گاه دیده میشود که برای توجیه و زیباسازی ناسیونالیسم (ملیگرایی) به معنای لغوی آن استناد میکنند. این نادرستترین شکل مواجهه و داوری در باره یک مکتب یا گروه یا طرز فکر است. آنچه که شایسته توجه است، رفتارهای عملی و موضعگیریها است و نه معانی لغوی و شعارهای ظاهرسازانه. هیچ مکتب و مرام و دستهای در دنیا وجود ندارد که از نامی نفرتانگیز استفاده کند و همگی از نامها و شعارهایی بهره میبرند که بتوانند شمار بیشتری از تودهها را جذب کنند.
ملیگرایی در معنای لغوی آن و تا آنجا که به مفهوم پاسداشت هویت جمعی و فرهنگی مردم و خاطره تاریخی مشترک آنان باشد و یا به دفاع از حیثیت و منافع یک کشور و یا مردم آن و دولت آن در قبال کشورهای سلطهگر دیگر بپردازد، ارزشمند و ستودنی است. چنین روش و رویکردی را در ایران و نیز در جهان با عنوان «ملیگرایی/ ناسیونالیسم» (Nationalism) خطاب نمیکنند، بلکه بیشتر با عنوان «میهندوستی/ وطنپرستی» (Patriotism) شناخته میشوند و پیروان آنرا «میهندوست/ وطنپرست» (Patriotic) مینامند.
جنبشهای میهندوستانه در ایران در قرن نوزدهم میلادی شروع به رشد کرد. خاستگاه اولیه این جنبش واکنش به رقابتهای استعمارگرانه دولتهای بریتانیا و روسیه تزاری در ایران و آسیای میانه بود. هدف اولیه این میهندوستان، پایان دادن به نظام فئودالی، برانداختن دولت ناکارآمد و فاسد و جلوگیری از به حراج گذاشتن ثروت و منابع ایران به بیگانگان بود.
اما در طول یکی دو سده اخیر و کنار فعالیتها و کوششهای سازنده و ضد استعماری میهندوستان، گروههای دیگری با عناوین ناسیونالیستی/ملیگرایی شکل گرفتند که نه تنها در برابر ملت/ کشور روحیه ضد استعماری نداشتند، که دقیقاً با اشاره و حمایت استعمارگران و در جهت تثبیت حکومت مطلوب خود پا به عرصه وجود نهادند. عوامل اجرایی این برنامه که عدهای از زرتشتیان هند و از عوامل بریتانیا در ایران بودند، آشکارا با میهندوستان سر عناد و ناسازگاری داشتند و برخلاف آنان دارای روحیه نژادپرستانه/ راسیستی بودند.
با اینکه تلاش میهندوستان برای پیشرفت ایران و رهایی آن از سلطه و کسب استقلال کامل سیاسی و اقتصادی بود، ملیگرایان با شعارهای بظاهر زیبا قصد بسط سلطه بر کشور و بهرهکشی از منابع انسانی و اقتصادی آنرا در سر میپروراندند. اگر میهندوستان میکوشیدند تا تاریخ و فرهنگ ایران را به تمامی و به همان شکل اصیلی که به آنان رسیده پاس بدارند، ملیگرایان سعی در تغییر و تحریف فرهنگ ایران، نامهای ایران و خاطره تاریخی مشترک میان مردمان نمودند و جبهههای خود را در داخل کشور و در میان مردم پهن کردند.
میهندوستی برخلاف ناسیونالیسم، نه یک تشکیلات و سازمان سیاسی برای کسب سلطه، که یک احساس و تعلقخاطر شخصی به سرزمینی است که کسی بنا به تصور و تشخیص خود بدان انس دارد. میهندوستان علاوه بر اینکه همه مردم را (فارغ از هویت تاریخی، قومیت، زبان، دین و دیگر مشخصهها) دارای حقوق مشروع انسانی میدانستهاند و بر آن تأکید میکردهاند؛ دارای روحیهای تدافعی در قبال بهرهکشی و سلطه بیگانه نیز بودهاند. اما ملیگرایان (ناسیونالیستها) برخلاف آنان، متکی به روحیهای مهاجم بودهاند. آن هم نه روحیهای تهاجمی در برابر بیگانگان و سلطهگران خارجی، بلکه در برابر مردم کشور و تحقیر آن بخش از مشخصههای هویتی و فرهنگی مردم که مغایر با ایدئولوژیهای دلخواه و بعضاً ساختگی آنان بوده است.
