنگی، تک ساحتی و مرکزگرایانه است که توانسته است بخش بزرگی از ملت های پیرامونی و فرودست را بر علیه دولت مرکزی بسیج کند.

از منظر ناسیونالیست های قومی دستگاه نیرومند دولت بوسیله ی گروه قومی غالب تحت سلطه در آمده است. گروههای اقلیت در پی نیل به هدف نهایی جنبش ناسیونالیستی یعنی استقلال هستند که سه عامل مهم بر ضد این عمل است:

  • قدرت دولت تحت کنترل گروه قومی غالب که دارای ابزار سلطه و سرکوب است
  • ناسیونالیسم قومی به علت دارا بودن پتانسیل درگیری های قومی و ایجاد جنگ داخلی بسیار ریسک پذیر برای عموم است.
  • جامعه بین الملل هم به دلیل یک رشته منافع، حامی تفکر تمامیت خواهی و حفظ تمامیت ارضی است.

بعنوان مثال: دولت های بریتانیا و کانادا به حکومت هند اطمینان میدهد که آنها از هر گونه فعالیت های سیاسی«سیک ها» ممانعت بعمل خواهند آورد. آسیا و  آفریقا در مرحلۀ تاریخی عقب‌تری نسبت به غرب قرار دارد و هنوز به ‌‌‌دولت ‌ـ ‌ملت ‌نیازمند است، اما جهان غرب از آن مرحله عبور کرده و به عصر جدیدی وارد شده است عصری که خود را درقالب اتحادیۀ اروپا و کاهش استقلال ‌‌‌دولت‌های ملی در پیکرۀ واحدی به‌نام اتحادیۀ اروپا نشان داده است. تمامیت‌خواهی ملت‌‌‌گرایی بر این باور است که ملت‌گرایی هم ابزار مقابله با طردهای دولت‌ساخته، ازجمله ایستادگی دربرابر گفتمان تمامیت‌خواه فرهنگی، تک‌ساحتی، را دراختیار می‌گذارد و هم راه آشتی ملت و دولت را از طریق یادآوری اشتراکات فرهنگی و دموکراسی فراهم می‌آورد البته این بدین معنا نیست که الزاما هر نوع ملی گرایی منجر به دموکراسی می شود که در زیر در مورد انواع ملی گرایی و نوع آنها و تاثیر آنها در روند شکل گیری دموکراسی یا دیکتاتوری و فاشیزم صحبت خواهد شد. ويژه‌گى بنيادين ناسيوناليسم، وجود آن به عنوان انگيزه‌ى اوليه اى است كه در پروسه‌ى طبيعى حركت جوامع به سوى مدنيت و توسعه شكل مى‌يابد. متأخرين حتى پارا فراتر از اين گذاشته و ناسيوناليسم را نتيجه‌ى طبيعى توسعه در جوامع مى‌دانند. در اين ميان، هويت به عنوان زيربناى آگاهى ملى نيز حدود سياسى يك قلمرو را به صورت طبيعى نشانه گذارى مى‌كند. بدين ترتيب، مى‌توان گفت ملت‌باورى و مليت، يك ويژه‌گى بنيادى در ميان يكايك افراد در يك قالب جمعى است(خوشحالی). از ميان مطالعاتي كه ملي‌گرايي ايراني را مورد بررسي قرار داده‏اند همچنان اثر كاتم به سال 1371، يك اثر برجسته است. در همه جنبش‌هاي اجتماعي ايران، ملي‌گرايي بخش جدايي‌ناپذير آن‌ها بوده است ولي در هر يك از آن‌ها، يكي از انواع (و گرايشات) ملي‌گرايي وجه غالب را داشته است (كاتم، 1371). ملي‌گرايي محافظه‌كار (يا ملي‌گرايي فارس‌گراي) كه با هژموني و سيادت اقوام فارسي زبان پي‌گرفته مي‌شد، زمينه واكنش اقوام ديگر خصوصاً اقوام مرزنشين را فراهم ‌كرد (اتابکی، 1381). تا جايي كه پس از سقوط رضاشاه، شاهد رشد نوعِ «ملي‌گرايي قومي» در جنبش‌هاي آذربايجان و كردستان بوديم.

انواع ناسیونالیسم:

  • ناسیونالیسم ارادی: این ناسیونالیسم مبتکی بر عنصر آگاهی و اراده جمعی در استفاده از حق تعیین سرنوشت خودشان توسط خودشان است. مردم در این شکل از ناسیونالیسم آگاهانه دست به تشکیل حکومت میزنند و «حکومت مردم ساخته» افرادی که در حوزه اقتدار این حکومت قرار دارد دارند صرف نظر از اینکه چه ویژگی های قومی، زبانی و مذهبی برخوردار باشند عضو آن ملت اند. آنچه که در ناسیونالیسم ارادی شاخصه ی ملت را تکوین میکند ماهیت سیاسی مفهوم ملت است که مبتنی بر اراده جمعی و برابری(دموکراسی) است. از ديد گونه ملي‌گرايي ارادي، در عصر جهاني شدن همچنان مي‌توان بر «ملت» تاكيد داشت و بر لزوم تقويت سازوكارهاي دموكراسي در سطوح محلي و فراملي در كنار «واحدهاي ملي» تاكيد كرد.

  • ناسیونالیسم طبیعی یا فرهنگی: این نوع ملی گرایی تاکید بر اشتراکات فرهنگی مانند( تاریخ زیست جمعی، مذهب،زیان،آداب و رسوم و سبک زندگی مشترک) دارد. محتوای ملت در این دیدگاه برخلاف دیدگاه ارادی یک ماهیت فرهنگی است و لزوم با دموکراسی سازگاری ندارد زیرا در این نوع ملی گرایی اقوامی که فاقد مشترکات فرهنگی قوم مسلط هستند از جنس دیگر و غیر خودی تلقی می شوند. اگر تاكيد بر هويت ناشي از مشتركات فرهنگي مبناي عملِ سياسي حكومت قرار گيرد، در اين صورت در اين نوع جوامع زمينه ناديده گرفتن حقوق گروه‌هاي قوميِ در اقليت فراهم مي‌شود. بنابر اين عملِ آن حكومت‌ها، گروه‌ها و شخصيت‌هايي كه در صدد تحميل يك «هويت» واحد بر جامعه هستند نه تنها در جهت خلاف مقتضيات جوامع پوياي كنوني است، بلكه با يكي از لوازم دموكراسي و برابري سياسي كه به رسميت داشتن «هويت‌هاي گوناگون» استوار است، در تعارض قرار مي‌گيرد.

