بحث تجزیهطلبی، مصداق مفهوم «وحشت اخلاقی» است. وحشت اخلاقی به مجموعهای از شیوهها، روشها و استراتژیهای با هدف ایجاد وحشت گفته میشود که یک گروه ذینفع برای سرکوب و کنترل یک اقلیت به کار میگیرد. به عنوان مثال وقتی قرار است با مهاجران غیرقانونی در آمریکا برخورد شود، یک هراس و وحشت از مهاجران غیرقانونی تولید میشود. این مهاجران به عنوان افرادی خطرناک، مجرم و خطرناک معرفی میشوند. هنگامی که این وحشت اخلاقی از آن گروه اقلیت شکل گرفت، آنگاه راه برای برخوردهای غیرقانونی، سرکوبگرانه و خشونتآمیز باز میشود. اگر گروه ذینفع توانست وحشت اخلاقی را ایجاد کند، آنگاه قادر خواهد بود که سیاستهای قهری خود را نیز اعمال کند.
«وحشت اخلاقی» را بار اول استنلی کوهن در سال ۱۹۷۲ مطرح کرد. وحشت اخلاقی مفهومی است که به ما کمک میکند تا بفهمیم چگونه ممکن است در برخی جوامع یک نسلکشی تمام عیار اتفاق بیفتد و با این وجود اکثریت ساکت بمانند یا با رضایت سر تکان دهند و یا خود را به ندانمکاری بزنند؟
مثال واضح بهره گیری از مفهوم وحشت اخلاقی را در آلمان نازی می بینیم. در آن سالها یهودیان به عنوان یک خطر اجتماعی و به عنوان یک «موجودیت خطرناک»، «حریص» «خائن» و «ضدملی» معرفی شدند. هنگامی که این تصویر از یهود شکل گرفت و جامعه آن را پذیرفت، آنگاه نازیها قادر بودند هر جنایتی را در حق آنان مرتکب شوند و اکثریت جامعه با آنان همراهی یا سکوت کند. چرا؟ چون آن اقلیت یهود مصداق یک گروه خطرناک معرفی شده بود که کلیت انسجام و وجود جامعه را تهدید میکرد.
بنابراین وحشت اخلاقی، ناظر به شیوهها، استراتژیها و گفتمانهایی است که به دنبال ایجاد یک تصویر شیطانی، خطرناک، مجرمانه و ترسناک از اقلیت است. با ایجاد این تصویر شیطانی، اعضای گروه ذینفع یا اکثریت بسیج میشوند تا یک اقلیت را سرکوب کنند و یا اکثریت را قانع کند تا در قبال عملیات سرکوب سکوت کنند. «وحشت اخلاقی» باعث میشود تا اکثریت چشم بربندند تا دولت هر گونه که مایل باشد با اقلیتها برخورد کند.
«تجزیه هراسی» یکی از مصادیق بارز «وحشت اخلاقی» در ایران است. «تجزیه هراسی» یعنی دامن زدن به این هراس که گروههایی از مردم به دنبال تجزیه کشور هستند و ممکن است برخی از نیروهای بیگانه به آنان کمک کنند تا این امر محقق شود. این مدعا عنوان میکند که مردم بخشهایی از کشور، به دلایل مختلف، به گزاره های ذیل رسیدهاند: اول اینکه اعتقاد دارند که در ساختار کنونی به آنها ظلم میشود. دوم اینکه امیدی به تغییر و بهبود این ساختار تبعیض آمیز ندارند.سوم اینکه باور دارند در قالب کشوری مستقل از ایران، آینده بهتری برای خود و فرزندانشان وجود خواهد داشت. بنابراین تصمیم گرفتهاند که در قالب دولت-ملت فعلی ایران باقی نمانند و دنبال تجزیه بروند.
با دامن زدن به گفتمان تجزیه هراسی، اقلیتها (اینجا مردمان غیرفارس) نه تنها به عنوان تهدیدکنندگان انسجام جامعه معرفی میشوند، بلکه آنها به عنوان همدست نیروهای خارجی به عنوان دشمن جامعه، معرفی میشوند.
