ما نژادپرستیم. نمیدانم کی قرار است با این واقعیت که اتفاقاً یکی از مهمترین و اصلیترین معضلات جامعه ایران است کنار بیاییم. مشکل اینجاست که حتی روشنفکرترینهای جامعه ایران هم در مواجههی با این مسئله از در انکار درمیآیند. نژادپرستی؟! «ما»، منظورتان ما ایرانیها هستیم؟! جدی میفرمایید؟! بله! کاملاً جدی هستم.
گفتم روشنفکرترینهای جامعه ایران هم از این واقعیت را نپذیرفتهاند، اما بگذارید استثناهایی را که به ذهنم میرسد برشمارم که به تعداد انگشتان یک دست نمیرسد. یوسف اباذری، تا حدی محسن رنانی که در این موارد زیاد چپ و راست میزند و بالاخره مورد عجیب صادق زیباکلام. حالا چرا مورد عجیب؟! چون که زیباکلام بهشدت هوادار سیاستهای رضاخان است.
البته خوشبختانه در طی سالهای گذشته برخی از محققان نسل جدید در ایران با تکیه بر دیدگاههای انتقادی چپ نو و مطالعات پسااستعماری، حوزه جدیدی از مطالعات نژادی و قومی را در ایران گشودهاند که بسیار جالبتوجه است. یکی از مهمترین مباحث در این حوزههای جدید صحبت از تاریخ بردهداری در ایران مدرن است که بهگفته ایمان گنجی تاریخ ملیگرا با سکوت از کنار آن گذشته است. اندک منابع موجود هم با تخفیف و تقلیل از کنار این موضوع مهم گذشتهاند در حالیکه قانون منع خرید و فروش برده در سال ۱۳۰۷ تصویب شد.
یکی دیگر از مباحث جالب برای من وضعیت جامعه آفریقاییتبارهای ایران است. بله آفریقاییتبارهای ایران که من هم در طی همین چندسال اخیر پی بهوجود آنها بردهام، یعنی نوادگان همان بردههایی که از بنادر جنوبی وارد ایران شدهاند و عمدتاً در آن نواحی ساکناند. وقتی در سال ۱۴۰۰ معاون شهرداری تهران طی ابلاغیهای نمایش نوروزی حاجیفیروز با صورت سیاه را بهعلت سوءبرداشتهای نژادپرستانه ممنوع اعلام کرد، مباحثات داغ زیادی پاگرفت. طبق معمول این وسط خون آریایی خیلیها بهجوش آمد که چه غلطها؟! همین مانده بود آیین باستانی نمایشی ما را به نژادپرستی ربط دهند! نژادپرستی مال اروپاییها و آمریکاییهاست، ما ایرانیها از همان اول حساب و کتابمان فرق میکرده، نشان به آن نشان که اولین منشور حقوق بشر را هم کوروش ما نوشته!
درست وسط این هیاهوهای همیشگی رگهای بادکرده آریایی، بیتا بقولیزاده که حوزه مطالعاتیاش دربارهی جامعه آفریقاییتبارهای ایران است طی یک مقاله مستدل ربط حاجی فیروز و نمایش روحوضی یا «سیاهبازی» را با بردهداری و نژادپرستی نشان داد.
تازه فهمیدم که شخصیت باشو در شاهکار بیضایی اشاره به آفریقاییتبارهای ایران دارد. و اگرچه بیضایی در باشو به نقد نژادپرستی پرداخته بود، اما با همان مواضع ملیگرایانه افراطیاش در غائله حاجی فیروز صراحتاً گفت که هیچ ارتباطی بین این نمایش و نژادپرستی وجود ندارد. و بعد متوجه شدم آن طایفههایی که در سیستان و بلوچستان دیدم که غلام و نوکر خانهای بلوچ بودند، رگ و ریشهشان به این بردههای آفریقایی میرسد و بههمین خاطر ازدواج و روابط اجتماعی با آنها ممنوع بود و یک کاست بیرون از جامعه بهحساب میآمدند.
بهرغم اینها، برای پیگیری نشانههای نژادپرستی جامعه ایران نیاز نیست جای دوری برویم، تاریخ خاموش و ساکت ایران در مورد بردهداری و جمعیت آفریقاییتبارهای ایران را شخم بزنیم، نشانههای آن حی و حاضرند در رفتاری که ما با مهاجران و پناهندگان افغانستانی داریم. باز چند وقتی میشود که دوباره موج مهاجرستیزی/افغانستانیستیزی جامعه ایران را دربرگرفته و آنها در معرض خشونت و سرکوب گسترده قراردارند.