  • ناسیونالیسم دکترینی: در تلقي دكتريني از ملي‌گرايي به هر دو عنصر «برابري سياسي» و «مشتركات فرهنگي» توجه مي‌شود ولي عنصر اولي بر دومي اولويت دارد يعني عنصر رعايت حقوقِ «برابر سياسي» مردم عنصر محوري است. ملي‌گرايي به‌عنوان «دكترين»، يعني اعتقاد به «ملت» (-دولت) به‌عنوان يك واحد سياسي، كه در اين واحد اراده آگاهانه و جمعي افراد جامعه براي تأسيس حكومت شكل مي‌گيرد، «اشتراكات فرهنگي» في‌نفسه اصالت ندارند بلكه اهميت آن در ارتباط با تأمين حقوق «برابر سياسي» افراد است. به بيان ديگر آگاهي از «اشتراكات فرهنگي» در جامعه زمينه‌اي را فراهم مي‌كند كه «همبستگي» ميان مردم براي ايجاد «ملت» به معناي سياسي آن تسهيل شود. اين آگاهي از «تفاوت‌هاي فرهنگي» (كه در تمام جوامع وجود دارد و ما جامعه يكپارچه فرهنگي نداريم) مي‌تواند زمينه‌ تقويت سازوكارهاي همزيستي، مدارا و تحمل ميان گروه‌هاي قومي (يا عكس آن را) را نيز در جامعه فراهم كند.به تعبير ديگر در بحث ملي‌گرايي دكتريني بحث «اصالت» فرهنگي مطرح نيست بلكه بحث اصلي بر سر كارآمدي و عدم كارآمدي اين دكترين در تأمين حقوق «برابر سياسي» افراد است(لاکوف).

  • ناسیونالیسم ایدئولوژیکی: تفسيرهاي ايدئولوژيكي از ملي‌گرايي مسائلي چون هم‌زبان بودن يا هم‌قوم بودن را في‌نفسه حقانيت و اصالت مي‌بخشد، لذا هم‌قومي‌ها خودي‌ و بقيه غيرخودي تلقي مي‌شوند. به اين ترتيب اگر چه «ملي‌گرايي به‌عنوان ايدئولوژي» در ميان افراد خودي شور و شوق و همبستگي ايجاد مي‌كند اما اين همبستگي مستعد آن است كه به ايجاد كينه و تخاصم در برابر «غيرخودي‌ها» منجر شود. در نتیجه ی ایدئولوژیک شدن مفهوم ملت انواع مختلفی از ناسیونالیسم شکل میگیرد که در زیر بدانها اشاره خواهد شد.

1)ناسیونالیسم سیاسی: فرآیند ایدئولوژیک کردن اندیشه ملت که با تلاش حکومت ها و گروههای سیاسی با توجه به مصالح، منابع و دیدگاهها و مقتضیات نظام بین الملل شکل می گیرد و تفسیر خاصی از ملی گرایی را اصالت می بخشد و آن را مبنای عمل و تبلیغ قرار می دهد تا اعتقاد به ملت ایدئولوژیک شده باشد. شامل نظریات و کوشش هایی است که آرزوهای مردم را به سوی اهداف سیاسی مشخص رهنمون می شود.

الف)ناسیونالیسم لیبرالیسم: در اين نوع ملي‌گرايي، «ملت» همان وضعيت و پايگاه اخلاقي «فرد» را دارد.

همان‌طور كه «فرد» حق تعيين سرنوشت دارد، «ملت» نيز از چنين حقي برخوردار است. همان‌طور كه همه «افراد» با هم برابرند همه «ملت‌ها» هم با هم برابرند. لذا اين ايدئولوژي مدعي است كه ملت -دولت يك كاربرد جهاني دارد. معمولاً جنبش‌هاي دموكراتيك و ليبرالي كه از «ملت» دفاع مي‌كرده‌اند به چنين ملي‌گرايي نزديك بوده‌اند، لذا در اينجا ميان ملي‌گرايي و دموكراسي ناسازگاري كمتري وجود دارد.

ب) ناسیونالیسم سوسیالیسم: نوعی از ناسیونالیسم را تشریح می‌کند که بر پایه عدالت اجتماعی، حاکمیت مردم و خودمختاری ملی استوار است. این دیدگاه نشأت گرفته از ژاکوبینیزم در انقلاب فرانسه است. ملی‌گرایی چپ‌گرا در اساس ضدیت علیه امپریالیسم را ترویج می‌کند. اگرچه بعضی اشکال این نوع چپ‌گرایی وجوهی از تمایلات عرقی را دارند و اقلیت‌ها را نیز رد می‌کنند.

ج)ناسیونالیسم محافظه کارانه: در اين ملي‌گرايي دغدغه اصلي رعايت «حقوق برابر» افراد نيست بلكه دغدغه اصلي چگونگي حفظ «انسجام اجتماعي» و «نظم عمومي» به‌وسيله تقويت احساسات ميهن‌پرستانه و وطن‌دوستانه است. در اين ايدئولوژي، ميهن‌پرستي و آگاهي ملي بر مبناي ويژگي‌هاي اصيل فرهنگي و قومي كه به وسيله نهادهاي كهن تاريخي تأييد شده است، صورت مي‌گيرد، نمونه‌هاي اين ملي‌گرايي را در پان‌تركيسم تركيه، پان‌عربيسم كشورهاي عربي و پان‌ايرانيسم ايران دوره رضاشاه و بعد از آن مي‌توان ديد.

د)ناسیونالیسم متجاوز: اين ايدئولوژي متكي بر «نژادپرستي» است. در اينجا يك «نژاد» از ساير «نژادها» برتر تلقي مي‌شود و براي ادامه حيات و برتري نژادي اتكا به قواي نظامي و جنگي ضروري است. اين ملي‌گرايي از احساسات و هيجانات افراطي، حتي از نوع جنون‌آميز آن نيز تغذيه مي‌كند كه نمونه‌هاي برجسته آن در جنبش نازيستي آلمان و فاشيستي ايتاليا در جنگ جهاني دوم وجود داشت. اين ملي‌گرايي به شدت در برابر دموكراسي قرار مي‌گيرد و آن را نابود مي‌كند.

