Tribun Logo

Ya Huseyn2چندی قبل، در متن مراسم و مجالس عزاداری سنتی دهه اول ماه محرم، انوع بدیعی از نمایش نارضایتی عزاداران علیه مسئولین جمهوری اسلامی ایران در شبکه‌های اجتماعی منتشر شدند.

این صحنه‌ها برای نسلی که سیر یکساله انقلاب اسلامی را بیاد دارند، بسیار آشناست. در آن سالها، بخش نه چندان بزرگ اما بسیار مؤثری از دستگاه دین و سنت، در مقابل رژیم شاه قرار گرفت.

در آن دوازده ماه طوفانی (بهمن 1356 تا بهمن 1357) دربار پهلوی، یک تنه در برابر مخالفان خود قرار گرفت و طرفه آنکه، نیرویی که دربار پهلوی بعنوان شرکت بیمه در مقابل دشمن فرضی اصلی (کمونیستها) در نظر گرفته بود یعنی اسلامیون، این ائتلاف نامقدس انقلابی را رهبری می‌کرد. در طی این بحران، محمدرضا شاه پهلوی حتی نخبگان دولتی وفادار به خودش مانند علی امینی را در کنار خود نداشت چه برسد به احزاب سیاسی و "بازی" انتخاباتی قادر به فیلتریزه کردن هوای مخالف و گرفتن انرژی امواج نارضایتی عمومی.



تصویری از توسعه ایدآل در ذهن پدر و پسر پهلوی بود، به مرکزیت یک فرد مقتدر (ترجیحا نظامی) که قادر به سازماندهی تعدادی تکنوکرات و بوروکرات و مدیریت پروژه‌های ساخت و ساز و بخصوص زیرساختها و ایجاد نهادهای مدرن بود. در این تصور از توسعه، جایی برای احزاب سیاسی، اوپوزیسیون، مطبوعات آزاد، آزادی سیاسی، انتخابات آزاد و امثالهم نبود. می‌دانیم که رضا شاه مجلس شورای ملی را "طویله" می‌نامید و محمدرضاشاه حتی در اوج اقتدار و اعتماد بنفس خود، وزیر خارجه منصوب خودش را در ملاقاتهای خودش با نمایندگان کشورهای خارجی، بصورت فورمالیته  هم شرکت نمی‌داد
 و اتفاقا در همین دوران اقتدار مطلق بود که احزاب رسمی (و فورمالیته) ایران نوین و مردم را منحل کرده و به رسم رژیمهای کمونیستی کشور را "تک حزبی" اعلام کرد.


در دوران رضاشاهی، حتی نخبگان سیاسی بنامی چون
علی‌اکبر داور، محمدولی اسدی، محمد علی فروغی، عبدالحسین تیمورتاش، فیروز میرزا نصرت‌الدوله و چندی دیگر از جمع اندک شمار نخبگان آن روزگار علیرغم وفاداری خود به رضاخان و رضا شاه بعدی و علیرغم غیرقابل جایگزین بودن آنها به دلیل قحط الرجال، مغضوب پهلوی اول شدند. محمدرضا شاه هم علیرغم سعی خود برای مدرنیزه کردن کشور، جایی برای سیاسیون در پروژه خودش در نظر نگرفته بود و از روشنفکران ولو رسمی و وفادار به خودش با عبارت "عنتلکتوئل" یاد می‌کرد. پدر و پسر پهلوی، کشوری بنام "ایران نوین" ایجاد کردند که، عبارت از ساخت و ساز (از آهن، بتون و آسفالت)، تأسیس نهادهای اداری جدید و توسعه نظام تحصیلات بود. بالاخره وقتی معلوم شد، دانشگاهها، بجای پروردن نخبگان وفادار به شاه، جایی برای تولید فکر مخالف و رادیکالیزه شده جوانان است. پاسخ محمدرضاشاه به این وضعیت پارادوکسال (اما مرسوم در همه جای دنیا و از جمله همه کشورهای غربی یعنی تولید فکر مخالف و منتقد نظام حاکم در دانشگاه‌ها) پر و بال دادن به دین و روحانیت بود.