اگرچه در بروز این وضعیت بحرانی نباید از نقش سیاستهای نادرست مهاجرتی دولت ایران و وضعیت پرآشوب کشور همسایهمان افغانستان بهسادگی بگذاریم، اما باز هم همهی اینها دلیل نمیشود که چشم بر این رفتارهای نژادپرستانه وحشتناک ببندیم. اگر امروزه بخواهیم از مصادیق بارز نژادپرستی ایرانی و ماهیت واقعی آن سخن بگوییم، فقط کافی است تا نگاهی به گفتار و رفتارهای نژادپرستانه با پناهندگان افغانستانی بیندازیم. به شکلی آیرونیک این نژادپرستی تاریخی و دیرینه که از نتایج رشد دیدگاههای ملیگرایانه باستانگرا و آریایی است، اصلیترین قربانیانش کسانی هستند که در نگاه این قماش همزبان و همتبار محسوب میشوند و به سراغ کشوری رفته که از نظر آنها جزئی از ایران تاریخی و فرهنگی است که به حکم سرنوشت از مام میهن جدا افتاده.
اکنون دیگر بحث تفاخر و برتریجویی قومی و نژادی در مقابل انیرانیها، از جملهی عربهای سوسمارخور و ترکهای بیابانگرد مطرح نیست، شنیعترین افکار نژاپرستانه به سراغ دایرهی تنگ تباری و زبانی ایرانیشان رفته! و افغانستانیهای آواره در خانه برادر، قربانی نژادپرستی به زبانی آشنا، با رنگ و بوی فارسی، شدهاند. برای همین است که ملیگرایان افراطی هروقت بحث نژادپرستی و مصداقهای آن در قبال افغانستانیها پیش میآید به دست و پا میافتند و برای رفع تناقضشان به زمین و زمان چنگ میاندازند که نه این آن نیست که شما میگویید!
بهرغم انکارهایی صورت گرفته، ذهنیت برتریجویانه ایرانی همواره از پشتِ عینکِ تحقیر به همزبان افغانیاش نگریسته و به سوژهی فرودست «افغانی» عادت کرده است. افغانی در قاموس نژادپرستانه یعنی سربار، مهمان ناخوانده، کثیف و پردردسر، یعنی بیگانهای مظنون به ترور و خشونت، یک انسان بدوی اشغالگر، کارگر ساده و غیرمتخصص و عامل اصلی بیکاری جوانان ایرانی، یعنی متهم اصلی جرایم و بیماریهای ریز و درشت، یعنی جمعه/تعطیل. و پشت همین نگاه نژادپرستانه، افغانیها را برای جبران ناکامیهایش سپر بلا کرده و از آنها انتقامستانده، و چنان مشغول این «ستان»گرفتن بوده که هنوز هم متوجه نشده آنها افغان«ستان»ی هستند نه افغانی!
کتاب «در خانه برادر: پناهندگان افغانستانی در ایران» یکی از معدود تحقیقات جامعه و بسیار دقیقی است که در مورد وضعیت این آوارگان در ایران صورت گرفته است. کتاب همانطور که خود نویسنده آرش نصراصفهانی میگوید نسخهای تغییریافته و محافظهکارانه از رساله دکتری اوست. خلاصهای از معرفی کتاب را میتوانید در اینجا بخوانید و البته گزارشهایی در مورد وضعیت پناهندگان در ایران. آرش نصراصفهانی در این کتاب از سازوکار طرد اجتماعی، سیاستهای مهاجرتی ایران در دورههای زمانی مختلف، تبعیضهای ساختاری و کلیشههای جامعه ایران و تجربه خشونت و تبعیض در زندگی روزمره افغانستانی نوشتهاست که بسیار خواندنیاست.