ف) ناسیونالیسم ضد استعماری: در اين ايدئولوژي مخالفت با بيگانه مداخله‌گر مهم‌ترين عنصر براي ايجاد همبستگي است.اين ناسيوناليسم با تجربه استقلال و توسعه كشورهاي جهان سوم در برابر كشورهاي توسعه يافته استعمارگر با دو گرايش ملي‌گرايانه همراه بوده است. در بعضي از جنبش‌ها، اين ملي‌گرايي ضداستعماري با تجربه «ماشين ماركسيسم انقلابي» براي استقلال و توسعه كشور همراه بوده است و اين ملي‌گرايي ماركسيستي با دموكراسي سازگاري ندارد، زيرا در اينجا معتقدان به ماركسيسم انقلابي «خودي» تلقي مي‌شوند و ديگران نه فقط غيرخودي كه حتي مستحق نابودي‌اند. نمونه‌هاي اين ملي‌گرايي را در شوروي سابق در زمان حكومت استالين و يا در كامبوج در دوران حكومت خمرهاي سرخ (دهه 70) مي‌توان سراغ گرفت.

2)ناسیونالیسم قومی: اين گونه با «ملي‌گرايي فرهنگي» همپوشاني دارد. ولي در اينجا به‌جاي تاكيد بر «تمدنِ» مستقل بر «گروهِ مستقل قومي» تاكيد مي‌شود و كوشش بر آن است كه تمايزيابي اين گروه از ساير گروه‌هاي قومي بر اساس نشان دادن «اجداد و ريشه مشترك» اعضاي گروه صورت گيرد. «ملي‌گرايي قومي» در كشورهاي جهان سوم معمولاً در واكنش به ملي‌گرايي گروه‌هاي مسلط قومي در سطح ملي فعال شده است و به جاي تقويت دموكراسي باعث تقويت «ملي‌‌گرايي محافظه‌كار» و حكومت‌هاي اقتدارگرا شده است. نمونه‌هاي بارز اين نوع ملي‌گرايي را مي‌توان در ملي‌گرايي قومي كُرد در كشورهاي خاورميانه مشاهده كرد(جلائي‌پور).

بر خلاف جریانهای ناسیونالیستی اروپا که در آنها ابتدا نگرش های هویتی شکل گرفته بعد تبدیل به جنبش های مدنی شده است و آنگاه این جنبش ها  قدرت سیاسی مختص به خود را تشکیل داده اند، در کشور ایران همانطور که بجای «مدرنیته» مدرنیزاسیون آمد و بجای ظهور جنبش های ناسیونالیستی و پیرو آن ظهور حضور در عرصه سیاست،  این قدرت سیاسی حاکم بود که قلمرو ناسیونالیسم را تعریف می کرد و  بجای ظهور حرکت های ناسیونالیستی «سیاست های ناسیونالیستی» از طرف حاکم سیاسی اعمال می گردید و  این خود سبب پیدایش جریانات ناسیونالیسم قومی که در فرم مدنی از  آن بعنوان یک جنبش رهایی بخش نیز یاد می شود. با اين وجود ايده آل‌هاى ناسيوناليسم قومى، متأثر از تئورى و عمل در اروپاى غربى، به تدريج عناصرى از ناسيوناليسم مدنى را به عنوان بخشى از «ملت باورى قومي» خود پذيرفتند و در طول زمان به نهادينه سازى آن پرداختند. اين عناصر، نه عوامل سياسى بلكه فاكتورهاى فرهنگي- قومى بودند. در واقع، عوامل فرهنگي- قومى (ethno Cultural)، مشروعيت سياسى (Pditical legitimacy) آفريدند. اين، ناسيوناليسم شرقى بود.استفاده از واژه‌ى «قوم» براى كنار هم قرار دادن افراد در اجتماع به عنوان عاملى كه «پيش از اين بوده است» و عدم استفاده از اين واژه به عنوان يك فاكتور بنيادين در تشكيل اجتماع، وجه تمايز دو ديدگاه ناسيوناليسم قومى و ناسيوناليسم مدنى است.

سیری بر اقدامات ناسیونالیسم دولتی ـ فارسی از ایجاد دولت مدرن تا به امروز:

توهین و تحقیر شیوه ای برای انزجار از هویت   

با تشکیل دولت مدرن بر پایه ی ناسیونالیسم فارسی و  در پی آن سیاست گذاری های سانترالیستی(مرکزگرایی) که به طرز معناداری منطبق با دموگرافی قومی فارس ها همراه بود، دولت فارس محور سعی در تغییر هویت و از بین بردن تفاوت های فرهنگی، زبانی و قومی کرد. از نظر آن دولت داشتن یک ملت مدرن  مستلزم انطباق مرزهای واحد سیاسی و واحد قومی بر یکدیگر بود بنابراین تفاوت ها به عنوان مانع اصلی در نظر گرفته شده و برای از بین بردن آن دست به سیاست های قوم زدایی زده شد. در این بین برای جامعه مولتی کالچرال(چند فرهنگی) ایران که دارای بافتی سنتی است که در برابر هرگونه تجدد پوشش دفاعی خواهد گرفت کم هزینه ترین و در عین حال آسانترین راه برای نیل به این هدف استفاده از سیاست تحقیر و توهین به هویت و کالبد فرهنگی اقوام بود. این سیاست با شدت هرچه تمام در دوران پهلوی اول و دوم اجرا شد و بعد از انقلاب و به روی کار آمدن جمهوری اسلامی تداوم یافت.تیپ عملیاتی کردن این سیاست هرچند در این دو دوره متفاوت بوده ولی ماهیت هر دوی آنها یکیست. در دوران پهلوی اول به دلیل احتمال بروز نارضایتی آنی و گسترده، امکان پیاده سازی گسترده ی این سیاست نیز به زمان بیشتر و بلندتری نیاز داشت لذا تا پایان دوره ی اول پهلوی زمینه ها و زیربنای لازم برای اجرای این عملیات آماده شد و با به روی کار آمدن پهلوی دوم به بالاترین شدت خود رسید بطوری که نه تنها طرز پوشش، گفتار و افتخار به داشته های قومی خود با شدیدترین لحن های توهین آمیز همراه می شد بلکه صندوق های جریمه در مدارس(ارجا به خاطرات قربانیان آن دوره مثل رضا براهنی، محمدعلی فرزانه، غلامحسین صادقی و...) برای داشتن لهجه و ندانستن زبان فارسی تعیین شده بود تا اولا هم وجه ی کار، شکل قانون پیدا کرده و امنیت مجریان آن تامین شده باشد و هم این صندوق ها در ادارات و مدارس، منابع مالی لازم برای پیشبرد این سیاست را تامین کند. در دوران جمهوری اسلامی هرچند شدت و فرم تحقیر تغییر یافته است ولی کماکان این سیاستها با شدت متفاوتی در حال جریان است. توهین ها در این دوره شکلی سریالی و سیستماتیک دارد مانند ایجاد جوک های قومیتی جهت هدف گرفتن هویت اقوام و کانون های آن برعکس دوران پهلوی نه مستقیما از طریق قانون و دولت ،بلکه از طریق ارگان های وابسته به دولت آنهم در  شکلی سیستماتیک و سریالی در یک بازه زمانی مشخص انجام می گیرد که می تواند خود آزمونی برای سنجه ی میزان حساسیت اقوام نسبت به داشته های فرهنگی اش باشد. بعنوان مثال پخش پرسشنامه ی توهین آمیز توسط صدا و سیما در سال 74 در تهران برای تحقیر  تورک ها و ایجاد حس نفرت از آنها و تکرار آن دقیقا بعد از یک دهه در سال 85 با توهین روزنامه ایران در یکم خرداد تداوم یافت و با توهین برنامه ی فیتیله در سال 94 از طریق شبکه دوم سیما، گمان ها را در عامدانه بودن و با برنامه ریزی بودن این اقدامات را  به یقین نزدیک تر ساخت. در کنار عاملیت حاکمیت در تولید و بازتولید این توهین ها با اهداف (ناسیونالیستی و سیاسی) و همچنین عدم ایجاد بازدارندگی های قانونی برای زدودن ریشه های نژادپرستی فارسی،  دولت مرکزی خود را در مرکز این جریانات قرار داده و جامعه را به سمت شکاف های قومی و ایجاد انواع ناسیونالیسم مدنی و قومی سوق می دهد.  

