اینجا در آمریکا هر شش دقیقه یک گزارش تجاوز داریم و یک زن از هر پنج زن در طول زندگیاش مورد تجاوز قرار میگیرد، تجاوز به یک زن جوان و مرگ مخوف او در اتوبوسی در دهلینو به تاریخ شانزده دسامبر 2012 بهعنوان یک حادثه استثنایی مورد توجه قرار گرفت. آن زمان هنوز داستان تجاوز به یک نوجوان بیهوش توسط اعضای تیم فوتبال دبیرستانی در اوهایو در حال فاش شدن بود. اینجا تجاوزهای گروهای آنچنان هم غیرعادی نیست. تجاوز بیست مرد به یک نوجوان یازده ساله در کلیولند تگزاس، تجاوز گروهی به یک نوجوان شانزده ساله در ریچموند کالیفرنیا، تجاوز چهار مرد به یک نوجوان پانزده ساله در نزدیکی نیو اورلئان، تجاوز شش مرد یه یک نوجوان چارده ساله در شیکاگو و هزاران گزارش و یا اتفاق گزارشنشدهی دیگر. این طور نیست که من نشسته باشم و دنبال حوادث بگردم، آنها همهجا در اخبار هستند، اگرچه به آنها توجهی نمیشود و این مسئله نشان میدهد که ممکن است در واقع الگویی برای این جور از حوادث وجود داشته باشد.
با اینحال خشونت علیه زنان الگویی دارد که گسترده، عمیق و دهشتناک است و پیوسته نادیده گرفته میشود. گاهی اوقات پروندهای که مربوط به یک سلبریتی یا جزئیات مبهم باشد، در رسانهها توجه زیادی را به خود جلب میکند، اما مواردی که بالاتر آوردم ناهنجاری تلقی میشوند و این در حالیست که انبوه حوادث خشونت علیه زنان در کشورهای دیگر و در هر قاره از جملهی قطب جنوب، نوعی تصویر پسزمینه برای اخبار است.
حال اگر نخواهم به گفتن از تجاوزهای گروهی ادامه دهم، میتوانم از تجاوزهایی بگویم که در اتوبوس یا مترو رخ میدهند، برای مثال تجاوز به یک زن ناتوان در اتوبوسی در لسآنجلس، تجاوز به یک نوجوان شانزده ساله مبتلا به اوتیسم در قطاری در اوکلند کالیفرنیا و یا تجاوز گروهی به چندین زن در اتوبوسی در مکزیکو سیتی. وقتی داشتم این مطلب را مینوشتم، خواندم که یک زن در هند ربوده و تمام شب توسط رانندهی اتوبوس و پنج نفر از دوستانش مورد تجاوز دسته جمعی قرار گرفته است موارد تجاوز و خشونت علیه زنان در آمریکا و کرهی زمین بسیار فراوان و گسترده است، با اینحال هیچوقت بهعنوان یک موضوع حقوق مدنی یا حقوق بشر، یک بحران یا حتی یک الگو تلقی نشده است، خشونت نژاد، طبقه، مذهب و یا ملیت نمیشناسد، اما جنسیت چرا!
اینجا میخواهم چیزی اضافه کنم و بگویم که درست است که نود و نه درصد از عاملان چنین جرایمی مرد هستند، اما این بدان معنا نیست که همهی مردان این خشونت را دارند، بیشترشان اینطور نیستند. بهعلاوه بدیهی است که مردان هم از خشونت رنج میبرند، عمدتاً به دست مردان دیگر. زنان نیز میتوانند شرکای خشنی باشند، اما تحقیقات اخیر نشان میدهد که چنین اعمالی منجر به آسیب جدی نمیشوند، چه برسد به مرگ. از سوی قتل مردان توسط شریک زندگیشان اغلب در مواقعی اتفاق میافتد که زنان درگیر دفاع از خود شده باشند. بههرحال موضوع من همهگیری خشونت مردان علیه زنان است هم از طرف آشنایان و هم از سوی بیگانگان.