او به نکته مهمی در مقدمه کتاب اشاره میکند: «طرح مسئلهام در زمان تصویب رساله مخالفان سرسختی هم داشت. در رسالهام نشان دادهام که وضعیت پناهندگان افغانستانی در ایران همانند بسیاری مهاجران در سراسر جهان ذیل مفهوم نژادپرستی قابل توضیح است؛ گزارهای که به مذاق بسیاری خوش نیامد. مخالفتها بیشتر بر این پایه بود که: ۱) نژادپرستی مفهومی است تنها در غرب کاربرد دارد. ۲) جامعه ایران بهلحاظ تاریخی و شرایط اجتماعی ماهیتی متفاوت از سایر ملل جهان دارد و نوع روابط ایرانیان با بیگانه از جنس همزیستی و آشتی بوده است. با هر دو نظر همواره مخالف بودهام.» موضوعی که او در طی سالیان گذشته بسیار به آن پرداخته اینجا چندسال پیش وقتی محمدجواد ظریف جلوی خبرنگار افغانستانی شبکه طلوع نشست و او با شجاعت و صراحت هرچه تمام دروغهای نه چندان ظریف، وزیر امور خارجه ایران را برملاء کرد، برخی از کاربران ایرانی هشتگ پایان مهمانی را در توییتر راهانداختند. چون به تریج قبایشان برخورده بود که چه غلطها؟! افغانی جماعت را چه به پرسش و انتقاد از دولت ایران، آنهم از ظریف که امیرکبیر زمانه و آبروی دیپلماسیمان است؟!
در اصل، این مواجهه جامعه ایرانی را حسابی غافلگیر کرد. چون این جامعه همانقدر با اقتدار و اعتمادبهنفس طرف افغانستانی در مواجهه با یک ایرانی غریبه است که با عجز و ناتوانی طرف ایرانی در مواجهه با یک افغانی! ناخودآگاه و ذهنیت برتریجویانهای ایرانیجماعت همواره از پشتِ عینکِ تحقیر به همزبان افغانیاش نگریسته و به سوژهی «فرودست» و توسریخور افغانی عادتکرده. مهاجری که حتی اجازهنیافته حرفبزند چه برسد به پرسش و نقد! و انتظار داشتند که بهجای این گستاخی، قدردان میزبانی و مهماننوازی ایرانیها باشد!
میزبانی شایسته و مهماننوازی هم یکی از توهماتی است که در ایران نسبت به مهاجران و آورگان افغانستانی وجود دارد. ما بههیچوجه میزبانان شایسته و مهربانی برای مهاجران افغانستانی نبودیم. منظورم هم موج جدید مهاجران افغانستانی سالهای اخیر است. ما مهاجران و مهاجرزادههایی داریم که بیش از سیسال است در ایران هستند و هنوز هم از ابتداییترین حقوقشان محروماند. میپرسید از چه؟! از خرید یک سیمکارت معمولی تلفن همراه، یک گواهینامه یا کارتبیمه و یا بهداشت، دفترچه تامیناجتماعی، سندخانه، مغازه یا ماشین، تحصیل در رشته دانشگاهی موردعلاقهشان، اشتغال در شغل مدنظرشان و یا اقامت و تردد آزادانه در شهرهای مختلف ایران.
باور نمیکنید نه؟! از فرشته حسینی بپرسید بازیگر افغانستانی-ایرانی و همسر نوید محمدزاده. او چندسال پیش طی یک پست اینستاگرامی نوشت که چگونه مادر افغانستانیاش که اتفاقاً مهاجر قانونی است در حسرت یک سیم کارت موبایل جلوی مخابرات به گریهافتاده و یا در اینجا از تجربه زیستهاش درمورد نژادپرستی در ایران میگوید. تازه این وضعیت فرشته حسینی یکی از سلبریتیهای موفق و مشهور جامعه مهاجران افغانستانی ایران و کاش حال و روز همهی این مهاجران مثل او بود که صدایشان بهجایی میرسید یا همدردی جامعه را در پیداشت.
فقط کافی است روایتهای آنها از تبعیضهای ساختاری را بشنوید تا پی ببرید ما چقدر پررو هستیم که از میزبانی شایسته و یا مهماننوازی حرف میزنیم. اگرچه ایران جزوء کشورهای عضو کنوانسیون حقوق پناهندگان ۱۹۵۱ ژنو است از سال ۱۳۵۵ که دولتهای عضو را موظف میکند تا شرایط را برای برقراری تساوی و عدم تبعیض، تحصیلات، اشتغال و رفاه و آسایش پناهندگان فراهم کند، اما قوانین داخلی ایران درباره اتباع خارجی از جمله در زمینه اعطاء تابعیت، حق مالکیت، اشتغال و تحصیل، در تعارض کامل با این تعهدات قرار دارند.