نخبه کشی

در اثر سیاست های ناسیونالیستی اعمال شده در دوران پهلوی و هژمونی فارسیزه شده آن که بدنبال احیای تاریخ هخامنشی و باستان گرایی آریایی بود نخبه گان اقوام برای ایجاد فضای «برابری» به مبارزه با شوونیزم فارسی برخاسته و بدنبال ایجاد ناسیونالیسم مدنی (که ایران را برای همه ی ایرانیان بداند و حقوق برابر و قدرت برابر را بر همه مشروع بداند) بر آمدند.  مبارزات مردم عرب به رهبری شیخ خزعل  در سال 1304 که حاضر به مذاکره با رضا پهلوی بود و با حیله ربوده شده و در تهران کشته شد با به خاک و خون کشیده شدن اعراب و کشتن صدها متنفکر آن قوم به پایان رسید. به همین منوال، جنبش های فدارالیستی و دموکرات ایران در آذربایجان و کردستان با دیدی پلورالیستی(تکثرگرایی) به وجود آمدند که ضمن پاسداشت تفاوت های فرهنگی و حفظ تمامیت ارضی، راهی کاملا سازگار با دموکراسی را برای ایران ترسیم کردند. این جنبش ها با رهبریت سید جعفر پیشه وری در آذربایجان و قاضی محمد در کردستان با نام فرقه ی دموکرات آذربایجان و کردستان فعالیت می کرد توانست در زمان کمتری اقبال عمومی گسترده ایی کسب کرده و تمام روشنفکران، نخبگان و دموکراسی خواهان را با خود هم مسیر کند و به دنبال آن با امضای توافق نامه،  بین سران فرقه و قوام السطنه ، فرقه رسما در 24 آذر سال1324 تاسیس و به مدت یکسال ایران به شکل فدرالیستی اداره شد و هر روز تمام مناطق ایران به اندازه طرفیت خود شاهد آبادانی و رفاه و آزادی شد. در طول این یکسال نیروهای انتیکتوال و نخبگان تورک و کرد باعضویت در فرقه، خواهان کمک در ترقی جوامع خویش شدند. بررسی مانفیست و کارنامه ی عملکرد  فرقه دموکرات آذربایجان به روشنی گویای این حقایق است. جریانی این چنین مترقی و دموکرات که استوار بر آزادی و برابری بود البته که به مذاق تمامیت خواهان مرکزگرا و دکترین ناسیونالیسم فارسی خوش نمی آمد و برای از بین بردن آن از هیچ کوششی دریغ نمی کرد که نهایتا در 24 آذر سال 1325 با لشکرکشی به آذربایجان دودمان فرقه را از هم پاشیده و دست به قتل و عام ها، تجاوزها، کتاب سوزی ها ،اعدام ها، تبعیدهای گسترده زده و نسلی روشنفکر و متفکر را در آذربایجان و کردستان از بین بردند.کشتار جمعی پهلوی چنان وحشیانه بود که به گفته شاهدان «باقروف» با استالین تماس گرفته مسئله را با او در میان میگذارد و استالین در جواب چنین میگوید: «من بخاطر پنج میلیون آذربایجانی در ایران نمی توانم جنگ جهانی سوم را  آغاز کنم». [1] حسین فردوست در کتاب( ظهور و سقوط سلطنت پهلوی) در جلد اول صحفه ی 151 تعداد کشته شدگان فقط در شهر تبریز را3000 نفر ذکر می کند. مسعود بهنود در کتاب(از سید ضیاء تا بختیار) در صحفه ی 276 تعداد اعدامی ها را 2500 و تعداد کشته شدگان را 10000 وتعداد تبعیدی ها را 36000 نفر بیان کرده است. و نهایتا  بهروز حقی به عنوان شاهد واقعی به نقل از ماریا مارچاکی در کتاب( لحظاتی از زندگی صفر قهرمانیان) تعداد فداییان کشته شده را 25000 نفر ذکر می کند. این آمارها از وقایع دهشتناک نخبه کشی توسط ناسیونالیسم فارسی در ایران نشانگر تخلیه کردن یک قوم یا ملت از سرمایه های اجتماعی است که چندین نسل از همان قوم یا ملت خالی از محتوای فلسفی و فکری خواهد بود و به تبع آن جامعه دچار یک رکود و پست رفت می شود که امکان بازتولید هرگونه ارتجاع، دیکتاتوری، فاشیزم و امراض اجتماعی دیگر را می دهد.  

