یک:
برخلاف آنچه شایع است، حکومتها با ظلم باقی میمانند و با مشتِ آهنین جان میگیرند. اهمیتی ندارد که شهروندان چقدر اعتقاد عقلی یا قلبی داشته باشند کافی است که التزام عملی بیابند. "الحق لمن غلب" و "النصر بالرعب" اساس مملکتداری بوده و "اقتدارِ امنیتی" اصل است نه "مشروعیتِ سیاسی"
دو:
در تمام تاریخ بشریت حکومتی نبوده که "توان و "اراده" سرکوب را داشته و نپاید. هرکه افتاده یا سرباز و ساز و برگ کم آورده یا لحظهای تردید کرده. صدام یا قذافی حتی در اوج قحطی غذا و دارو، در غایتِ قدرت ماندند و اگر با قویتر از خود سرشاخ نمیشدند، هنوز سیدالرئیس و الیالابد بودند.
سه:
برخلاف آنچه القا میشود، شوروی سابق را نیز رقابت تسلیحاتی و اقتصاد بیمار (که در ادوار قبل از گورباچف با شدت بسیار بیشتری وجود داشت) از هم ندرید. بلکه گلاسنوست (اصلاحات سیاسی) و پروستریکا (اصلاحات اقتصادی) و تعطیلی تبعیدگاههای سیبری و رهایی روشنفکران و مهار کاگب و آزادی مطبوعات و خانهنشینی پیرمردهای پولیتبورو و انحلال پیمان نظامی ورشو، دخلشان را آورد. وگرنه کدام جوانی جرات داشت از دیوار برلین بالا برود؟! و اینروزها اگر به مسکو بروید خانههای شهر، دوباره پر از مجسمههای استالین است و تیشرتهای بسیاری از جوانان منقوش به تصاویرِ پوتین.
چهار:
کشتار ۱۷شهریور نیز ‐گرچه محبوبیت رژیم گذشته را کاهش داد‐ امّا ابدا قدرت حاکمیتی شاه را تضعیف نکرد! و از قضا آنچه او را برانداخت، تعویضِ اویسیِ جلّاد با ازهاریِ دلرحم بود و اعلام آشتی در "صدای انقلاب شما را شنیدم" یا رودربایستی با کارترِ بیتجربه. و این عبرتی است که انقلابیونِ سابق و حاکمانِ لاحِق فرا گرفتند.
پنج:
شهدالله که بسیاری از مقامات ‐حتی در بدنهی دولت‐ از ابتدا به برجام بدبین بودند امّا جیک نزدند! چرا؟ چون میخواستند "مقام" بمانند! آنوقت تو چه انتظاری داری از انتظاماتی که اگر کارگر بیکار را با ساچمه نزند خودش هم ‐در این واویلای فقر‐ بیکار میشود و چون به او رحم کند، به خانواده خودش بیرحمی کرده؟
شش:
راز دیگر ماندگاری، بخشیدن فساد و نبخشیدن خیانت در جمع همراهان است. از فساد رفقا ‐اگر پنهان باشد و به منافع دیگر دوستان ضرر نزند‐ میشود چشمپوشی کرد. و خیانت یعنی هرگونه نقد یا نق و هرچه منتقد به حاکم نزدیکتر باشد، گناهاش نابخشودنیتر و عقوبتاش سختتر. این نکته را امیرعباس هویدا ‐دوستانه‐ در هواپیمای عازم به رومانی به رفقایش درباره اخلاق شاه سابق گفته بود ولی چون نیک بنگری، همیشه و همهجا صادق است.
هفت:
قدرتی که مستظهر به فرهنگ شهادت باشد، زوال ندارد و آدمی که حاضر باشد ‐در راه ایماناش‐ جانِ نازنین خودش را بدهد، چه دلیلی دارد از ستاندن جانِ مخالفاش مضایقه کند؟ بیهوده نیست که همواره جوانان فداکارتر و بیرحمترند. و مگر نه اینکه از آنگولا تا افغانستان، عمدهی کشتن و کشتهشدنها بر عهده نوجوانان مسلح است؟
هشت:
عبرتی در کار نیست! مثلا بخش اصلی جامعه در انتخابات ر.جمهوری ۱۴۰۰، رایاولیهایی هستند که در انتخابات۹۲، دوم دبستان بوده و سال۸۸ کارتون تماشا میکردند! طبعا آنها نه مشاهده و نه مطالعهای از واقعیات ندارند و تنها براساس احساسات و تصورات ناشی از محیط پیرامونیشان، تصمیم میگیرند!
نُه:
زندگی با ادبیّات به کلّی فرق دارد و در عالمِ واقع، نه کلبهی احزان روزی گلستان میشود و نه سحر نزدیک است! اما کلمات، توانی سحرانگیز دارند و میتوانند بیآنکه الزاما به شعور سیاسی مخاطب اضافه کنند، آنچنان شورِ او را زیاد و زیادتر کند که با خواندنِ رمانی از گورکی، چریکِ فدایی شود و با تورّق اثری از شریعتی، مجاهدِ خلق!
ده:
سیاست امری آسمانی نیست. سیاست یعنی حرفهی سواری بر مرکبِ چموشِ قدرت. سیاست یعنی تیغ و طلا و تسبیح. سیاست یعنی از شانهی کسی بالا رفتن و از آن پس، نردبان را انداختن. سیاست یعنی دیگری را سپرِ بلایِ خود ساختن، یعنی جاخالی دادن، یعنی هنرِ استفاده از فرصتها یعنی گاه بسان چشمهای زلال سخن گفتن و به مانند مردابی عفِن بودن! و هرکه در این ساحت شروع به چون و چرا کرد، پیدا است که اینکاره نیست و بهتر است برود درساش را بخواند!