بدین ترتیب، رژیم شاه به تبعیت از بعضی از سران کشورهای منطقه همانند جمال عبدالناصر، سیاست (فرصت‌طلبانه) راه ایجاد بالانس و رعایت بالانس بین سنت دینی و بخش مدرن جامعه را پیش گرفت. در آن دوران جمال عبدالناصر استراتژی (یا تاکتیک) دادن امتیاز همزمان به اسلام سیاسی و چپ‌ها را پیشه کرده بود. چنانچه گفته شد، مشکل رژیم پهلوی (پدر و پسر) در اینجا بود که نه تنها سیاسیون مخالف، بلکه نخبگان سیاسی وفادار به خود و حتی کل امر سیاست را زائد و حتی نوعی مزاحم می‌دانستند. خوانندگان این سطور حتما میدانند که پرویز ثابتی، مقام امنیتی برجسته دوران محمدرضاشاهی، گفته است که با دادن آزادی به مخالفان رژیم پهلوی مخالف بوده و اصرار داشته است که ابتدا بایستی به موافقان رژیم پهلوی فرصت عرض اندام داده شود. به بیان دیگر، این مقام امنیتی سابق، شهادت می‌دهد که در دوران پهلوی دوم، موافقان رژیم پهلوی هم از آزادی، محروم بوده‌اند. یعنی سیاست نه برای مخالفان و حتی برای خودی‌های نظام پهلوی هم حوزه ممنوعه اعلام شده بود.

محمدرضا شاه بسیار بیش از آنچه به دین و اهل دین کمک رساند، به ساخت و ساز دانشگاه و زیرساختها (مدرنیزاسیون و نه مدرنیته) پرداخت. پروژه‌های مهم و مؤثری چون بسط دانشگاه‌ها، از جمله ایجاد مراکز علمی معتبری چون دانشگاه صنعتی آریامهر و دهها دانشگاه برخوردار از درجه علمی قابل قبول، توسعه شعب کانون پرورش فکری کودکان در سرتاسر کشور و سعی در گسترش فرهنگ اروپایی از طریق مراسمی چون "جشن‌  هنر شیراز" از نظر حجم بودجه صرف شده قابل مقایسه با مبالغ اختصاص یافته به ساخت مساجد و فعالیت نهادهای دینی نبودند. اما خروجی ناشی از این نیات خیر حکومت پهلوی در کمک همزمان به فعالیتهای نیروهای مذهبی و ایجاد مراکز علمی و فرهنگی،  نه برای شاه و نه برای ناظران بیرونی به موقع قابل رصد نبود. اصولا هم سهم یک پروژه از کل بودجه سالانه کشور، مقیاس مناسبی برای ارزیابی میران موفقیت آن پروژه در دستیابی به اقبال عمومی نیست. مثلا در شوروی سابق، نشر دست نویس‌های غیرقانونی از نظر تأثیر سیاسی بر جو جامعه، با بودجه صفر روبل، یا نقش رادیو مونته‌کارلو(!) می‌توانست با نقش دستگاه‌های فرهنگی عریض و طویل رسمی رقابت کند.

در سالهای قبل از انقلاب، اگر دانشجویان در دانشگاهها اعتصاب می‌کردند و از ادبیات مارکسیستی استقبال می‌کردند، خبری از اعتصاب در حوزه‌ها و مکاتب دینی نبود و از همه مساجد کشور صدای دعا به جان پادشاه مسلمان تنها کشور شیعه جهان شنیده می‌شد. جالب است که امروز هشدارهای بموقع و حتی پیامبرانه‌ از دهه قبل از انقلاب، در دست است که حسب شواهد موجود، محمدرضا شاه وقعی بدانها ننهاد. در همان سالهای آغازین تعیین کننده منجر به شروع انقلاب در نیم اول دهه 1350، همه چیز، علی‌الظاهر، بر وفق مراد شاه بود و او دلیلی نمی‌دید که وقعی به هشدارهای کسانی بنهد که توانسته بودند، امواج عمقی جامعه را پیش بینی یا رصد بکنند.