و مسئله این است که حضور آنها موقت قلمداد شده و در تعلیق قرارگرفتهاند و این باور داشته که آنها یک روز باید برگردند به کشور خودشان و شرشان را کم کنند. من این واقعیت را وقتیکه کتاب نصراصفهانی را خواندم متوجهشدم که حتی اطلاق واژه مهاجر در سالهای ابتدایی حضورشان در ایران پس از انقلاب ۵۷ هم نهبرگرفته از یک تببین حقوقی که متاثر از ادبیات اسلامی بود. برطبق این باور که پیامبر اسلام هم با یاران خود برای رهایی از آزار و اذیت و کفار مکه را ترک کرد، آوارگان افغانستانی هم که جلای وطن کرده بودند در ایران «مهاجر» و در پاکستان «انصار» نامیده شدند. با اینحال از همان اول هم قرار بود تا ایرانخانه همیشگیشان نباشد.
این تبعیضهای ساختاری عجیب و غریب علیه افغانستانیها، زمینه را برای طرد اجتماعی، خشونت سازمانیافته و سرکوب آنها و اخراج اجباریشان فراهم میکند. تا جاییکه به تعبیر نصراصفهانی: «هیچ برخورد و رفتاری در برابر افغانستانیها ضداخلاق تفسیر نمیشود و آنها اساساً خارج از حوزه اخلاق تعریف شدهاند. همیشه یک تبلیغاتی داشتهایم که مدام گفتهایم اینها عامل بیکاری و بیماری و جرم هستند. نتیجه این فرآیند به نظرم شکلی از انسانیتزدایی از افغانستانیها بودهاست. نتیجه این انسایتزدایی هم این است که هرجایی هر بلایی سر فرد یا گروهی از افغانستانیها بیاید برای افکار عمومی این تصور است که حقشان بوده آن اتفاق افتادهاست».
نصراصفهانی در کتاب خود بهطور مفصل مکانیسمهای طرد اجتماعی و کلیشههای نژادپرستانه جامعه ایران در قبال مهاجران افغانستانی را روایت کردهاست. یکی از بدترین تجربههای این مهاجران خطر دستگیری و اخراج اجباری از ایران است که همواره مثل یک بختک بر سر آنها سنگینی میکند. مثل اتفاقی که اخیراً برای کبری غلامی جامعهشناس افغانستانی-ایرانی به بهانهی حجاب رخ داد که خوشبختانه با اعتراضات صورتگرفته لغو شد.
متاسفانه بسیاری از این پناهندگان از شانس کبری غلامی برخوردار نیستند. در دههی ۱۳۷۰ ایران سیاست بازگشت یا همان اخراج اجباری پناهندگان افغانستانی را شدت بخشید. در سال ۱۹۹۹ و در اوج حکومت طالبان دولت ایران، ۱۰۰ هزار نفر از این پناهندگان، عمدتاً از هزارههای شیعه و فارسزبان، را به افغانستان عودت داد که اعتراض سازمانهای حقوق بشری مثل عفو بینالملل و سازمان دیدهبان حقوق بشر را در پیداشت.
در حالیکه سیدمحمد خاتمی داشت از لزوم گفتوگوی تمدنها حرف میزد و قند در دل اصلاحطبلان داخلی و طرفهای غربی آب شده بود، شدیدترین سیاستهای ضدمهاجرتی و خشونتهای ممکن در این دوران علیه پناهندگان افغانستانی که اتفاقاً همزبان و هممذهب ایرانیها بودند، جریان داشت و کسی نپرسید این چه گفتوگوی تمدنیای است که عاجز از گفتوگو و تحمل مهمانان خود است؟! همچنان که کسی نپرسید چرا این گفتوگو هیچوقت میان خود ایرانیها با هر زبان، اتنیک، فرهنگ دین، مذهب، جنسیت و طبقهای صورت نگرفت؟!
خشونتهای دولتی و مردمی علیه پناهندگان افغانستانی بعد از حملهی طالبان به سفارت ایران در مزارشریف و کشته شدن دیپلماتهای ایرانی در سال ۱۳۷۷ اوج گرفت. کمیته پناهندگان آمریکا براساس برخی از گزارشهای تاییدنشده از کشته شدن ۴۷ نفر در حمله به افغانستانیها در مشهد و اصفهان خبر داد و روزنامه اطلاعات به نقل از یک مقام مطلع در وزارت خارجه، ادعای مقامات طالبان را در مورد آزار و اذیت و کشته شدن ۵۶ نفر از آوارگان افغانستانی در ایران را تکذیب کرد. عجیب اینکه قربانی این انتقامجویی در ایران عموماً آوارگان هزاره شیعه و فارسزبانی بودند که برای فرار از خشونت فرقهای و مذهبی طالبان به ایران پناه آورده بودند!
