در هر جامعە یک مشت راستگرای افراطی با افکار فاشیستی پیدا میشوند کە خواهان دستیابی بە قدرتاند. اما در هیچ جامعەای رسانەی آزاد بە خدمت این جریانها در نمیآید و روشنفکران در قبال آنها سکوت نمیکنند.
این پرسشی است کە امروز باید بە آن پرداختە شود: چرا رسانەهایی با استاندارهای روزنامەنگاری آزاد بە ابزاری برای شناساندن و ترویج ایدەهای یک جریان راستگرای افراطی تبدیل شدند و چرا عدەایی از روشنفکران با رویکردی تماما پوولیستی بعضا با ایدەهای این جریان همپوشانی پیدا کردند و ضرورت ایستادگی در قبال فاشیسم را در زمان مناسب درک نکردند.
پرداختن بە این پرسش از دو منظر باید بررسی شود.
١- ماهیت تمامیتخواهانەی رژیم حاکم و اینکە ما در دنیایی زندگی میکنیم کە جمهوری اسلامی برای ما ساختە است. دنیای روشنفکری و رسانەایی موجود پیش از هر چیز متاثر از یک سرکوب خونین، حذف فیزیکی و بیاعتبارکردن مخالفان جدی، ترویج بیاعتمادی و بیاعتقادی بە آرمانهای انسانی و غلبەی گفتمانهای امنیتی بر همەی جنبەهای زندگی اجتماعی ما میباشد.
جمهوری اسلامی با توسل بە یک کشتار خونین در سالهای پس از انقلاب، انحصار رسانە، ایجاد نهادهای مدنی و فرهنگی موازی، با ایجاد تنگناهای مالی و معیشتی برای خیل عظیم روزنامەنگاران و با ارزشزدایی از مفاهیمی مانند مقاومت و مبارزە بە ایجاد فضایی دامن زد کە در آن شخصیتها و جریانهای خودمحور، جاەطلب، معتقد بە زدوبندهای امنیتی و سیاسی، محفلگرا و باندباز، از لحاظ مالی فاسد و غیرشفاف حاشیەساز و فاقد گفتمانهای فکری و سیاسی منسجم و تالیفشدە، بە عنوان تنها اپوزسیون و بدیل وضع موجود نمود پیدا کنند. در نتیجەی دستکاری بستر روشنفکری و رسانەای توسط نظام تمامیت خواە حاکم، ما امروز در حوزەی عمومی، خصوصا در رسانەها و شبکەهای اجتماعی با طیفی از روشنفکران مواجەایم کە بقا و حضور در عصر تمامیتخواهی را آموختەاند، از توان بالایی برای سازگاری با محیط پیرامون خود برخوردارند و میدانند چگونە در هر شرایطی بە عنوان یک چهرەی رسانەای در کانون توجە باقی بمانند. و این همان وضعیتی است کە روشنفکر را رفتە رفتە از ماهیت انتقادی آن تهی میکند و پوپولیسم و تبعیت از آن بە یکی از شاخصترین ویژگیهای او تبدیل میشود.
این تغییر ماهیت در رسالت روشنفکری، آنگاە خطرناکتر میشود کە گفتمان تاریخی محبوب در میان جریانهای سیاسی ایرانی را نیز در این تحلیل بگنجانیم: ناسیونالیسم دولتی با کارگزاری روشفکری و غیررسمی.
٢- ناسیونالیسم و روشنفکر ایرانی: آنها کە با روند پیدایش دولت-ملت در ایران آشنا هستند، میدانند کە این پروژەی اقتدارگرایانەی خشن یک جنبە مهم دارد: روشنفکران سرخوردەای کە پیدایش دولت مرکزگرای مقتدر را مهمترین پیشنیاز برای رسیدن بە سکولاریسم، تجدد و صنعتی شدن میدانستند. بە عبارتی میتوان گفت که در ایران بر خلاف بسیاری از دیگر انواع ناسیونالیسم، صرفنظر از تلاش پراکنده شمار معدودی از نویسندگان و روشنفکران، این تشکیل دولت بود که بر پیدایش ناسیونالیسم تقدم یافت و همین مقدمهای بود بر ارائه قرائتی رسمی از ناسیونالیسم. ناسیونالیسمی که پیش از هر چیز مبتنی بر ضرورت استقرار یک دولت مرکزگرا و بیگانه با دموکراسی بود که میخواست حاکمیت سرزمینی خود را به هر قیمت و بدون در نظر گرفتن واقعیتهای تاریخی، فرهنگی و سیاسی این جغرافیا بر مردمان آن تحمیل کند. در چنین شرایطی، تلاشی «روشنگرانه» که میبایست هویت خود را در تقابل با قدرت و نگاه انتقادی باز مییافت، با «دولت ملی» تازه تاسیس در هم آمیخت تا دستکم برخی از سرخوردگیهای تاریخی خود را التیام بخشد و بە زعم خود بە برخی از پیشنیازهای تجدد از طریق دولت مرکزی مقتدر دست یابد. بە این ترتیب مفاهیمی مانند امنیت، استقلال سیاسی (و بعدها تمامیت ارضی) و اعمال حاکمیت سرزمینی بە مفاهیمی تبدیل شدند کە نە تنها دولت بلکە بخشی از روشنفکران و جریانهای ناسیونالیست خود را متولی حفاظت از آن میدانستند.