هنوز هم که هنوز هست، بشریت شامل خاورمیانه، آمریکای لاتین  و ژاپن و الباقی دنیا، تنها یک نوع حکومتداری نسبتا کارآمد را کشف کرده و بطور مرتب مشغول رفع نواقصات آن است. در طرف دیگر، همه ادعاهای مبنی "مدل کشورداری ملی و بومی" به شکست انجامیده است. به دلیل دخیل بودن "متغیر"های بیشمار در تحولات اجتماعی، پیش بینی و محاسبه مسیر حرکت جامعه از عهده کسی ساخته نیست و نیز در عمل، ممکن است که مثلا یک درصد بودجه که صرف نهادها و امور دینی می‌شود، بتواند، حاصل 99 درصد بقیه بودجه را به فنا دهد. برای همین هم، پیش گرفتن "سیاست مستقل ملی" بجای یادگرفتن از بقیه دنیا و الگوبرداری از آنها، هرگز و برای هیچ اقتدار سیاسی، شگون نداشته است.

نکته دیگری که شاه از آن غفلت کرد، احتمال همجوشی و همکاری نیروهای مذهبی با نیروی چپ ضدامپریالیست بود. شاه در سخنان خودش از "ارتجاع سرخ و سیاه" نام می‌برد که با توجه به آنچه کمونیستها و نیروهای مذهبی در عمل نشان دادند، بیراه نبود. اما محمدرضا شاه، علیرغم مشاهدات خودش در ایران (همکاری چپ و اسلامیون در جریان 15 خرداد 1342 و همکاری آنها بر علیه رفورمهای شاهانه) و علیرغم مشاهده حمایت کمونیستهای دنیا از رژیمهای آدمخوار ضد غرب، انتظار شرکت خاضعانه کمونیستها در پروژه "وحدت کلمه" ارتجاع سیاه (همانا ادغام در پروژه ارتجاع سیاه) را نداشت. در غیر اینصورت نباید این انتظار را می‌داشت که سیاسیون مؤمن و اساسا مؤمنین محترم کشور، در قبال مخالفین چپ، نگهبانان تاج و تخت وی خواهند بود.


شاه از سویی، مرتجعترین غرب ستیزان کشور مثل سید حسین نصر، محمد حسین بهشتی، محمدرضا باهنر، مرتضی مطهری و غلامعلی حداد عادل و از سویی دیگر تعداد زیادتری از نخبگان چپ  را در میان حقوق بگیران نظام اداری خودش داشت و نیز، هرگز تصور نمی‌کرد که نه تنها این هر دو دسته، پشت وی را خالی کنند، بلکه با هم علیه تاج و تخت وی، وارد اتحادی نامقدس بشوند. و به همین جهت بود هنگام وقوع این وقایع در بهت و حیرت بود، به نگاه من، جماعت چپ و سکولار دولتی، علیرغم گرفتن امتیازهای زیادی از رژیم شاه، گامی مؤثر در ارتقای درک عمومی جامعه برنداشتند اما در عوض با عقب مانده‌ترین صداهای دیگرستیزانه اسلام سیاسی و ناسیونالیسم ایرانی همصدا شدند.

دوستانی که در عوالم متوهمانه خود، مجهز به "تئوری علمی" بودند جدا از خیانت‌شان به مردمان ایران، به آن اصول نظری هم که می‌پرستیدند نیز خیانت کردند و با ادغام داوطلبانه در پروژه انقلابی ارتجاع سیاه، از سر کار آمدن یک رژیم تئوکراتیک، جانانه دفاع کردند و به سرعت از سوی شرکای انقلابی خود، قلع و قمع شدند.