کاتالیزوری جغرافیایی
کاتالیزوری یا بخش ـ بخش کردن، تقسیم کردن یا کوچک نمودن، عملی است که طی آن یک واحد منسجم به بخش های کوچک و ریز تری تبدیل می شود. این اقدام می تواند برای یک پدیده ی طبیعی در شکل فیزیکی آن صورت گیرد یا برای یک واحد جغرافیایی ـ فرهنگی عملیاتی شود. قدرت های مستبد برای کنترل و یا مهار یک جریان یا جنبش و یا تحرک اجتماعی دست به ایجاد شکاف و لایه لایه کردن، تقسیم و ریز نمودن بدنه ی جنبش از طریق ایجاد تضاد منافع طبقاتی، صنفی یا قومی می زند. با این اقدام عملا امکان کنترل و مهار و یا حتی هدایت یک جریان در یک بخش کوچکتر را برای خود به وجود می آورد. جین شارپ این اقدام را اتمیزه کردن یک جنبش نامگذاری می کند. در طول قرن های متمادی ساکنین این جغرافیای سیاسی که امروزه بعد از تشکیل دولت مدرن به عنوان یک واحد سیاسی منسجم در نظر گرفته می شود با فرهنگ ها، زبان ها و آداب و سنن متفاوت در کنار هم زیسته اند و تا پیدایش دولت ناسیونالیستی فارسی و اعمال سیاست های ناسیونالیستی روند طبیعی یک جامعه انسانی در حال تکوین را طی نموده اند بدین صورت که انسان ها علاوه بر مراودات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی برای تکمیل مدنیت همدیگر نیز کمک کرده اند از فرهنگ و زبان هم وام گرفته و برای تعالی اجتماعی کوشیده اند اما با ورود نقش حاکمیت در مهندسی بدنه اجتماعی که هر روز باعث واگرایی بیشتر شد، میل به انحصار و تمامیت خواهی ناسیونالیست دولتی ـ فارسی نیز سیری ناپذیر شد. این سیاست ناسیونالیستی نرم که بصورت  آهسته و تدریجی در حال تعمیم است در دوره جمهوری اسلامی بیشتر مورد استفاده قرار گرفته است. تغییر  نام تدریجی اسامی شهرها، روستاها، کوه ها ، رودخانه ها و بطور کلی هر نوع عوارض جغرافیایی و پدیده های ژئومورفولوژیکی که تداعی گر هویت و اصالت غیر فارسی باشد از نمونه های نرم این سیاستگذاری ها است. از نمونه ی این اقدامات میتوان به خرم شهر خواندن محمره، نقده خواندن سولدوز، سپید رود خواندن قیزیل اوزن و هزاران شهرو روستا و عوارض جغرافیایی که اسامی قومی ساکنین آن مناطق را داشته اند و غیر فارسی بودند بدین ترتیب تغییر داده شده است. بعد از استقرار رژیم پهلوی در راستای کاتالیزوری جغرافیایی اقوام با هدف قابل کنترل کردن و اعمال راحت و بی هزینه سیاست های یکسان سازی زبانی و فرهنگی با تغییر اولیه نام مکان ها و  رد و انکار هویت و اصالت آنها زمینه ی لازم برای تقسیم کردن و ریز نمودن ایجاد شد. شهرهای آذربایجان و عربستان ایران کم کم از پیوستگی های زبانی و فرهنگی خود دور شدند. «رضاییه» نامیدن شهر«اورمو» با ممنوعیت زبان تورکی و کوچاندن دیگر اقوام در آن منطقه بستر لازم برای گسست آن پیوستگی فرهنگی را بوجود آورد. سیاست کوچ اجباری اقوام به مناطق دیگر از دو جهت خوشایند ناسیونالیست های فارسی بود اول اینکه با اقدام سبب از بین بردن پیوستگی فرهنگی اقوام شده و دوم اینکه با زمینه های ناسیونالیستی خود امکان زیست مسالمت آمیز را از آنها سلب کرده و با انداختن اختلاف فرهنگی در بین آنها و تعریف تضادهای جدید آنها را درگیر همدیگر کرده و خود با خیال راحت و مقاومت انسجام یافته کمتری تداوم دهنده ی سیاست های ناسیونالیستی خود باشد. پیاده سازی این سیاستها در دوران پهلوی هرچقدر هم با درگیری و خونریزی های بیشتر بین اقوام( مثل کشتار «اسماعیل سمیتقو ی کرد» در آذربایجان غربی و فاجعه جیلولوق و یا کشتن شیخ خزعل در سال 1304 و ممنوعیت لباس عربی در خفاجیه«سوسنگرد» و بدنبال آن کوچ دادن اجباری یزدی ها به عبادان در شهرک یزد نو در منطقه کاملا عربی حویزه) همراه بود در دوران جمهوری اسلامی به مراتب نرم تر شده است. در این دوران تداوم آن سیاست با تقسیمات اداری امکانپذیر شد و از لحاظ فرهنگی نامتناجس ترین تقسیمات اداری کشور در این دوره شکل گرفت. در تقسیمات اداری جدید کشور به استانهای متفاوت تقسیم شد و با تعیین مراکز استانی که بطور غیر رسمی نماینده ی اصالت فرهنگی منطقه تلقی می شد نیز خود آتش  اختلاف و درگیری ها در بین اقوام  را افزایش داد. بعنوان مثال با جدا افتادن همدان از بستر فرهنگی آذربایجان و سپردن خلجستان به قم در دوره های قبل شاهد این کش و مکش ها بودیم ولی در تقسیمات جدید بدون کوچکترین توجهی به این مسئله استانهای قزوین و بخش بزرگی از استان گیلان کنونی نیز از زنجان و آذربایجان جدا شد. با استان شدن اردبیل تصورها این بود که استان جدید بعنوان آذربایجان شرقی و تبریز به عنوان آذربایجان مرکزی خواهد بود ولی با هدف کاتالیزوری اسم آذربایجان از اردبیل گرفته شد و بافت فرهنگی آن نیز با سپردن آستارا به گیلان دستخوش تغییرات قرار گرفت. این اقدامات در تمام بخش های غیرفارس نشین صورت می گیرد و هر روز بر دامنه ی مدیریتی شهرهای فارس نشین افزوده می شود و در مقابل حیطه جغرافیایی و فرهنگی اقوام کوچک و کوچکتر می شود.