روند اخراج و عودت پناهندگان افغانستانی در دولت احمدینژاد هم با شتاب هرچه تمام ادامه داشت و از این نظر آنها هیج فرقی با سلف اصلاحطلب خود نداشتند. مهرورزی این دولت که ژست حامی مستضعفان جهانی را بهخود گرفتهبود در وهلهی اول شامل فرودستان افغانستانی شد تا معلوم شد آنها چهقدر به آرمانهایشان پایبندند!
و این داستان همچنان که میدانید ادامه دارد با اینحال ما باز اصرار داریم که این رفتارهایی که برشمردم نشانه نژادپرستی نیست چون یک ایران فرق دارد، یک استثناست و دو نژادپرستی متعلق به غرب است. آنجاست که آشویتس راه افتاد، کورههای آدمسوزی و یهودستیزی رخ داد، نازیسم و فاشیسم به قدرترسید، بردهداری که متعلق به ینگه دنیاست، استعمار هم میراث غربیهاست پس ما را چه به نژادپرستی؟! ما نهایتاً کمی کمتحمیلم، همین.
من رفقای زیادی دارم که به دلایل سیاسی یا غیرسیاسی ایران را ترککردهاند و حالا هر کدام از گوشهای از جهان مشغول زندگی هستند، اما بهرغم اینکه آنها هم بعضاً از نژادپرستیهای جامعه میزبانشان گلهگذاری کردهاند، مطمئنم که هیچکدام تجربههای نزدیک به این را که بعد از نزدیک به ۳۰ سال در حسرت یک سیمکارت تلفن یا عابربانک، کارتبیمه، تحصیل و شغل بمانند و یا حق مالیکت نداشته باشند، را نداشتهاند. از اینرو برایم عجیب است وقتی میبینم برخی دوستان در مورد نژادپرستی اروپاییها و غربیها روی منبر میروند و نطقهای آتشین میکنند، اما نوبت به کشور خودمان و وضعیت آوارگان افغانستانی که میرسد میگویند این با آن فرق دارد!
مشکل ما ایناست که جریان اصلی و مسلط دانش اجتماعی در ایران، دربارهی نژادپرستی ایرانی ساکت است. یعنی نهتنها آنرا مسئلهمند نکرده، بلکه با سیاست انکار و تکذیب پیشرفته. اینکه نژادپرستی مربوط به غرب است را همین گفتمان مبتنی بر قدرت پرورانده که افق دید ما را در حد نژادپرستی قرن نوزدهم و بردههای زنجیرشده آمریکایی، مزارع پنبه و نژادپرستی زیستبنیاد نگهداشتهاست. در حالیکه دانش انتقادی نژادی در جهان امروز هر روز ابعاد جدیدی از سویههای نژادپرستی نوین را که اتفاقاً با سیاستهای مهاجرستیزانه و اقتدارگراییهای نوظهور در ارتباط قرار دارد، آشکار میکند، ما هنوز در این مباحث اندر خم یک کوچه ماندهایم.
وقتی به علت سکوت و انکار دانش اجتماعی مسلط در ایران نسبت به نژادپرستی میرسیم معمولاً مخالفان دو استدلالی را پیش میکشد که نصراصفهانی هم به آنها اشاره کرده بود: ۱)نژادپرستی مفهومی است که تنها در غرب کاربرد دارد. ۲)جامعه ایران بهلحاظ تاریخی و شرایط اجتماعی ماهیتی متفاوت از سایر ملل جهان دارد و نوع روابط ایرانیان با بیگانه از جنس همزیستی و آشتی بودهاست. در مورد گزاره اول همانطور که دیدیم ما به لحاظ تاریخی در ایران با مسئله حاد نژادپرستی از همهنوع آن درگیر هستیم و در این میان هیچ فرقی میان فارس، ترک، کرد، عرب، بلوچ و... وجود ندارد. این مسئله را در بخشهای پیشین مطلب به تفضیل توضیح دادم.
