آنچه که مجله آلمانی اشپیگل به قلم ماتیاس شولتس درباره کورش دوم به عنوان "پرچمدار قلابی صلح" در ژوئیه ۲۰۰۸ منتشر کرد، واقعیت داشت و این همه هیچ نکته بکر و تازهای نبود. شولتس به پس استفاده تبلیغاتی و سیاسی از استوانه گلی کورش به عنوان "نخستین منشور حقوق بشر" پرداخت و در یک جمعبندی بسیار فشرده و نمونهوار، تنها به چکیده برخی از آخرین یافتهها و پژوهشهای معتبر باستانشناسی، آشورشناسی و ایرانشناسی اشاره کرد و سرانجام حرفهای دو آشورشناس معتبر آلمانی، یوزف ویزنهوفر و هانس پتر شاودیش را در تقویت گزارش خود بکار گرفت. رویکرد کلی آخرین خوانشها و بازخوانشهای علمی نیز در همین حدود است. این روند دهها سال است که جریان دارد و رویکرد چندان جدیدی هم نیست.
بدیهی است که انگیزه کورش دوم از لشگرکشیها و کشورگشاییهایش، مانند هر امپراطور دیگری در آن عصر، چیره شدن بر سراسر جهان، تاراج گنجینههای افسانهای دولتهای بزرگ، به زیر کشیدن و خراجگزار کردن ملل دیگر بوده است. و برای رسیدن به این هدف که در مدت زمانی کمتر از بیست سال حاصل میشود، با پنبه و تیغ سر رقیبان، فرمانروایان و مردمان مغلوب را میبریده و هرگونه مقاومت و نافرمانی پادشاهان و سرزمینها را اگر که زورش میرسیده، به شدت سرکوب میکرده است.
گزارشهای تاریخنگاران یونانی آمیخته به افسانهها و داستانسراییها است، اما اهل فن این گزارشها را با دیگر اسناد و یافتههای باستانشناختی برابر مینهند و به نتایج علمی یا دست کم به شکهایی علمی میرسند. نه تنها تاریخنگارانی یونانی که ستاینده کورش هم بودند، از جنگها، سرکوبها و قتل و کشتارهایی گواهی میدهند، بلکه بر پایه دو سند بابلی، یعنی "استوانه گلی نبونید" از شیپار و "تاریخشمار نبونید"، کورش فرمانروای ماد (آستیاگ) را که پدر زنش بود، در جنگ شکست میدهد و به اسارت میگیرد و نیز گنجینه پادشاهی شهر اکباتان را، به غنیمت، با خود به پایتختش "انشان" میبرد. داستان فتح شهردولت "اورارتو" نیز همین است: حمله، جنگ، شکست فرمانروای مربوطه، اسارت او، به غنیمت بردن داراییها و ثروت وی با خود.
همچنین پیش از اینکه ایشان بتواند با صلح و صفا وارد بابل شود، سپاهیان او با سپاهیان نبونید در شهر "آپیس" میجنگند. سپاه نبونید به فرماندهی پسرش شکست میخورد. شهر آپیس غارت میشود و مردم قتل عام میشوند. ایشان ثروت و گنجینه افسانهای شهر بابل را نیز روانه "انشان" میکند.
شولتس در مقاله مجمل خود بیش از همه بر سیاست رژیم پهلوی انگشت گذاشت که از وجود این استوانه گلی سود جسته تا "چهره انساندوستانه فرمانروایان ایرانی" را به سازمان ملل متحد قالب کند. سپس او شرح داد که اشرف پهلوی در سال ۱۹۷۱ در اوج پارتی شاهانه در پرسپولیس یک کپی شیک از استوانه گلی کورش را طی مراسمی به دبیرکل وقت سازمان ملل متحد، او تانت، پیشکش میکند. او تانت هم این هدیه را در ساختمان اصلی سازمان ملل، در همسایگی "کهنترین قرارداد صلح جهان" در ویترینی به نمایش میگذارد.
نکته تکان دهنده امّا و شاید مهمترین نکته در حاشیه این مقاله بازگو شد که باز در افکار عمومی ایرانیان مسکوت ماند و مسکوت گذاشته شد: ترجمه جعلی متن استوانه گلی کورش همه گیر شده و "نخبگان" و "فرهنگ ورزان" ایرانی آن را چنان ترویج کردهاند که حتا دکتر کلاوس گالاس (کارشناس آلمانی در تاریخ معماری و هنر) که در پی برگذاری فستیوالی ایرانی ـ آلمانی به نام "دیوان شرقی ـ غربی" در تابستان ۲۰۰۸ در شهر وایمار است، با خواندن سطرهای جعلی (یا همان سطرهایی که بر ۴۵ سطر متن اصلی استوانه گلی افزوده شدهاند) سرکار گذاشته میشود و... خلاصه قضیه بیخ پیدا میکند و سر از اشپیگل در میآورد.