تبعیض اقتصادی و استعمار داخلی

تبعیض هر چند که در فرم های مختلف آن در ایران موجود است( به مانند تبعیض جنسیتی، زبانی و نژادی، تبعیض دینی و مذهبی و....) اما رایج ترین و در عین حال خطرناک ترین نوع تبعیض که زندگی انسانی را عمیقا تحت تاثیر قرار می دهد تبعیض اقتصادی است. تبعیض اقتصادی به معنی تخصیص امکانات و درآمدهای ملی به استان ها بدون رعایت نیازها و استعدادهای استان ها که بر بهره برداری از منابع طبیعی و توزیع فعالیت های اقتصادی اثر دارد. در برآورد میزان تبعیض شاخص های زیرمورد توجه قرار می گیرد:

  • تبعیض در بهره برداری از منابع طبیعی
  • تبعیض در استفاده از درآمدهای ملی در سطح استان ها
  • تبعیض در توزیع فعالیت های اقتصادی میان استان ها
  • تبعیض در دسترس نداشتن سرمایه و امکانات لازم هر منطقه ، فراخور نیازها و استعداد رشد.

مرتضی عزتی در تحقیقی تحت عنوان «تبعیض اقتصادی بین منطقه ای در ایران» با بر آورد تمام شاخص های تبعض آمیز و تحلیل داده های مربوط با ترکیب دادن شاخص ها و میانگین آنها اعلام می دارد که استان هایی که بیشترین تبعیض به زیان آنها شده است عبارتند از( آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی، اردبیل،قم ،قزوین، گلستان ،خراسان رضوی و خراسان جنوبی) همچنین او بیان می کند که استان هایی که بیشترین تبعیض به سود آنها بوده است عبارتند از(بوشهر ،گیلان، کهکیلو و بویر احمد،  سمنان ،کرمانشاه، ایلام، لرستان، کردستان). این آمارها و نتایج آن به روشنی از تبعیضات اقتصادی صورت گرفته سخن میگوید. از هشت شهرستانی که در صدر تبعیضات اقتصادی قرار دارند همه ی موارد مربوط به اقلیت های قومی هستند و همچنین از هشت شهرستانی که تبعیض به سود آنها بوده است،  نیز شش شهرستان فارس نشین یا تحت سیاست های فارسی سازی، فارس شده است. برخی عوامل دیگر مانند موHabib 1قعیت مرزی و نیازهای امنیتی که بودجه بیشتری برای آنها در نظر گرفته می شود نیز با این نظر داشت استان های خراسان رضوی، اردبیل، آذربایجان غربی، آذربایجان شرقی و گلستان تبعیض منفی بیشتری به سود استان های سمنان و کرمان شده اند. علی رغم وجود پتانسیل های بسیار بالای اقتصادی(در هر سه بخش صنعت، خدمات و کشاورزی)  در شهرهایی مثل تبریز، اردبیل، ارومیه، قزوین و گلستان وجود این تبعیض ها سبب شده است که این شهرها با نرخ محرومیت و بیکاری بالایی روبرو باشند و نیروی کار و جوان آن برای کسب فرصت شغلی و امرار معاش به شهرهای مرکزی و فارس نشین مهاجرت کنند که ما سعی خواهیم کرد با توجه به جدول زیر میزان مهاجر فرست ترین و مهاجرپذیرترین شهرها در ایران که خود از دموگرافی قومی فارس تبعیت معناداری می کند چهره ی روشن تری را ارائه دهیم.

 

 

جدول بالا تصویر روشنی از آنچه که ناسیونالیسم فارسی ـ دولتی سعی در کتمان و تحریف آن دارد می دهد. پر واضح است که مهاجرت ها در این  نوع سیاست نرم، کوچ اجباری نامیده نمی شود ولی

اقتصاد به عنوان پایه و بنیان حیات بشری شکل دهنده ی کیفیت و سبک زندگی انسانهاست در اصل توسعه اقتصادی و ثروتمند شدن با برقراری دموکراسی رابطه ی نزدیکی دارد. ساموئل هانتینگتون می گوید؛ فقر مانع توسعه دموکراتیک است. آینده دموکراسی به آینده توسعه اقتصادی وابسته است.بی دلیل نیست که دموکراسی کثرت گرا در غرب، در قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم همراه با رشد تدریجی صنعت برقرار شد. بنابراین مهاجرت کردن افراد به دلایل فقر اقتصادی، تبعیض در توزیع ثروت، عدم امکان اشتغال و محرومیت های کذایی و دولت ساخته توجیه ایی  جز پیشبرد اهداف ناسیونالیستی فارسی ندارد که اقوام را در بن بست اقتصادی و فقر و محرومیت قرار می دهد تا آنها با مهاجرت کردن به مناطق فارس نشین و تحت فشار اجتماعی دست به ترک و فراموشی هویتی خود بزنند. ارنست رنان این سیاست ناسیونالیستی را «نسیان» یا «فراموشی ملی» نام گذاری می کند و از  کشور فرانسه به عنوان نمونه ی اعمال کرده ی این سیاست نام می برد او می گوید: اعضای یک ملت یا کشور فقط کافیست که تنوع فرهنگی و قومی خود را فراموش کنند بعنوان مثال فرانسوی های معمولی نمی دانند که خودشان یا اجدادشان از قوم بروتون، فرانک، بورگوندی، رومی، نورمن یا اقوام دیگری هستند(گلنرص58). به موازات تبعیض های اقتصادی در سهم گیری استانهای مختلف از توزیع قدرت و ثروت در ایران استعمار و استثمار نیز برای تکمیل پروسه ی سانترالیسم(مرکزگرایی) در شدت های مختلف در حال اجراست. مهدی عبداللهی سردبیر صحفه ی اقتصادی روزنامه ی فرهیختگان در مطلبی تحت عنوان«اصفهان بیست و پنجم در بارندگی، سوم در صنایع آب بر» چاپ شده در سی ام آبان ماه سال 1400طی گزارشی از وضعیت  جذب سرمایه‌گذاری در صنعت، مصرف انرژی، استقرار واحدهای فولادی و معدنی، دریافت مجوزهای صنعتی ، استقرار صنایع سنگین، رتبه در کشاورزی استان ها با تاکید بر شهر اصفهان به ارائه داده های مرتبط با تحقیق پرداخته است. دقت در عدم توازن در هر یک از این مولفه ها و مقایسه تطبیقی آنها با  موقعیت جغرافیایی قرار گیری معادن و مواد اولیه لازم برای احداث کارخانجات و ایجاد اشتغال و فقر زدایی با سرمایه گذاری و عملیاتی کردن آن در استان های مختلف کشور نمایشی از واقعیات سیاستگذاری ناسیونالیسم دولتی_ فارسی در ایجاد  تبعیض و استعمار داخلی اقوام ارائه می دهد که سبب ایجاد جنبش های قومی برای رهایی از این موقعیت فرودستی می شود.