پای جوانان امروزی در جای پای جوانان آنروزی؟

اینک چند دهه است که جوانان امروزی مخالف نظام اسلامی، جوانان آنروزی مخالف نظام پهلوی را سرزش می‌کنند که چرا برای مبارزه با رژیم شاه، متوسل به این نیروی ویرانگر ارتجاعی شدند.

واقعیت آن است که رژیم پهلوی (به شهادت کسانی چون داریوش همایون) احتمالا در توهم کشیدن کمربند سبز به دور مرزهای شوروی، سعی در شاخ و و برگ دادن به درخت ریشه‌دار دین، جهت مبارزه با چپ ایرانی و کمونیسم جهانی (به رهبری شوروی) بود. چپ ایران در آن تاریخ (مثل امروز) اعتقادی به دموکراسی و حقوق بشر نداشت اما احمق هم نبود و از روحیه جوانمردی موجود در پهلوانان قصه‌ها  هم، برخوردار نبود. وقتی همه راههای مخالفت علیه حاکمیت وقت بسته بود، چپ متوجه سیر عجیب حوادث در خیابانهای کشور شد. در میان ناباوری و بهت چپ که مثل بدنه جامعه فاقد هرگونه تربیت و تجربه سیاسی بود، ماری که قرار بود، نیش خود را متوجه چپ بکند، با ولی نعمت خود یعنی نظام پهلوی در افتاده بود.

بالاخره شده آنچه شد و ماری که شاه برای مبارزه با چپ در آستین خود پرورده بود، بجای چپ، سر شاه را خورد. انتظار اینکه چپ در آن سالها از قدرت ویرانگر این مار امتناع میکرد، انتظار بجایی نیست. رژیمهای کمونیستی دنیا هزاران بار بیشتر از هر جریان اسلامی دیگری به کشتار شهروندان خود دست زده بودند و ایدئولوژی کمونیستی در رحم نکردن به هر صاحب قلم و هر صدای مخالف، سفاکتر از هر رژیم دینی در طول تاریخ بشر بودند. از این منظر، چپ حق داشت و حق دارد که اتحاد خودش با نیروی انقلابی اسلامی را نه "ادغام" یا "انحلال" در ارتجای سیاه، بلکه عملی مدبرانه در جهت کمک به شکل گیری یک اتحاد ضرامپریالیستی بنامد.

اینک نسل جوان امروزی مخالف با نظام اسلامی حاکم، در موقعیتی شبیه موقعیت جوانان آنروزی مخالف نظام پهلوی است. امروزه، اینجا و آنجا شاهدیم که  دستگاه مذهب و دین که تاکنون مهمترین پایه مشروعیت ادعایی رژیم فعلی بود، نه تنها عملکرد مشروعیت دهی به رژیم حاکم را از دست می‌دهد، بلکه به پایگاهی برای مشروعیت زدایی از رژیم اسلام پناه حاکم تبدیل می‌شود.

جالب است که نسل باقی مانده از جوانان آنروزی، بیش از جوانان امروزی در استفاده از این امکان در حال ظهور دچار تردید است. اگر جوانان امروزی مخالف نظام حاکم بتوانند به استفاده از این ابزار مؤثر در مشروعیت زدایی از نظام اسلامی، "نه" بگویند، حق خواهند داشت که  جوانان آنروزی را بخاطر استفاده از دستگاه دین برای مبارزه با رژیم پهلوی، سرزنش کنند.