اتفاقاً مطالعات جدید در حوزهی تاریخنگاری انتقادی ایران که عموماً هم توسط روشنفکران و آکادمیسینهای ترک، عرب و... انجام میگیرد، این موضوع را از مارپیچ سکوت درآورده و مسئلهمند کردهاست. با اینحال هنوز هم در ایران مقاومتهای جدی در برابر پذیرش این واقعیت وجوددارد و ما به گسترش و تعمیق دانش انتقادی نژاد در ایران احتیاج زیادی داریم. به کسانی مثل «آلن تورن» جامعهشناس مشهور فرانسوی که از ماهیت نژادپرستی نوین و نسبت آن با «ضدجنبشهای اجتماعی» و خیزش جریان راست افراطی و ظهور رژیمهای اقتدارگرای جدید بنویسد: «نژادپرستی نوین که یک ضدجنبش محسوب میشود، فرهنگبنیاد است، نه زیستبنیاد. و بیشتر بر تفاوت انگشت مینهد تا بر تحقیر. پیکان هجوم آن به سوی آداب و رسوم و عقاید جذبناشدنی است که به دیگری تعلقدارد... در نژادپرستی امروزه همانقدر که نفرت وجود دارد، حسد هم وجود دارد و حتی در وجود کسانیکه خود را در برابر آن ضعیف و ناتوان میبینند، خودنفرتی نیز نهفتهاست. این نژادپرستی حس نکبت و شوم حاصل از سوژه نبودن را به دیگری فرامیافکند و از آن چهرهای ضدسوژه میسازد.»
چرا راه دور برویم در همین کشور همسایهمان ترکیه برخی از روشنفکران و آکادمیسینهای ترک با پذیرش مسئله نژادپرستی با جسارتی مثالزدنی راه را برای خوانش انتقادی در اینباره گشودهاند. یکی از آنها «اورهان پاموک» نویسنده مطرح این کشور است که بهخاطر مواضع انتقادیاش در قبال قتلعام ارامنه و سرکوب خونین مردم کُرد به اتهام خیانت تحت پیگردقانونی قرارگرفت و در قضیهی ترور و قتل «هرالد دینک» روزنامهنگار ارمنی هم بهخاطر مواضع صریح انتقادیاش موردتهدید جانی قرارگرفت و در اینجا از استانبول و «آرا گولر» سخن میگوید. عکاس ارمنی که بهگفتهی پاموک و بسیاری از منتقدان بزرگترین عکاس استانبول مدرن بود و در این نوشته بهشکلی همدلانه با رنج و آزارهای نژادپرستانه او و ارامنه توسط ملیگرایان افراطی برخورد میکند.
برسیم به استثناءگرایی ایران که خریداران زیادی در محافل آکادمیک و روشنفکری دارد و یکی از نظریهپردازان جدی آن در طی سالهای اخیر «سیدجواد طباطبایی» بود. مبنای استدلال آنها بهشکل خلاصه این است که ایران یک ملت تاریخی و باستانی است که طی یک فرآیند طبیعی و با حفظ وحدت در کثرت بهشکل طبیعی بهوجود آمده و اصلاً ناسیونالیسم ربطی به تاریخ ایران ندارد و آنچه که در ایران جریان داشته و یا دارد میهنپرستی است.
خوشبختانه مطالعات جدید انتقادی در حوزهی تاریخنگاری ایران نادرستی این روایت شرقشناسانه را نشان دادهاند، با اینحال این استثناءگرایی منطقی است و خطرناک، که اتفاقاً بسیار موردپسند و مطلوب نژادپرستان و جریانهای راستافراطی است. راستهای افراطی اروپا اتفاقاً برپایهی همین استثناءگرایی به اسلامهراسی دامن میزنند. از نظر آنها اسلام و به تبع آن مسلمانان نمیتوانند خود را با ارزشهای جهان مدرن همسو سازند و از طرفی هم آنها تمدن اروپایی را استثنائی در تاریخ تمدن بشری میبینند که بهوسیله سیل مهاجرین خارجی مورد تهدید قرار گرفته است و اینچنین اسلامهراسی، مهاجرستیزی و سلطه خود بر بقیه دنیا را توجیه میکنند. همچنان که بردهداران و نژادپرستهای کلاسیک هم با تکیه بر همین منطق استثناءگرایی یعنی سفید باهوش و متمدن و سیاه کمهوش و وحشی برای بردهداری و استعمار جهان خارج از غرب توجیه اخلاقی و سیاسی تراشیدند.