وقتی در مورد جنسیت صحبت نمیکنیم در مورد چه چیزی صحبت نمیکنیم؟
حرفهای ناگفته بسیارند. میتوانیم در مورد تجاوز به یک مرد هفتاد و سه ساله در پارک مرکزی منهتن در سال 2012 و یا تجاوز اخیر به یک کودک چهارساله و یک مرد 83 ساله در لوئیزیانا صحبت کنیم. میتوانیم راجع به پلیس نیویورکی بگوییم که در سال 2012 به اتهام برنامهریزی برای دزدین، تجاوز، پختن و خوردن یک زن دستگیر شد، البته هر زنی چرا که پای انتقامگیری شخصی در میان نبود، اگرچه شاید برای مرد سن دیهگویی پای انتقامگیری شخصی در میان بود، کسیکه در نوامبر 2012 همسرش را کشت و پخت و یا برای مردی از نیواورلئان که دوست دخترش را در سال 2005 کشت، قطعهقطعه کرد و پخت. اینها همهی جرایم استثنایی هستند، اما بیایید دربارهی تجاوزهای روزمره نیز صحبت کنیم. چرا که اگرچه در این کشور [آمریکا] تنها هر شش دقیقه یک تجاوز گزارش میشود، اما آمار واقعی ممکن است نزدیک به پنج برابر این عدد باشد و این بدان معناست که در ایالات متحده، احتمالاً هر دقیقه یک تجاوز جنسی رخ میدهد. ما میتوانیم در مورد تجاوز جنسی در دبیرستان و یا فضاهای دانشگاهی آمریکاصحبت کنیم. اگرچه مقامات دانشگاهی در بسیاری از موارد مثل دبیرستانی در استوبنویل، دانشگاه نوتردام و کالج آمهرست بهطرز هولناکی علاقهای به پاسخگویی به این مسایل را نداشتهاند. میتوانیم در مورد تشدید همهگیری تجاوز و آزار و اذیت جنسی در ارتش ایالات متحده آمریکا صحبت کنیم، جایی که لئون پانتا، وزیر دفاع آمریکا تخمین زد که تنها در سال 2010، 19000 تجاوز جنسی به سربازان دیگر صورت گرفته است، با اینحال هیچ اتهامی متوجه اغلبشان نشده و تبعاتی برایشان نداشته است. اگرچه ژنرال چهار ستاره جفری سینکلر در سپتامبر به دلیل "جنایت های جنسی علیه زنان" متهم شد.
به خشونت در محل کار اهمیت نده، بیا به خانه برگردیم! مردان زیادی شریک زندگی فعلی یا سابق خود را به قتل میرسانند. سالانه بیش از هزار قتل از این دست داریم، یعنی هر سه سال یکبار تعداد کشتهها از تلفات یازده سپتامبر میگذرد، البته که هیچکس علیه این نوع خاص از ترور اعلام جنگ نمیکند، به بیان دیگر: بیش از 11766 جسد ناشی از قتل های خشونت خانگی از 11 سپتامبر تاکنون از تعداد کشته های قربانیان در آن روز و همه سربازان آمریکایی کشته شده در "جنگ علیه ترور" بیشتر است. اگر همهی ما توجه لازم را به این جنایات به خرج میدادیم، شاید آنوقت راجع به اینکه جامعه به چه نوع تغییر عمیقی نیاز دارد هم صحبت میکردیم؛ راجع به اینکه مردانگی، نقشهای مردانه و مردسالاری به واقع چه هستند. در عوض مدام میشنویم که مردان آمریکایی دست به خودکشی میزنند، بهطور میانگین دوازده نفر در یک هفته. چرا؟ چون اوضاع اقتصادی خراب است. یا میشنویم که چند مرد هندی در اتوبوس کشته شدند، چرا که فقرا از ثروتمندان رنجیدهاند. اغلب برای این مسایل یک توضیح محبوب وجود دارد، مشکلات روانی یا مسکرات. تازگیها میگویند قرار گرفتن در معرض سرب باعث ایجاد خشونت در افراد میشود، پس چرا یکی از این دو جنس به میزان قابل توجهی بیشتر مرتکب خشونت میشود؟ همهگیری خشونت را همیشه طوری توضیح میدهند که انگار ربطی به جنسیت ندارد، آنرا با هرچیزی توضیح میدهند جزء آنچه به نظر میرسد گستردهترین الگوی توضیحیاش باشد.