به عبارت دیگر، تفاوت میان ملیگرایی و میهندوستی در این است که ملیگرایی یا ناسیونالیسم تشکیلاتی سیاسی با روحیه تهاجمی برای بسلط سلطه با بهرهگیری از انگارههای برتریطلبانه نژادی و زبانی و دیگر خصوصیات فاشیستی است. در نتیجه، ملیگرایی تفاوتی آشکار و معین با میهندوستی دارد. چرا که میهندوستی احساسی شخصی و غیرتشکیلاتی برای سربلندی میهن است و میهندوستان با رویکردی انسانگرایانه و متکی به همبستگی و همدلی همه مردم، به تمامی اجزای هویت فرهنگی و رنگارنگ مردم بطور یکپارچه و بدون تبعیض تعلق خاطر دارند. اما با این حال، ملیگرایی و میهندوستی در تصور عامه کماطلاع تا حدودی با یکدیگر آمیخته شده و معنا و مصداقی یکسان پیدا کرده است. دلیل این آمیختگی در تبلیغات ناسیونالیستها نهفته است که میکوشند با پرچمها و شعارهای جذاب، احساسات میهندوستانه مردم را به نفع اهداف خود جلب کنند و چنین وانمود کنند که ملیگرایی یا ناسیونالیسم معادل با میهندوستی و میهنپرستی است.
سیدنی هریس- روزنامهنگار مشهور و فقید آمریکایی- نیز در تفاوت میان این دو اصطلاح گفته است: «تفاوت بین میهندوستی/ میهنپرستی و ملیگرایی/ ناسیونالیسم در این است که یک میهنپرست به آنچه که کشورش انجام میدهد افتخار میکند؛ ولی یک ملیگرا فقط به کشورش صرفنظر از اینکه چه کاری انجام میدهد، افتخار میکند. نگرش فرد اول (میهنپرست) احساس مسئولیتپذیری ایجاد میکند، ولی نگرش فرد دوم (ملیگرا) حس نخوتی کور میآفریند که به جنگ منتهی میشود».
ناسیونالیسم نمیتواند منجر به همدلی و اتحاد میان مردم شود. چرا که ناسیونالیسم یا ملیگرایی در ذات خود متکی بر انگارههای برتریطلبی نژادی و زبانی و جز آن است و هر کدام آنان برای خود شخصیتها و واقعههای تاریخی محبوب و مقدسی میتراشند تا به واسطه آنها بتواند سلطه خود را گسترش دهد. این شخصیتها و واقعههای محبوب و مقدس معمولاً در تعارض و تضاد با یکدیگر قرار میگیرند و موجبات انشقاق و گسست میان مردم را فراهم میسازند.
ناسیونالیسم همچنین در ذات خود نزدیکی بسیاری با نژادپرستی و فاشیسم دارد و در هنگام دستیابی به قدرت به سرعت تبدیل با مکتبی فاشیستی و خونریز میشود. چنانکه در ترکیب با فاشیسم موجب پیدایش نازیسم گردید و نمونههای آن در آلمان هیتلری و ایتالیای عصر موسولینی تجربه شد و منجر به یکی از فجیعترین جنایتهای تاریخ بشری گردید.
ناسیونالیسم همچون فاشیسم خصیصههای تهاجمی دارد و متکی به سرکوب است. اینرا تجربه تاریخی سده اخیر جهان بخوبی نشان میدهد. یکی از دلایل و عوامل پیدایش روحیه سرکوبگری در میان ناسیونالیستها/ ملیگرایان این است که با اینکه میکوشند خود را یک «مکتب» نشان دهند، اما فاقد بنیانهای نظری برای طرح چنین ادعایی هستند. توانایی و رویکرد ایدئولوگهای آنان همواره در حدود وضع شیوههای مؤثرتر سلطه و سرکوب بوده است تا طرح مبانی نظری لازم. نبودن چنین بنیانهای نظری، همراه با در اختیار نداشتن ایدئولوگ و نظریهپرداز، و نیز همراه با جعل و تحریفهای گستردهای که در تاریخ و فرهنگ انجام دادهاند، شرایطی را فراهم میکند که در مقابل مخالف و منتقد چارهای جز سرکوب نداشته باشند. شکل و چگونگی این سرکوب با توجه به میزان قدرتی که در عمل دارا هستند، متفاوت است. از فحاشی تا ترور.
تاریخ یکصد ساله اخیر نشان میدهد که ناسیونالیسم یا ملیگرایی در هر کشوری که به قدرت رسیده، دست به کشتار جمعی و نسلکشی زده است. خشونتطلبی در ذات ناسیونالیسم است و یکی از بنیادیترین خصوصیات آن. ملیگرایان به عنوان بارزترین تجلی فاشیسم، در زمانی که فاقد قدرت هستند، شخصیت انسانها را پایمال میکنند و چنانچه به قدرت برسند، جان و هستی آنان را.
بیاد داشته باشیم که قتلعامهای بزرگ تاریخ بشری را از جمله کسانی به راه انداختند که با اعتقادات ناسیونالیستی در فکر ایجاد جامعهای آرمانی و باشکوه بودهاند.