کلید فهم مسئله

از نظر من، کلید فهم مسئله را بایستی در بدنه جامعه جستجو کرد. وقتی بدنه جامعه در چنان سطحی از تربیت دمکراتیک و دارای چنان تجربه سیاسی است که در قبال دستگیری یک مداح یا آخوند، بیش از دستگیری یک دانشجو یا فعال مدنی عکس العمل نشان می‌دهد و وقتی که بافت افکار عمومی جامعه، هزینه ایجاد محدودیت برای هیئتهای عزاداری را بالاتر از هزینه ایجاد محدودیت برای دانشجویان می‌کند، رژیم حاکم (و اوپوزیسیون) نیز در سبک و سنگین کردن سود و فایده انواع تاکتیکها و استراتژی‌ها، رودررویی با نهادهای سنتی دینی را به صرفه نمی‌یابند. بدون عنایت به این مسئله، فهم توسل همزمان دربار پهلوی، نخبگان دولتی، مصدقیون و کمونیستها به دین و مذهب را نمی‌توان توضیح داد.

اهمال در تربیت سیاسی بدنه جامعه هم از سوی حاکمان بود و است و هم نیروی بسیار فعال چپ در زمان شاه، کوچکترین وقعی به اینگونه تربیت شهروندان، ننهاد. بجز پروژه بسیار موفق کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان، کار دیگری از سوی شاهان پهلوی برای فعال کردن جوانان و دادن امکان تجربه‌آموزی سیاسی به آنها در سازمانهای جوانان و احزاب سیاسی واقعی هرگز فراهم نشد. اشاره شده که شاهان پهلوی هردو، به "سیاست" نگاهی مشکوک داشتند و حداقل آنرا چیزی زائد و مستعد تبدیل شدن به ابزار دست دشمنان داخلی و خارجی خود می‌دانستند. اشاره مهدی بازرگان به سفارش رضا شاه هنگام اعزام آنان به خارج، از هرجهت معنی دار است. طبق گفته مهدی بازرگان رضا شاه به دانشجویان اعزامی می‌گوید:

"
شما را به مملکتی اعزام می‌کنیم که جمهوری است و نظام آنها با نظام ما متفاوت است. شما نباید نظام سیاسی آنها را برای ما بیاورید، بلکه صنعت و آداب آنها را یاد بگیرید."

برای
مقایسه میتوان اشاره کرد که امپراطور میجی به دانشجویان ژاپنی در حال اعزام به اروپا توصیه دیگری می‌کند. او میگوید ما در مقابل غرب دچار باخت و ورشکستگی کامل شده‌ایم. همه چیز غرب شامل هنر، ادبیات، سیاست و فرهنگ آنان را یاد بگیرید. در مورد نگاه شاه به امور سیاسی، شادتهای بسیاری در منابع موجود ثبت شده است اما اشاره به انحلال دوحزب دولتی "ایران نوین" و "مردم" و تأسیس "حزب رستاخیر" بعنوان تنها حزب مجاز در کشور، به تنهایی محدودیت افق دید وی در این مسئله را نشان می‌دهد.

نگاه دکتر محمد مصدق که از قاتل سید احمد کسروی (سید حسین امامی) و نواب صفوی برای ترتیب دادن تحصن در دربار استفاده کرد و یک افسر ایرانی نیروی اس اس آلمان هیتلری را در در ائتلاف "جبهه ملی" پذیرفت، باورکردنی نیست.

نگاه فرقه‌ای چپ به امر سیاسی، بجز دوران طلایی "کار توده‌ای" حزب توده در جامعه در آغاز دهه 1330، سعی در سربازگیری از میان دانشجویان بهترین دانشگاههای کشور بود.

متأسفانه در آن وانفسا که میزان سواد در جامعه در بالاترین حد خود به 37 درصد رسید، نیروی فعال دیگری (مثلا شهروندان فعال در حوزه‌های مختلف) در میان نبودند و فعالترین نیروهای سیاسی شامل چپها، سیاسیون مذهبی و مصدقیون، هر سه، مخربترین نیروهای قابل تصور در آن دوره بودند.  