با قدرت گرفتن رضاخان، «ناسیونالیسم ایرانی» که تا پیش از آن نوعی از «میهن پرستی» را به ذهن متبادر میکرد، دستخوش یک تحول معنایی شد. با توجه به رسالت حاکمیت تازه تاسیس که در پی اعمال حاکمیت خود بر همه آن جغرافیایی بود که «ایران» نامیده میشد، ناسیونالیسم ایرانی نیز متناسب با این رسالت رفته رفته شاکله گفتمانی خود را حول هویتی شکل داد که پیش از هر چیز در پی از بین بردن هویتهای دیگر بود.
تشکیل دولت-ملت ایران اما مستلزم آن بود که آن «تصور مشترک» مورد نظر اندرسون از بالا به پایین و به شیوهای رضاخانی شکل گیرد. اگر اندرسون از صنعت چاپ و رمان به عنوان مولفههایی تاثیرگذار در شکل دادن به این تصور مشترک میان مردمان یک سرزمین نام برد، رضاخان و روشنفکرانی که دستکم در مقطعی با او همدلی داشتند، خواستند زبان و هویت «دیگری» را حذف کنند، تا «زبان مشترک مورد نظر آنها برای همه قابل فهم باشد اینجا بود که سنگ بنای ناسیونالیسمی بنیان گذاشته شد که «دیگریش» در داخل همان مرزهایی قرار گرفت که او مدعی اعمال حاکمیت بر آن بود. یعنی همه آن هویتهایی که خواهان ادغام در هویت رسمی نبودند، نه از «ما» که تهدیدی برای حاکمیت، تمامیت ارضی و موجودیت ایران شدند و این همان نگرشی است کە بعد از نزدیک به یک قرن هنوز بر ناسیونالیسم ایرانی شکل، محتوا و جهت میدهد.
در این روند آنچه اهمیتی تعیین کننده یافت، سرکوب جنبشها و رخدادهایی بود که غائله و آشوب نامیده شد و عاملان آنها به عنوان خشونتطلبان و «ایادی دست نشانده استعمار» شناسانده و معرفی شدند.
با این اوصاف سرکوب و همچنین «مشروعیت لازم برای اعمال سرکوب» دو بعد اساسی گفتمانی را شکل داد که اولی را حاکمیت تازه تاسیس به عهده گرفت و دومی به بخشی از روشنفکران، روزنامهنگاران و جریانهای سیاسی محول شد.
این نقطه تلاقی و تفاهم میان بخشی از روشنفکران با قدرت در ارتباط با مفاهیمی مانند حاکمیت ملی، دولت مرکزی مقتدر و زبان مشترک، همان جایی است که به یکی از جدیترین مخاطرههای دموکراسی در دهههای اخیر در ایران تبدیل شده و تا امروز نیز تداوم داشته است. به این معنی که صرفنظر از محتوا و منطق جنبشها و جریانهایی که خود را در تقابل با نگاه مرکزگرا تعریف میکنند، اتحادی میان دولت مرکزی و جریانها و شخصیتهایی که الزاما از لحاظ فکری و سیاسی همسو با دولت مرکزی نیستند، در ضدیت و در راستای سرکوب آنها به سرعت شکل میگیرد.
بر همین اساس این رویکرد صرفا به دوران پیدایش ناسیونالیسم در ایران محدود نمیشود، بلکه به یکی از اساسیترین پارامترهای تقویت و بازتولید رویکردهای ناسیونالیستی در بزنگاههای مختلف و بهرهبرداری از آن به نفع دولت مرکزی در مقاطع مختلف تبدیل شده است.