 

Habib 2



 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

(جدول اکتشافات معدنی کشور از سال57 تا سال1396)

سال اکتشاف

ماده معدنی کشف شده

شهر اکتشاف

1360

طلای موته و طرح آهن سنگان

ذخایر فسفات تیپ اسفوردی بافق

سنگان

بافق یزد

1361

مواد اولیه مصالح ساختمانی

کردستان و کرمانشاه

1362

مواد اولیه مصالح ساختمانی

کهکیلویه و بویراحمد

1365

معدن تیتانیوم

کهنوج

1368

 معدن طلای زرشوران

آذربایجان غربی

1369

منزنیت

 معدن طلای آق دره

خراسان جنوبی

1374

 معدن مس پورفیری چاه فیروزه

شهر بابک

1376

 معدن طلای زرمهر

1382

معدن مس قره دره

آذربایجان شرقی

1384

معدن پتاس ایلجاق

1385

معدن طلای ارغش

معدن طلای شرف آباد

آذربایجان شرقی

1386

معدن آنتیموان سفیدابه

معدن طلای نقدوز و صفی خانلو

معدن طلای باریکا

سیستان و بلوچستان

آذربایجان شرقی

کردستان

1387

معدن گارنت ده سلم

معدن مولیبدن احمدآباد

آهن ، فسفات و عناصر تادر خاکی

خراسان جنوبی

یزد

یزد

1388

معدن مس و طلای مسجد داغی

معدن طلای شادان، خونیک و مس و طلای ماهرآباد

معدن آهن و منگنز چاه پلنگ

معدن آهن صاحب

معدن مس چاه کلب

معدن مس چاه زاغو

معدن پریونیس و آهن سلیمان دره زیارت

معدن مس و طلای کرور

آذربایجان شرقی

خراسان جنوبی

اصفهان

کردستان

کردستان

کرمان

1389

معدن مس شیخ عالی

معدن تیتانیوم قره آغاج

معدن طلای سیاه جنگل

معدن مس انجرد

هرمزگان

آذربایجان شرقی

سیستان و بلوچستان

آذربایجان شرقی

1390

معدن مولیبدن سیه کمر و دولومیت لامرد

معدن طلای سنید و معدن طلای آستامال

فارس

آذربایجان شرقی

1392

معدن طلای طرقبه

معدن طلای سوسنوار

معدن طلای بردسکن

معدن نیترات سیراب

معدن طلای قلقله، قبغلوچه و کرویان

معدن طلای چشمه زرد

سمنان

خراسان جنوبی

کهکیلویه و بویراحمد

کردستان

1393

معدن طلا و آنتیموان حسن آباد

معدن طلای زایلیک و ساری لار

معدن پتاس پهل و گرمی شیخ

آذربایجان شرقی

آذربایجان شرقی

1395

اکتشاف شورابه پزم چایهار

معدن طلای هیرد

سیستان و بلوچستان

خراسان جنوبی

1396

معدن طلا، آهن، مس و روی عشوند

معدن آهن ندوشن

معدن طلای بزمان

معدن طلا، سرب و روی و آنتیموان شوراب

کشف سه محدوده ی ید

همدان

یزد

سیستان و بلوچستان

زنجان

گلستان

منبع:گزارش سازمان زمین شناسی و اکتشافات معدنی کشور

 

 

این سیاست ها در حالی در ایران اعمال می شود که تقریبا  در طول تمام مرزهای ایران اقوام غیرفارسی ساکن اند که ریشه های مشترک فرهنگی و قومی با کشورهای همسایه خود دارند. تورک ها در شمال غربی با کشورهای آذربایجان و تورکیه، کردها در مرز عراق با اقلیم کردستان عراق، عرب ها با  کشور عراق و کشورهای عربی حوزه خلیج ، بلوچ ها با بلوچستان پاکستان ، تورکمن ها با تورکمنستان و دری ها و پشتون ها و ازبک های خراسان شمالی ـ جنوبی و رضوی با همنژادان خود در  افغانستان دارای ریشه های فرهنگی نژادی و زبانی مشترکی هستند که از طریق ناسیونالیسم دولتی ـ فارسی علاوه بر استعمار اقتصادی دچار استعمار فرهنگی نیز می شوند. استعمار فرهنگی یعنی  انتقال يك طرفه فرهنگ با هدف سلطه گري و تخريب يا حذف يك فرهنگ كه از سوي يك نظام فرهنگي نسبت به يك فرهنگ ديگر با ابزارهاي مختلفي همچون قدرت نظامي، اقتصاد، سياست در پوششي فرهنگي در صحنه بين المللي يا داخلي يك كشور ظهور مي يابد و به گفته "فرانس فانون" هويت زدايي اهالي بومي از جمله اهداف و نتايج آن مي باشد. بنظر می رسد هرچند که شکل گیری یک دولت مدرن و ایجاد مدرنیته در ایران مورد دغدغه و خواست اکثریت روشنفکران ایرانی در دوران پس از مشروطه و گذر جامعه به سمت دموکراسی بعد از قاجار بوده است ولی گماشتگی سلطنت پهلوی به انگلیس و اجرای سیاست های مرکزگرایانه و پیدایش اندیشه های فاشیستی  فارسی مانند ( ایرانشهری) مسیر تجدد مورد انتظار را از تکثرگرایی  و دموکراسی به سمت فاشیزم  و دیکتاتوری سوق داد.  و  بدنبال آن پان ایرانیسمی که ایرانیت را مساوی با فارسیت می دانست و تجدد را در احیای باستانگرایی فارسی تلقی می کردپایه های دیکتاتوری و ارتجاع را  گذاشت. موقعیت ژئواستراتژیک ایران همراه با این تنوع قومی که می توانست تبدیل به بزرگترین نقطه ی قدرتی این کشور در ایجاد صلح و دوستی در منطقه و  ترویج دموکراسHabib_3.jpgی در جهان شرق و تبدیل ایران به کشوری قدرتمند در جهان از لحاظ اقتصادی، نظامی و توسعه پایدار این کشور با ایجاد اتحادیه های بزرگ اقتصادی در برابر قدرت استعماری اروپای غرب و شرق باشد حالا با نگاه ستیز و جنگ با اقوام مجبور به مخامصمه علاوه بر اقوام ساکن در ایران با تمام کشورهای همسایه نیز باشد. ناگفته نماند  موجودیت  بافت و بهم پیوستگی فرهنگی با  کشورهای همسایه، ناسیونالیسم فارسی را در اعمال بسیاری از اقدامات نازیستی و پاک سازی های قومی ناکام گذاشته و شکل اجرای سیاست های ناسیونالیستی را از حالت خشن و سریع آن به شکل آهسته و متداوم تبدیل کرده است.