نوع و میزان عقب ماندگی بدنه جامعه به حاکمان، پوپولیستها و مخالفان اقتدار سیاسی، شرایط متفاوتی را دیکته می‌کند. در یک کشور اروپایی نمیتوان گرایش جنسی فلان وزیر را برای سلب مشروعیت از حزب سیاسی حاکم بکار برد اما در همه کشورهای اروپایی جریانات پوپولیست دست راستی میتوانند با شعارهای ضد پناهندگان، به آرای حدود ده تا بیست درصد رأی دهندگان دست یابند.

یک مثال از جمهوری آذربایجان

جمهوری آذربایجان به مدت سی سال زخم اشغال بیست درصد اراضی خود و آوارگی یک میلیون نفر از اهالی خود را بر تن داشت. در این سالها، مسئله بسیج بدنه جامعه برای فراموش نکردن امر اشغال و لزوم فداکاری برای آزادکردن اراضی اشغالی، یک دغدغه مهم بود. یکی از این راهها توسل به نیروی اعتقادات دینی مردم بود. باتوجه به مسیحی بودن اشغالگران (ارمنستانی و حامیان روسیه‌ای آنها)، اختلاف دینی موجود میتوانست براحتی وسیله بسیج جامعه برای امر مقدس آزادی وطن از اشغال باشد. این شیوه از سوی دستگاه جنگ روانی رژیم جمهوری اسلامی (به مباشرت آیت الله حسن عاملی امام جمعه اردبیل) و عمال آذربایجانی رژیم ایران در جمهوری آذربایجان، تبلیغ می‌شد.  گفته می‌شد که تنها با نیروی ایمان اسلامی میتوان وطن از اشغال آزاد کرد. آیت الله عاملی در ویدئوئی که بعداز پیروزی آذربایجان وسیله تمسخر جدی وی شد، میگوید که با مشروبخوار و ترانه‌خوان نمیوان وطن را آزاد کرد. (بعدها همین کلیپ وی به همراه سربازان مشروبخوار و ترانه‌خوانی که وطن را آزاد کردند در همه شبکه‌های اجتماعی منتشر شد)

بجای توسل به مساجد و تعصبات دینی جامعه، دولت آذربایجان (و اپوزیسیون) به سکولار بودن دولت و دینی نبودن واتنیکی نبودن اختلاف با ارمنستان تأکید کرد. رهبری آذربایجان، گفتمان خود در داخل و میدان دیپلماسی بین المللی را بر مبانی حقوق بین الملل، چهار قطعنامه شورای امنیت سازمان ملل متحد شکل داد و از سوی دیگر ساختمان ارتشی مدرن بر اساس استاندارد ناتو را بطور پیگیری پیش برد. طی 44 روز جنگ آزادسازانه در سال 2022 حتی یک سیمای مذهبی بر صفحه تلویزیون ظاهر نشد و رهبر دینی جمهوری آذربایجان حتی بعداز پیروزی هم در هیچ دیدار رسمی در مناطق آزاد شده را بازی داده نشد. برعکس این الهام علی‌یئو و همسرش مهربان علی‌یئوا بودند که باهم کتاب قران در در خرابه‌های نجات یافته یکی دو مسجد از اشغال، قرار دادند.

در همه این سالها هم، علاوه بر آیت الله حسن عاملی، تیمی از شهروندان سابق جمهوری آذربایجان، مستقر در قم، شب و روز بر علیه "رژیم صهیونیستی الهام علی‌یئو" تبلیغ می‌کردند و از جمله یک ماه در میان خبر "فروش قره‌باغ" و امضای قریب الوقوع قراداد تسلیم اراضی آذربایجان به ارمنستان را منتشر می‌کردند. 

 نکته اساسی

مهمترین نکته در این مقایسه، عکس العمل بدنه جامعه آذربایجان در شرایط استیصال ناشی از سه دهه اشغال نظامی و آواراگی یک میلیون انسان با عکس العمل مشابه بدنه جامعه ایران در احساس استیصال از دست رژیم پهلوی در دهه منجر به انقلاب اسلامی است.