بە طور خلاصە میتوان گفت شیوەی پیدایش دولت-ملی، ماهیت ناسیونالیسم مرکزگرا و مخاطراتی کە این ناسیونالیسم برای خود تعریف کردە، باعث شدە کە نظام استبدادی مستقر، صرفنظر از نامشروعیتش همچنان توان و امکان مانور دادن بر مفاهیمی مانند تمامیت ارضی، امنیت ملی و تجزیەطلبی را داشتە باشد موضوعی کە در جامعە نیز بە عنوان پیشفرضهایی مقدس پذیرفتە شدە و دولت میتواند بر اساس آن افکار عمومی را مهندسی و واقعیتها را تحریف کند. امری کە بە دلیل جنبەهای تاریخی، وجە پوپولیستی و نقش روشنفکران و رسانەها در تثبیت آن، در جریان قیام ژینا نیز مورد پرسش و تردید قرار نگرفت و با همان منطق و کارکردی از سوی نهادهای امنیتی و اطلاعاتی در دستور کار قرار گرفت کە با توسل بە آن بتوانند قیام مردم را با "ترس و وحشت از تجزیە" بە بن بست بکشانند.
وضعیتی کە پس از تثبیت شعار "ژن ژیان ٸازادی" در ایران بە یکبارە از سوی حاکمیت بە یکی از موضوعهای اصلی در شبکەهای اجتماعی تبدیل شد و باند پهلوی بە آن دامن زد و نویسندگان و رسانەهای فارسی زبان با انفعال در قبال آن، عملا در بستر امنیتی ایجاد شدە از سوی جمهوری اسلامی برای شکست این جنبش قرار گرفتند. آنها (خصوصا رسانەهای فارسی زبان، از جملە ایزان اینترنشنال) از یک سو با مفاهیم بە کاربردە شدە از سوی رژیم در قبال جنبش کوردها، بە هیچ به مقابلەای نپرداختند و از سوی دیگر بە تریبون جریانی تبدیل شدند کە عملا همسو با رژیم ایران در حال نفرت پراکنی، پروندە سازی و از بین بردن حساسیت عمومی در برابر کشتار کوردها بودند. با اسم رمز تجزیە طلبی!
آنچە ما در جریان قیام ژینا تجربه کردیم، از یک سو آگاهی نظام حاکم از امکان سواستفادە ازمفاهیمی مانند تمامیت ارضی و بسیج طیفی از نویسندگان و روزنامەنگاران بر علیە کردستان بود و از سوی دیگر، رویکرد دولت محور، امنیت محور، ناسیونالیستی و پوپولیستی این نویسندگان در قبال این مفاهیم.
انگار آنها این نقش تاریخی را همچنان برای خود قاٸل هستند کە مادامی کە حرف بر سر تمامیت ارضی است، ما در مقام یک سرباز و نە منتقد، در جایگاە روابط عمومی یک دولت و نە یک رسانەی آزاد، همان راهی را خواهیم رفت کە قدرت از ما میطلبد. وضعیتی کە در نهایت بە چیرگی سلطنتطلبان بر فضای رسانە در جریان یکی از مهمترین جنبشهای اجتماعی یک قرن اخیر تبدیل شد. چیرگی مقطعی گفتمان فاشیستها در فضای رسانەای و بە تبع آن، گسست و شکاف و شکست جنبش. مقطعی کە امروز هیچ کس مسٸولیت آن را نمیپذیرد و با امید بە حافظەی ضعیف جمعی، میخواهند آن را بە فراموشی بسپارند: روشنفکرانی کە سکوت کردند، فعالانی کە بە فاشیسم وکالت دادند، رسانەهایی کە نقش روابط عمومی باند پهلوی را بە عهدە گرفتند و آنها کە زیر نام اتحاد، تسلیم گفتمان امنیتی جمهوری اسلامی و جریان پهلوی شدند. اما ما نقش شما را در این مقطع فراموش نخواهیم کرد، ما اینجاییم کە بە شما یادآوری کنیم کە امروز نمیتوانید نقش منتقد بە خود بگیرید. شما یکی از اصلیترین عوامل شکست انقلاب ژینا هستید و ما اٸتلاف شما با فاشیسم را یکی از مهمترین دلایل شکست این قیام میدانیم.