ایرانیان چونان برخی ملتهای دیگر جوامع، دچار اسطورهاندیشی افراطی بودهاند و اگرچه با ورود به دنیای مدرن تا حدودی از این نوع اندیشه، کم و بیش فاصله گرفتهاند اما واقعیت این است که به دلیل این که قرنها گرفتار چنین تفکری بودهاند لذا پیامدهای ناگواری نیز برایشان داشته است. مسأله را میتوان این گونه تقریر نمود که تفکر اسطورهای در دو ساحت ملی و مذهبی، تمام ذهن و ضمیر ایرانیان را برای قرنهای متمادی پر کرده به گونهای که توان اندیشیدن عقلانی و علمی را تا حد زیادی از آنان ستانده بود. از اسطورهاندیشی دربارۀ پادشاهانی چون کوروش و داریوش گرفته تا اسطورهاندیشی دربارۀ علما و رهبران دینی و مذهبی و تا اسطورهاندیشی دربارۀ شاعران و عارفان که اگر پژوهشها و مطالعات دقیق در بارۀ شخصیتهای مورد نظر صورت پذیرد با واقعیتهای دیگری مواجه می شویم که از اساس با آن چه ایرانیان می اندیشیدند یا هنوز هم می اندیشند، تفاوت دارد و این حقیقتی تلخ و دردناک است.
شوربختانه این که چون این اسطورهاندیشی قرنها ادامه داشته است لذا به باوری بنیادین و خدشهناپذیر برای بسیاری از ایرانیان بدل گشته و در نتیجه تو گویی که هیچ محقق بیطرفی را یارای آن نبود که دربرابر این اسطورهاندیشی نادرست و بیاساس موضع محققانۀی خود را عرضه بدارد، چرا که در معرض انواع تهمتها و ناسزاها و حتی برخوردهای غیر انسانی از تکفیر شدن تا ارتداد و حذف فیزیکی قرار میگرفت. برای مثال برخی ایرانیان پادشاهی چون کوروش را آن چنان بزرگ و با شکوه تصویر کردهاند که اگر محققی بخواهد با ارائۀ اسناد و مدارک مستند و مستدل، نقدی بر این شخصیت تاریخی داشته باشد در معرض انواع تهمتها و ناسزاها قرار میگیرد.
در اثر جامعهپذیری نادرستی که عموم ایرانیان در طول زندگی خود طی قرنهای گذشته داشتهاند لذا اسطورهاندیشی نیز جزیی از ذهن و ضمیر و در واقع بدل به جزیی از هویت فردی و اجتماعیشان شده است که البته با ورود به جهان مدرن و فراگرفتن دانشهای جدید، آرام آرام رنگ باخت. بنا به گفتۀ ماکس وبر اندیشمند آلمانی و برخی دیگر از اندیشمندان، مدرنیته از جهان راززدایی یا اسطورهزدایی کرده است به گونهای که انسان مدرن در اثر فراگرفتن فلسفههای جدید و همچنین علوم تجربی جدید، بسیاری از قوانین جهان را کشف کرده و دیگر چونان گذشته جهان را رازآلود نمیبیند. انسانهای مدرن آموختهاند که تفکر اسطورهای مانع درست و دقیق دیدن واقعیتهای بیرونی و درونی میشود و تصویری کج و معوج از پدیدهها ارائه میکند. انسانهای جهان پیشین چون از فلسفه و دانش لازم برخوردار نبودند لذا از بسیاری از قوانین پدیدهها نیز بیخبر بودند و در نتیجه به ناچار برای فهم این جهان خودبخود اسطورهاندیشی را پیشه کرده بودند.
نباید گمان برد که فقط این مردم کوچه و بازار یا به اصطلاح مردم عامی و عادی بودند که تفکر اسطورهای داشتند بلکه بسیاری از متفکران و شاعران و عارفان دوران پیشین نیز چنین تفکری را با خود داشتند. برای مثال عموم شاعران ایرانی طی سدههای گذشته مانند مولوی و حافظ و سعدی، جهان را با نگاهی اسطورهای تصویر میکردند و بسیاری از اشعار این شاعران آغشته به این نوع تفکر بود. البته تو گویی که چارهای نیز جز این نبود چرا که جهانی که در آن میزیستند جهانی سرشار از تفکر اسطورهای بود و آنان نیز چون انسانهای زمینهمند بودند در نتیجه با نگاه اسطورهای به پدیدهها مینگریستند.
ممکن است خوانندگان گرامی این پرسش را مطرح کنند که طرح چنین بحثی در حال حاضر قرار است کدام مسأله و مشکل فعلی ایرانیان را حل کند و از انبوهی از مشکلات و گرفتاریهای اقتصادی و اجتماعیای که اکنون دچارشان شدهاند، رهایی یابند؟ در پاسخ باید گفت که اسطورهاندیشی چه در قالب ملّیِ آن و چه در قالب دینیاش یکی از موانع شکلگیری تفکر عقلانی و علمی در طول قرنها و حتی دهههای اخیر در کشور ما بوده است به گونهای که مانع درک درست واقعیتها و بلکه سببساز توسعه نیافتگی در حوزههای مختلف نیز شده است. به دیگر سخن، اسطورهاندیشی یکی از بزرگترین موانع شکلگیری و عمق و گسترش تفکرات فلسفی و علمی برای ایرانیان بوده است و چون چنین تفکراتی به مثابه زیرساختهای مدرنیته در کشور ما ایجاد نشد، شوربختانه جامعۀ ایران در یکصد سال اخیر بدل به جامعهای کژمدرن شد.
فوراً باید اضافه کرد که اگر چه اسطورهاندیشی تنها عامل بروز چنین وضع ناگواری برای ایرانیان نبوده است و در کنار آن برخی عوامل دیگر نیز دخالت داشتهاند اما واقعیت آشکار این است که اسطوره اندیشی یکی از مهمترین عوامل عقب ماندگیهای فکری و فرهنگی برای ایرانیان تلقی میشود چرا که اجازه نداد خِرَدورزی و دانشورزی به معنای واقعی آن در جامعه رواج پیدا کند تا از این طریق زمینههای ضروری برای توسعه یافتگی متوازن و همه جانبه شکل بگیرد. ایرانیان قرنها در اسارت اسطورهاندیشی گرفتار آمدند و راه رهایی پیدا نکردند و دُن کیشوت وار به جنگ مشکلات و گرفتاریهایشان میرفتند. خوشبختانه این که نسلهای جدید با فراگیری آموزشهای فلسفی و علمی جدید تا حد زیادی از این تفکرات اسطورهای دست شستهاند و دریافتند که باید با کمک عقلانیت و علوم جدید نسبت به حل مسائل و مشکلات گوناگون خویش اقدام کنند تا از این طریق دستیابی به توسعۀ همه جانبه و متوازن نیز هموارتر شود.