Tribun Logo

در باره ایران، "ایران فرهنگی" و "ایران بزرگ فرهنگی" سخنان گاه به قاعده و گاه بی‌قاعده‌ای گفته می‌شود که البته این گفت و شنودها اگر در چارچوب یک روش محققانه و برای شناخت باشد مایه رشد است و اگر از روی خشم و غضب و جهل باشد تحریک برای رشد است و لذا نباید و اهمه‌ای از طرح ان داشت، البته طبیعی است که ما از ریسمان سیاه و سفید بترسیم چون جامعه‌ای که همه چیزش قربانی ایدئولوژی و تعصب شده است از این واهمه دارد که دوباره هنوز از چنگ خرافه‌های ایدئولوژی دینی رها نشده گرفتار ایدئولوژی دیگری بنام ناسیونالیسم خرافی شود. به طور قطع ایدئولوژی‌گرایی در هر قالبی ثمره مثبت و دستاورد میمونی برای بشر نداشته و نخواهد داشت چون ایدئولوژی با دو ویژگی همزاد است و با آن پیوند می‌یابد، اول تعصب است و دومی خرافه و همه شرهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی از این دو خصلت زاده می‌شود.

گفته می‌شود و بارها تکرار شده است "اگر فرهنگ ایرانی وجود داشت باید میراثی هم داشته باشد" این گزاره فاقد معنا است چون از دو وجود غیرقابل کتمان سخن می‌گوید و آنچه از این گزاره قیاسی منتج می‌شود نفی آن است در واقع معنای مفهومی و استنتاجی این گزاره این است "ایران و بالتبع ایران فرهنگی وجود ندارد"، "میراثی که مبین آن باشد هم نیست"، بحث در باره وجود یا نفی وجود ایران و میراثی که بدان بتوان استناد کرد از اساس غلط است، وجود ایران و چیزی بنام فرهنگ ایرانی قابل کتمان نیست چون ده‌ها سند وجود دارد که قابل استناد است و قابل آزمون مثل آثار معماری، دین و آداب اجتماعی، نظام‌های حکمرانی، جنگ‌ها، جشن‌ها و مراسم آئینی و امثالهم، اما می‌توان مدعی گزاره دیگری شد "میراثی که از فرهنگ ایرانی و گذشته ما باقی مانده است محصول خرافه یا جهل است"، "میراثی که از فرهنگ ایرانی باقی مانده است فاقد توانایی برای پاسخ به نیازهای امروز ما است". بطور مثال سلطانیسم و نظام حکمرانی پادشاهی گذشته ایران چون مبتنی بر تحکم اراده فرد بر جامعه و نافی مشارکت مردم است فاقد ارزش‌آفرینی برای امروز ما است و جامعه می‌خواهد و یا باید از آن عبور کند.

این عبور چگونه باید صورت گیرد؟ بطور قطع عبور از یک تجربه یا الگوی تاریخی به یک الگوی مطلوب‌تر، خلق‌الساعه ممکن نیست بلکه این اتفاق نیازمند مطالعه‌ای دقیق است اگر این عبور بدون مطالعه الگوی گذشته و بدون تبیین نقاط ضعف و قوت آن صورت گیرد این خطر وجود دارد که قابلیت جذب نداشته باشد چون چنین الگویی آزمون نشده است. شاید گفته شود که مثلا بجای الگوی پادشاهی ایرانی می‌توان نظام دموکراسی را جایگزین کرد دلیل آن هم میراث برجا مانده از این الگو در کشورهایی است که پیشرفته شده و توسعه یافته‌اند حال این سوال را می‌توان مطرح نمود که ‌آیا دموکراسی در همه کشورها و همه جوامع و فرهنگ ها نتایج یکسانی دارد؟ به استناد چه مدارکی؟ از طرح این مثال می‌خواهم به این نکته برسم که هیچ فرهنگی خلق‌الساعه زاده نشده است و هیچ فرهنگ خالصی یافت نمی‌شود چون جامعه انسانی بر اساس رابطه شکل گرفته است و هسته‌های اجتماعی با روابط پیچیده‌ای تکامل یافته و موجب تداوم فرهنگی شده است این ادعا که در ایران زبان و مذهب تداوم نیافته فاقد فهم است چون این معنا در ان مستتر است که انگار دین، زبان یا فرهنگ خالصی وجود دارد. در همه زبان‌ها و ادیان بالاخص در حوزه‌ها و محدوده‌های جغرافیایی که ارتباطات وجود داشته است مفاهم مشترک بیش از مفاهیم غیرمشترک است و تداوم‌یافتگی کاملا قابل رصد است. مطالعاتی در باره تمدن‌های مضمحل شده مثل اینکاها وجود دارد که نشان می‌دهد بسیاری از مفاهیم و میراث‌های همین تمدن‌های فروپاشیده و مضمحل شده بگونه‌ای دیگر، در محیطی دیگر و در قالب‌های جدید تداوم یافته و قابل پیگیری است.

بر این اساس می‌توان و شاید لازم است ما قبل از اینکه بخاطر ترس از ایدئولوژی ناسیونالیستی، همه گذشته و فرهنگ خود را نفی کنیم بر این متمرکز شویم که آن را بهتر و دقیق‌تر بشناسیم.