نتیجه گیری

بي ترديد بايد گفت كه جامعه امروز ايران با مشکلات متعدد دروني مواجه است كه يكي از اساسی ترين اين مشکلات، پديدآمدن تدريجي «تعارضات قومي» در اثر سیاست های ناسیونالیستی_دولتی فارسی است. در يكصد سال اخير تجربه نوسازي جامعه ايران با چالش‌هاي گوناگوني همراه بوده و هست و هركدام از آن‌ها شايسته بررسي و در‏س‏آموزی است. در اين مطالعه براي ورود به بحث تاثیرات ناسیونالیسم دولتی_فارسی بر شکل گیری ناسیونالیسم قومی، ضمن ارائه تعریف از ناسیونالیسم و انواع آن ، به بررسی اقدامات ناسیونالیسم دولتی_ فارسی  از تاسیس دولت مدرن تا به امروز پرداخته شد. هر چند که دامنه ی تاثیرات ملی گرایی فارسی _دولتی (در بخش های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی)  در ایران بسیار است تحقیق حاضر با بیان آشکارترین و تاثیرگذارترین مولفه ها ضمن ارائه تصویر واضح تر از جامعه ایرانی  در پی پاسخ به تاثیرات این سیاست گذاری های ناسیونالیستی برآمده است. مطالعات نشان می دهد که مانع اصلی توسعه سیاسی، اقتصادی و انسجام ملی در ایران ناسیونالیسم دولتی_ فارسی است که از لحاظ فرهنگی با اجرای سیاست،  یکسان سازی زبانی و فرهنگی و تاریخ نگاری ناسیونالیستی سبب ایجاد حس خود برتربینی (نارسیسم نژادی) و تمامیت خواهی در قوم غالب شده و پدیده های نفرت و هراس از اقوام را به وجود آورده است. همچنین عدم توازن در توسعه و رشد اقتصادی و اجرای سیاست های مرکزگرایانه و پیگیری سیاست های خصمانه با اقوام و به طبع آن کشورهای همسایه به دلیل اشتراکات فرهنگی، موقعیت ایران را از کشور تاثیرگذار در منطقه و جهان به سمت انزوا  در جهان و منطقه سوق داده و  دولت را مجبور می کند تا در سیاست های خارجی و روابط بین الملل با تنش ها و محدودیت های بسیاری روبرو باشد.

منابع

  1. لاكوف. سنفورد/ 1387، «دموكراسي»، در كتاب ماتيل، الكساندر، دايره‏المعارف ناسيوناليسم، زير نظر گروه مترجمان، تهران، انتشارات وزارت خارجه، صص 490-471.
  2. جلائي‌پور، حميدرضا / دفاع از ملي‌گرايي مدني يك وارسي در گونه‌هاي ملي‌گرايي با تاكيد به تجربه ايران.
  3. گلنر،ارنست/تقوی، محمدعلی،1388، ناسیونالیسم،تهران،نشر مرکز.
  4. آشوری،داریوش/1393،دانشنامه سیاسی،تهران،انتشارات مروارید.
  5. نوربو،داوا/اسدی مقدم، بیژن،1399، فرهنگ و سیاست های ناسیونالیستی در جهان سوم،تهران، انتشارات ساوالان ایگیدلری.
  6. كاتم، ريچارد/ 1371، ناسيوناليسم در ايران، ترجمه احمد تدين، تهران: نشر كوير.
  7. اتابكي، تورج/ 1381، آذربايجان و ناسيوناليسم ايراني، فصلنامه گفت‌و‌گو، شماره 33، خرداد، صص 36-17.
  8. عزتی، مرتضی/1392، تبعیض اقتصادی بین منطقه ای در ایران،فصلنامه سیاست راهبردی و کلان، پاییز ،شماره77-102 .
  9. بشیریه،حسین/ ،1383جامعه شناسی سیاسی،نشر نی،تهران.
  10. بنی هاشم، میرقاسم/1382، شان قومیت و ناسیونالیسم قومی در مطالعات امنیت ملی، پژوهشکده مطالعات راهبردی، پاییز، شماره 82/7/23.
  11. سازمان زمین شناسی و اکتشافات معدنی کشور
  12. عباسی ترکی، حجت، کاظمی راشد، منیره، امامی خوئی، محمدتقی، صدری، منیژه/ 1387، بررسی نقش دولت مدرن بر قوم گرایی در ایران
  13. لطفی، کامران، اخوان کاظمی،مسعود، صادقی، سید شمس الدین/1392، واکاوی فرآیند تکوین ملت در ایران معاصر تاریخچه و روند.
  14. خوشحالی، بهزاد/ 1394، هويت" از منظر "ناسیونالیسم قومی" و "ناسیونالیسم مدنی

iran asimagined nation: the construction of national identity/by Mstafa Vaziri. -1st ed.

A.MƏMMDOV.BAŞTUTMAMIŞ ÇEVRİLİŞ.BAKI.2007

Anderson, B. (1983) Imagined communties London: Vesro

- Gellner, E. Nations and Nationalism. Oxford: Blackwell, Ithaca, NY: Cornell University Press 1983- Held. D. 1995: Democracy and Global order: From the Modern State to cosmopolitan Govermance. Polity Press: Combridge

Heywood, A. (2000) key concepts in Politics (London: Macmulam

- Hobsbowm, E. J. 1990. Nations and Nationalism since 1780. Programme, Myth, Reality. Cambridge: University Press.

Smith, A. D. Theories of Nationalism. London: Duchworth: 1991

www.eghtesadonline.com

www.irma-emrooz.net

www.gis.ir

 

[1] A.MƏMMDOV.BAŞTUTMAMIŞ ÇEVRİLİŞ.BAKI.2007

مطالب مرتبط