در مورد جمهوری آذربایجان شاهدیم که جامعه یک دپرسیون عمیق طی سه دهه را متحمل می‌شود اما نسبت به سیگنالهایی که قصد تحریک احساسات دینی را دارند، عکس العمل مثبت نشان نمی‌هد. اما در مورد ایران پهلوی، هم مصدقیون و شخص مصدق به استفاده موفق از عامل دین برای بسییج علیه دربار پهلوی استفاده می‌کند و هم خود دربار پهلوی، از دستگاه دین بعنوان یک شرکت بیمه ضدکمونیستی استفاده می‌کند و هم خود چپ همدل و همراه با اسلامیون به جنگ دربار پهلوی می‌رود. آنچه محمدرضاشاه، محمد مصدق و خسرو گلسرخی به توسل به رفرنسهای دینی و مذهبی وا داشت، عقب ماندگی بدنه جامعه در آن سالها بود. همین امروز بعداز انواع یأس در امواج متعدد و ناموفق راه افتاده برای مبارزه با رژیم در چند دهه گذشته، اگر بدنه جامعه، در درگیری با رژیم اسلامی حاکم به رفرنسهای دینی و مذهبی و نهادهای دینی و مذهبی توسل کند، سیاسیون امروزی مخالف نظام اسلامی امروز، هرگز "نه" به این ابزار نیرومند ویرانگر، نخواهند گفت.

اگر الهام علی‌یئو برای آزادی بخشی از کشور خود از اشغال نظامی نیازی به توسل به نهادهای دینی احساس نکرد و حتی در طی 44 روز جنگ آزادسازانه، مجالی برای حضور به هیچ دکاندار مقدس دین نداد و اگر او هرگز از رفرنسهای دینی و مذهبی در شکل دهی افکار عمومی و بسیج جامعه در جهت پیروزی استفاده نکرد، بخاطر کیفیتهای فردی وی مثل تحصیلات و جهان بینی خود و کادر رهبری تحت فرمان وی نبود. خود محمدرضا پهلوی و همسرش و بقیه کادر هبری حکومت پهلوی هم، عمدتا افرادی سکولار بودند و تحصیلات خود را در مراکز تحصیلی کشورهای غربی به انجام رسانده بودند. اگر الهام علی‌یئو میداند که حضورش به همراه همسرش در مساجد قره‌باغ (علیرغم منع حضور مشترک مرد و زن در سنت دینی اسلامی در مساجد) یا همکاری با اسرائیل برایش دردسر نخواهد ساخت اگر الهام علی‌یئو در هیچ مراسم رسمی نیازی به مشروعیت جویی از رهبران دینی نمی‌بیند، بخاطر حاکم بودن روح بردباری (تولرانس) دینی و پذیرش شیوه اداره سکولار نظام دولتی از سوی شهروندان جمهوری آذربایجان است. اگر هم محدرضاشاه، خود را مجبور به تظاهر به مؤمن بودن می‌دید، یا محمد مصدق و خسرو گلسرخی در مسابقه توسل به رفرنسهای دینی و مذهبی با دربار مسابقه گداشته بودند، بخاطر شناخت درست آنان از عقب ماندگی اکثریت تشکیل دهنده بدنه جامعه بود.

استفاده از عقب ماندگی جامعه

استفاده کمونیستهای ضدامپریالیست و ناسیونالیستهای دیگر ستیز مصدقی از کفرستیزی و تمدن ستیزی فدائیان اسلام، در هر دو مورد، انتخابی آگاهانه، مطالعه شده و ایدئولوژیک بود. اما وقتی که پایگاه مشروعیت دهی به رژیم تبدیل به اهرم مشروعیت زدایی از همان رژیم بدل شود، نمیتوان از میلیونها انسان خشمگین از جور رژیم، انتظار داشت که بهداشتی عمل کنند و در میان ابزارهای ابراز مخالفت خود با رژیم از توسل به ابزارهایی که قبلا در خدمت رژیم بوده است، امتناع کند.

