نخبگان ایرانِ پساقاجاری، برای حفظ مام و خاك، پروژه تجزیههراسی را آنچنان موفق و موثر در ایران اجرا كردند كه تا صد سال توانست مرز را در برابر مصائبی چون جنگهای جهانی و تحمیلی و همچنین تحركات داخلی حفظ نماید، اما همین تجزیههراسی در سه بعد منافع ملی، حقوق بشری و جمهوری خواهی كاركردهای منفی و جبرانناپذیری داشته است. این كاركردهای منفی، اگر مورد بازكاوی و چاره اندیشی قرار نگیرد، میتواند منحنی تجزیه هراسی را به سمت تجزیهطلبی بچرخاند. فرزندانی كه اكنون، از تجزیه، هراسی بی اندازه دارند، شاید روزی تجزیه را راهی به رهایی بدانند.
روشنفكران مركزگرای كشورهای كثیرالمله، تجزیه هراسی را به عنوان یك فراگفتمان در منافع ملی مطرح میكنند. اگر وحدت ملی، ارزشهای مشترك، آرامش ملی و حس برابری از مولفههای منافع ملی است، باید در یك بازخوانی كلی دید كه فراگفتمان تجزیههراسی چه نقشی در تثبیت یا تضعیف چنین مولفههایی داشته است؟ حقیقت این است كه تجزیههراسی، با ایجاد اضطرابی عمیق از هر كنشِ ملی و قومی در ولایات مختلف، منافع ملی را نه حفظ كه تضعیف كرده است. تجزیههراسی شاید توانسته باشد افكار عمومی مركز را علیه كنشهای مردمِ پیرامون بشوراند، اما نتوانسته به آرامش ملی كه سرواژه منافع ملی است، كمك كند. چنین اندیشهای در مركز نگرانی میآفریند و در پیرامون نفرت میزاید، ایرانیان را اگر در برابر هم قرار نمیدهد، حداقل از هم جدا میكند و كرد و عرب و لر و ترك و فارس از هم بیگانه مینماید. تجزبههراسی بجای تامین منافع ملی، با ایجاد شكافملی بین مركز و پیرامون، كاركرد عكس وحدت ملی داشته و دارد.
متفكرانِ تجزیههراسی اعتقاد دارند، با چنین مفهوم كلان و غیرقابل انعطافی، به راحتی میتوان، مرز را پاسداری كرد. در حالی که چنین اندیشهای اساسا به قرن ماقبل تعلق دارد قرنی كه در آن مفاهیم جامعه مدرن و حقوق نخستین بشری، اگر چه مطرح، اما هنوز تكوین نشده بود. تجزیههراسی برای جامعهای با انسانهای مدرنِ محق و آگاه به حقوق نخستین نمیتواند، به عنوان تنها پروژه روشنفكری و حاكمیتی برای حفظ منافع ملی و تمامیت مرزی مطرح شود. این سخن به معنای تردید در اهمیت اندیشه و ارزش تمامیت ارضی نیست، بلكه در سودای طرد نگاه و اجرای آمرانه چنین اندیشهای است. این ارزش نمیتواند با آمریت چكشی و رفتار آهنین پایدار بماند چنین اندیشهای تنها با انعطافی معنی دار به حقوق بشری همه ساكنان درون مرزها، به عنوان یك ارزش ملی بر جایگاه مینشیند. تجزیههراسی حتی در نازلترین بعد خود، به تضییع حقوق بشری اهالی پیرامون منجر میشود. بهای پاسداری از مرز، تجاوز به حقوق نخستین انسانها نیست. متاسفانه مام میهن از جایگاه امری مقدس خارج شده و تنها به مثابه ابزاری قدرتمند برای سركوب مطالبات انسانی بكار رفته است. در حالی كه حق بشری كرد و عرب و ترك و بلوچ زیر چرخ سنگین تجزیههراسی له می شود، آنگاه فرزندان مركز، با آرامش خاطر میخندند و كوتاه میگویند؛ اینها، این فعالان كردستان، آزربایجان، بلوچستان، خوزستان و …، تجزیه طلباند و طبیعی است زندان روند و اعدام شوند. اینان كه به حبس خیابانی مركز زادگان، بحق عنان از كف میدهند، برای اعدامها و زندانهای بزرگ، سكوت میكنند چون تجزیههراسی در دل و جان آنان همچون یك ایدئولوژی رسوب كرده است.
تجزیههراسی دقیقا در برابر آرمان دموكراسی است. ایرانیان اگر صد سال تمام در راه رسیدن به مردمسالاری عقیم ماندهاند، در كنار هزار و یك دلیل تاریخی و جامعه شناختی، مانع بزرگتری نیز در برابر آرمانشهر خود دارند و آن تجزیههراسی است. جمهوری خواهی ناموفق ایرانیان برای توفیق خود، نمیتواند به پارادوكس تجزیههراسی و حقوقبشر بی توجه باشد. جمهوریخواهی نمیتواند از یكسو به فراگفتمان غیر قابل انعطاف تجزیههراسی معتقد باشد و از سوی دیگر سودای به رسمیت شناختن حقوق بشری تركها و كردها را داشته باشد. مدعیان دموكراسی نخست باید از تبلیغ تجزیههراسی دست بردارند و آنگاه با مُهرهایی مطمئن، حقوق نخستین اقوام را توقیع نمایند. اگر چنین كنند یقینا مرزها حفظ خواهد شد و هیچ اندیشهای نیز به سودای تجزیهطلبی نخواهد رسید. آزادیخواهانی كه در خیابانهای پایتخت برای خواستههای حقه و مدرن مدنیترین حقوق انسانی خود، پای میكوبند، باید بدانند همانطور كه دیكتاتورها بخاطر اندیشههای ناپاكشان، زشت منظرند، خود نیز به دلیل برخورداری از اندیشههای تمامیتخواهانه و تمركزگرایانه غیرقابل بخششاند. اندیشههای اصلاحی اینبار نه از اصلاحات دینی، توسعه سیاسی و تكنوكراسی اقتصادی، كه از توجه به حقوق نخستین مرزنشینان ترك و كرد و بلوچ بدست میآید.
تجزیهطلبی نه یك پروژه امپریالیستی و منافقانه كه زاییده تجزیههراسی است. اندیشه تجزیه از خارجِ شیطانی به داخلِ الهی وارد نشده است. این كالا نه محصول سیا و موساد و اینتلیجنس سرویس، كه تولید تهران است. تهران صد سال در سودای آمریت مطلق و تحقیرآمیزِ سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و علمی بوده و هرگز هیچ حق كوچكی را برای تبریز و سنندج و زاهدان و اهواز قائل نبوده است. وقتی در مدارس و دانشگاهها و حوزههای استانهای مركزی، با الفبای نفرتآمیز، درس تجزیههراسی داده میشود، نباید انتظار داشت كه شهروندان پیرامون همواره به چنین بیعدالتی ساختاری بیتوجه بمانند. وقتی ملت و یا قومی بنام مرز، بنام مام میهن و بنام ایران بزرگ با آمریتی خشن از هرگونه حقوق نخستین خود محروم میشوند، مجبور به استفاده از حق طلاق سیاسی میشوند. دموكراسیخواهان اگر آزادی را حقی میدانند كه در راهی ناگزیر، با روشهای قهرآمیز بدست میآید، باید بدانند كه آزادی ملل نیز حقی است كه میتواند در آخرین راه، از طریق طلاق سیاسی حاصل شود.