سئوال اول این است که آیا واقعا چنین گرایشی با گزارههای بالا در حال رشد است؟ در فقدان یک روش علمی پاسخ به این سئوال دشوار و بحث برانگیز خواهد بود. اما یحتمل «تجزیههراسان» شواهدی دارند که دامن زدن به این بحث را آغاز کردهاند. فرض کنیم که صحبتهای تجزیه هراسان جدی است و این گرایش تقویت شده و رشد کرده است.آنگاه سئوال دیگر این است که چرا این اتفاق رخ داده است؟ چرا گروهی از مردم خواستار تجزیه ایران هستند؟ چرا این گرایش شکل گرفته، رشد کرده و به حد هراسناکی رسیده است که اکنون باید مردم را برای مقابله با آن بسیج کنند؟ تجزیه هراسان، اگر میخواهند گامی فراتر از خلق یک وحشت اخلاقی بردارند، باید به این سئوالات پاسخ دهند و توضیح دهند چرا این مردم امید خود به ایجاد و شکلگیری یک ساختار عدالتمحور در چارچوب و قالب دولت-ملت ایران را از دست دادهاند و در اندیشه یک ساختار بدیل هستند؟
کوبیدن بر طبل هراس تجزیهطلبی بدون پاسخ به سئوالات بالا و حتی گفتگو یا اندیشیدن در اینباره دو فرض را به ذهن متبادر میکند که هر دو نشان میدهد «تجزیه هراسی» در حال حاضر به عنوان مصداق بارز ایجاد وحشتاخلاقی به کار میرود: فرض اول این است که تجزیههراسی در ایران برای بسیج اجتماعی و سیاسی استفاده میشود. تجزیههراسان یا میخواهند با ایجاد و بهرهگیری از این وحشتاخلاقی حکومت را بترسانند تا از تندرویهای خارجی بکاهد یا میخواهند مردم را بسیج کنند تا در کنار حکومت در جنگ محتمل بایستند و یا آنکه دنبال سرکوب اقلیتهای بومی هستند. در هر سه حالت این شیوه بهرهگیری از «تجزیه هراسی» کنشی غیراخلاقی و غیر انسانی است و نتیجهای جز ضربه زدن به اقلیتها در پی نخواهد داشت. فرض دوم این است که تجزیههراسان به شکل ناخودآگاه/خودآگاه بر این باور هستند که ایران کشوری شکننده و تجزیه شده است که با زور اسلحه به هم نگه داشته شده است. بنابراین تجزیهطلبی گرایشی ذاتی و جوهری است و گفتگو درباره «تجزیه طلبی» بیمعنا و بینتیجه است. در این فرض نیز «تجزیه هراسی» به مثابه «وحشتاخلاقی» بهره گرفته میشود تا گفتگوی سازندهای در خصوص وضعیت مردم بومی صورت نگیرد و کماکان سرکوب و به حاشیه راندن اقلیتها در دستور کار باقی بماند.
از تمامی کسانی که بر آتشهراس تجزیهطلبی میدمند خواهش دارم که متوجه باشند دامن زدن به این وحشت اخلاقی، بدون التزام به گفتگو درباره آن، برای بسیاری از مردم حاشیه که در حال مبارزه برای حقوق اولیه خود هستند گران تمام خواهد شد.
آنانی که دنبال خلق این وحشتاخلاقی هستند، متوجه باشند که «تجزیهطلبی» مانند برچسبهای «محاربه»، «تروریسم» و «اقدام علیه امنیتملی»، عبارتی غیر روشن، مبهم، پر هراس، و نفس خفه کن است. وقتی کسی را به آن متهم میکنند، از هستی ساقط میشود. به یکباره تمام قوانین اجتماعی و مدنی درباره او ساقط میشود. او یک استثنا میشود که میتوان هر گونه با او برخورد کرد.
برای یک کنشگر سیاسی منصف سئوال این است که تجزیهطلبی چیست؟ آیا در حال رشد است؟ و اگر بلی، چرا در حال رشد است. و او به عنوان یک فرد مخالف تجزیهطلبی چه میتواند بکند که جلوی روند تجزیهطلبی را بگیرد. پاسخ این سئوالات به دفاع از اقشار مظلوم حاشیه منجر خواهد شد. وقتی یک فارس از تهران در کنار یک عرب اهوازی ایستاد تا با ظلم بجنگند آنگاه امید به باهم بودن بالا میرود. ولی وقتی نوشتهها و تحلیلهای مرکزگرایان به گراهای امنیتی ختم میشود و سکوت در برابر ظلم، آنگاه آنها تنها دنبال خلق وحشتی هستند که به سود یک گروه ذینفع است.
آخر اینکه، اگر توان پاسخگویی به ناکارآمدی سیاسی و اقتصادی در حاشیه کشور را ندارید، اگر نمیتوانید با آن کولبر کرد همدردی کنید، اگر نمیتوانید با آن کشاورز عرب همصدا شوید، اگر نمیتوانید با آن خانواده آواره بلوچ همدردی کنید، اگر نمیتوانید صدای زندانیان سیاسی مردم غیرفارس باشید، لطفا گرا و مشروعیت به نهادهای امنیتی و قضایی که مطالبات اولیه این مردم را با همین برچسبها سرکوب میکنند ندهید. لطفا به این وحشت اخلاقی دامن نزنید.