Tribun Logo

در تاریخ ایران کمتر فضای دمکراتیک بوده اما از برهه‌های کوتاهِ فضای باز نیز مردم و مطبوعات، کمتر توانسته‌اند بهره جویند، آنان مانند زنجیریان غار افلاطون چون پایشان همیشه در زنجیر بوده وقتی هم زنجیر از پایشان برداشته می‌شد نمی‌توانستند بدرستی راه روند و زمین می‌خوردند.

به دوران مشروطیت که سایه استبداد اندکی زایل گشت تندروی روزنامه نگاران به جایی رسید که که مادر شاه را فاحشه خواندند! به دوران مصدق که روزنامه‌ها آزاد بودند از فحاشی به مصدق نیز دریغ نکردند. ریچارد کاتم می‌نویسد ما در غرب مقالات ضدمصدقی می‌نوشتیم ۴۰دلار به مطبوعات تهران می‌دادیم و آنها چاپ می‌کردند. و البته وقتی کودتاگران بازگشتند و رفت آنکه بر مطبوعات رفت!

به دوران دولت مستعجل بختیار که سایه شوم پرویز ثابتی و همکارانش زایل گشته بود اما روزنامه‌نگاران بدنبال مدینه‌ای فاضله در افق‌های دور شدند.

سرنوشت فرخی یزدی روزنامه‌نگار، عبرت‌انگیزترین نمونه است: احمدشاه دمکرات، ملتزم به اصول مشروطه بود و فرخی یزدی مقاله تندی در (روزنامه قیام، ۱بهمن ۱۳۰۱، شماره ۳) نوشته و شدیدا بر شاه تاخته، او را عیاش نامید! فرخی می‌گفت چرا احمدشاه، قوام‌السلطنه را از نخست وزیری عزل نمی‌کند!؟ و احمدشاه که ملتزم به قانون اساسی مشروطه بود نمی‌توانست نخست وزیر را عزل کند، اما روزنامه‌نگار بر شاه می‌تاخت که چرا پا بر روی قانون اساسی نمی‌گذارد! سرانجام احمدشاه مانند یک شهروند عادی، از توهین روزنامه‌نگار به محکمه شکایت کرد، دادگاه مدیر مسئول روزنامه (موسوی زاده) را فراخوانده و هیئت منصفه تشکیل گردید، صدها نفر از روزنامه‌نگاران و طبقات مختلف در دادگاه حضور یافتند. این یعنی یکی از درخشان‌ترین سکانس‌های تاریخ ایران که به مانند الماسی از ورای تاریخ‌نویسی به غایت کدرِ پهلویسم می‌درخشد!

قبل از این تنها در فولکلورهای مادربزرگانمان شنیده بودیم دنیای زیبایی که در آن، شاه با گدا برابر باشند! و اندکی بعد احمدشاه روزنامه‌نگار را بخشیده، شکایت خود را پس می‌گیرد.

زمان گذشت و دوران رضاشاه و قلع و قمع روزنامه‌نگاران رسید، فرخی مخفیانه فرار کرده خود را به آلمان رساند، پس از یکسال دربدری با ضمانت تیمورتاش به ایران بازگشت، اما تیمورتاش که مغضوب و کشته شد، دژخیمان بدستور رضاشاه، فرخی یزدی را زیر نظر گرفتند تا بلکه اشتباهی کند، اما او در آن خفقان، مواظب بود گزک به دست دیکتاتور ندهد، دژخیمان بدنبال بهانه شدند و همیشه پیدا کردن بهانه در نظام‌های توتالیتر مثل آب خوردن است!

پس بزودی بهانه پیدا شد! در سال ۱۳۱۵ آقارضا کتابچی کاغذ فروش را وادار کردند تا شکایتی که مربوط به شش سال پیش بابت پول کاغذ روزنامه طوفان بوده را به جریان اندازد و بدین ترتیب، فرخی بازداشت شد، بازداشتِ حقوقی را تبدیل به حبس سیاسی کردند و دیگر از اینجا تا روزی که پزشک احمدی بر سینه روزنامه‌نگار نشست چندان فاصله‌ای نبود!

سیدجعفر پیشه‌وری در خاطراتش از رنج‌های فرخی یزدی در زندان مخوف قصر نوشته. فرخی یزدی از فشار زندان، خودکشی کرده تریاک خورد اما زندانبانان نگذاشتند، چند بار اعتصاب غذا کرد باز نگذاشتند بمیرد، یکبار خطاب به دژخیمان گفت: «من می‌خواهم زندگی کنم شما نمی‌گذارید، می‌خواهم بمیرم باز نمی‌گذارید پس من چه کنم؟».

رئیس زندان سرهنگ پاشاخان مبشر با خنده و استهزا گفت:

«آقای فرخی یزدی بزودی تکلیف شما را تعیین می‌کنیم» و بزودی تکلیفش را تعیین کردند! روزنامه‌نگار را برای کشتن، به زندان مجرد بردند تمام شیشه‌های اتاقش را گل سفید مالیدند و در غروب ۲۴ مهر ۱۳۱۸ پزشک احمدی با همان کیف مشگی معروفش به همراه نیرومند و یک پاسبان تنومند وارد اتاق روزنامه نگار شد. در آن لحظات جان کَندن، آیا روزنامه نگار با حسرت به یاد شکایت احمدشاه افتاده بوده؟!!!