ژورنالیست آلمانی برای نمونه توجه ما را میکشاند به سخنرانی شیرین عبادی هنگام دریافت جایزه نوبل و اینکه او نیز بر برخی از سطرهای ترجمه جعلی تکیه کرده است: "من ایرانیم، از نوادگان کورش کبیر، همان امپراطوری که ۲۵۰۰ سال پیش از این در اوج قدرت اعلام کرد که: اگر مردمان نخواهند بر آنها حکومت نخواهد کرد و تعهد کرد که کسی را وادار به تغییر دین و مذهب خود نمیکند و آزادی را برای همگان تضمین میکند."
نویسنده متن اصلی استوانه گلی کورش کاهنی بابلی بود، اما جاعل این مضمونها و سطرها کیست؟ سطرهای جعلی در ترجمه انگلیسی، نه تنها هنوز در سایتهای غیرتخصصی ایرانی یافت میشود، بلکه همچنان در لینکی از سایت رسمی "کانون پژوهشهای ایران باستان" نیز در اینترنت قابل دسترسی است، اگرچه در لینکِ بروز شده این سایت، محتوای مقاله تغییر کرده و آن سطرها نیز دیگر یافت نمیشود.
در ترجمه جعلی چنین سطرهایی وجود دارد: "من مانع بردهداری میشوم و فرمانداران من و زیردستانشان موظف هستند داد و ستد زن و مرد به عنوان برده را در درون مرزهای فرمانروایی خود ممنوع کنند. چنین سنتهایی میبایست در سراسر جهان از میان برداشته شود." تاریخ افزودن این سطرها در ترجمه به چه زمانی برمیگردد؟ آیا اینها دستپخت "مشاوران فرهنگی" شاه بوده؟ یا کار آشپزان اصلاحطلب جمهوری اسلامی است در چرخش بسوی "بازسازی هویتملی فرزندان کوروش"؟!
آخرین خوانشها و ترجمههای معتبر متن از زبان اکدی به زبانهای انگلیسی و آلمانی همه کمابیش به هم نزدیک هستند و مفاهیم مشابهی را به خواننده منتقل میکنند. در هیچکدام آنها نمیتوان سخنی دال بر "لغو/ممنوعیت بردهداری" و شبیه اینها یافت.
اما چرا انتشار روزافزون این جعلیات خود ایرانیان را به تکان در نیاورد؟ نخواندهام و نشنیدهام که در طی این سالها یکی از پژوهشگران، ایرانشناسان و باستانشناسان ایرانی به سخن آید و در افکار عمومی روشنگری کند که این سطرها جعلی هستند. آیا صدای اعتراضی بوده و این نگارنده غفلت کرده؟ آیا کارشناسان خود در بیخبری به سر می بردند؟ آیا به این امر توجه نداشتند؟ آیا میدانستند و به روی خود نیاوردند؟ چرا؟ چون "آبرویمان" میرفت؟ این "ما" کیست و "تبار پاکش" به کدام "فرهنگ ایرانی"، به "کدام قبیله ایرانی" میرسد که از "وجدان علمی" بویی نبرده و در نشر جعلیات یا میکوشد و یا بدان بیتوجه است و در نهایت آن را "بیدقتی یا اختلاف نظر در امر ترجمه یک سند باستانی" برآورد میکند؟ "اختلاف نظر در خوانش و ترجمه" کجا و حرف گذاشتن در دهان کوروش دوم با مضمونهایی چون "جلوگیری از کار اجباری بیمزد"، "آزادی کامل در گزینش محل زندگی و نوع کار" و "ممنوعیت بردهداری" کجا؟
بازگویی این نکتهها البته نمیتواند حتا تلنگری ضعیف بر گیجگاه برخی از "پژوهشگران و نخبگان" وطنی زند که خود در انتشار پندارهای بی پایه و سطحی در این زمینه کوشیدهاند. برعکس تنها آتش کینهتوزی آنان را علیه بنده خدایی چون ماتیاس شولتس تیزتر میکند.