مردمی که از وضعیت خود ناراضی‌اند و بارها به میدان آمده و با یأس از میدان خارج شده‌اند، طبیعی است که احساس استیصال بکنند و از مداخله نظامی خارجی تا تحریمهای جهانی و  دستگاه امام حسین و مراسم عزاداری و به هر وسیله دیگری متوسل بشوند. اسیران اردوگاههای آلمان نازی در ماههای پایانی جنگ جهانی دوم، در هر مورد از نزدیک شدن هواپیماهای متفقین، آرزوی بمباران اردوگاههای خود را داشتند. بدون اینکه قصد مقایسه (مع الفارق) ایران امروز با شرایط آن اردوگاهها را داشته باشم، میخواهم بگویم که درجه استیصال مردم، نه ناشی اراده آگاهانه آنها یا اعتقادات ایدئولوژیک بلکه مسدود بودن راههای قانونی تغییر در وضعیت خود و نظام اداره کشور است. این استیصال و رفتار ناشی از آن ، شباهتی با ضدامپریالیسم و بیگانه ستیزی و غرب ستیزی و تمدن ستیزی نیروهای سیاسی و مذهبی دوران گذشته ندارد.

سخن پایانی

اگر حاکمیت، شیوه حکومتداری خودش را با لحاظ کردن عقب ماندگی بدنه جامعه تنظیم می‌کند، روند حوادث میتواند اوپوزیسیون را دیر یا زود، مستعد استفاده از این حربه اقتدار حاکم علیه خود آن رژیم بکند. امروز نرخ باسوادی در ایران، بالای 90 درصد است. علیرغم بهبود جدی این شاخص، هنوز هم بدنه جامعه فاقد هرگونه تربیت سیاسی و محروم از حزبیت و انتخابات آزاد است. هنوز هم خرافات و موهامات و تعصبات بخش مهمی از مقدسات عامه است. در این شرایط، آن هزینه سیاسی که دستگیری یک مداح متوجه رژیم حاکم می‌کند قابل قیاس با هزینه ناشی از دستگیری یک خواننده رپ نیست و ممنوع کردن یک کنسرت در حین اجرا بسیار راحت‌تر از متوقف کردن یک دسته عزارداری حتی در اوج بحران کروناست. در بوجود آمدن این وضعیت همه بازیگران مقصرند و تقصیر بزرگ هم متوجه اقتدار وقت است. اما اگر رژیم حاکم طی بیش از چهار دهه حاکمیت خود، از نوحه‌خوانان و واعظان کسب مشروعیت کرده است، میتوان حدس زد که وقتی همین دستجات عزاداری و لشگر واعظان و مداحان، در مقیاسی بزرگ، شروع به مشروعیت زدایی از رژیم اسلام پناه اسلامی ایران کردند، سکولارترین جناح اوپوزیسیون هم چه رفتاری خواهند داشت.

علاوه بر نیروهای سیاسی که از سر اعتقادات ایدئولوژیکی خود، خواهان ضربه با هر وسیله‌ای به امپریالیسم (و شعبه انحصاری نمایندگی آن در ایران یعنی دربار پهلوی!) بودند، جوانان دوره انقلاب، در میدانی بازی می‌کردند که خودشان، تأثیر اندکی بر ترکیب بازیگران و قوانین بازی داشتند درست مثل جوانان امروزی که اگر متوجه شوند، مداحان و روحانیت، فرش از زیر پای رژیم می‌کشند، صرفنظر از درجه اعتقاد خود به دین و سننتهای مذهبی، فرصت پیش آمده برای ضربه زدن به رژیم را از دست نخواهند داد.

مطالب مرتبط