در تحقیقات متعددی مرد بودن به عنوان یک عامل خطر برای رفتار جنایتکارانه خشن شناسایی شده است، همانطور که تاثیر قرار گرفتن در معرض دود تنباکو قبل از تولد، داشتن والدین ضد اجتماعی و تعلق به یک خانوادهی فقیر در ارتکاب رفتار جنایتکارانه خشن مورد تاکید قرار گرفته است. منظورم این نیست که با جنس مرد سر جنگ داشته باشم. فقط فکر میکنم که اگر متوجه باشیم که زنان بهطور کلی خشونت کمتری دارند، آن وقت ممکن است بتوانیم نظریهپردازی کنیم که خشونت از کجا میآید و چه کاری میتوانیم در مورد آن انجام دهیم. واضح است که اجازهی داشتن و حمل اسلحه در ایالات متحده آمریکا یک مشکل بزرگ است، اما با وجود اینکه همهی اجازه استفاده از آن را دارند، همچنان قتل جرمی است که در 90 درصد مواقع توسط مردان انجام میشود. با این حال، این الگو مانند روز روشن است و ما میتوانیم نگاهی جهانی ربه این مسئله داشته باشیم:
- فراگیری آزار، اذیت و تجاوز به زنان در میدان تحریر قاهره در اثنای اعتراضات موسوم به بهار عربی
- آزار و شکنجه زنان در ملاء عام و یا فضاهای خصوصی در هند مثل رسم سوزاندن عروس
- قتلهای ناموسی در جنوب آسیا و خاورمیانه
- تبدیل شدن آفریقای جنوبی به پایتخت تجاوز جنسی با آمار حداقل ششصد هزار تجاوز در سال گذشته
- استفاده از تجاوز جنسی به عنوان یک تاکتیک و ساح جنگی در مالی، سودان، کنگو و یوگسلاوی
- فراگیری آزار و تجاوز به زنان در مکزیک و زن کشی در خوارس
- محرومیت زنان از حقوق اولیه و تجاوزات جنسی بیشمار به خدمتکاران در عربستان سعودی
و تنها به دلیل کمبود فضاست که من راجع به بریتانیا، کانادا، ایتالیا، آرژانتین، استرالیا و بسیاری از کشورهای دیگر چیزی نمیگویم.
چه کسی حق کشتن شما را دارد؟
شاید دیگر از آمار و ارقام خسته شده باشید. پس بیایید فقط راجع به یک حادثه صحبت کنیم. حادثهای که در ماه ژانویهی 2013، وقتی داشتم برای نوشتن این مقاله تحقیق میکردم رخ داد و مربوط به مردانی بود که به زنان تعرض کرده بودند. سخنگوی پلیس اعلام کرد که یک زن سی و سه ساله هنگامی که آخر شب در یکی از محلههای سانفرانسیسکو قدم میزد، پس از رد کردن تقاضای جنسی مردی با چاقو زخمی شد. آن افسر موقعیت را به گونهای تعریف میکرد که گویی بخشی از تقصیر به گردن قربانی بوده و برای همین مورد تعرض قرار گرفته است. این به ما یادآوری کند که خشونت قبل از هر چیز [عملی] اقتدارگرایانه است. خشونت همیشه با این فرض شروع میشود که «من حق دارم تو را تحت کنترل خود درآورم» . قتل نسخهی افراطی این اقتدارگرایی است؛ جایکه قاتل احساس میکند حق دارد تصمیم بگیرد که شما زنده بمانید یا بمیرید. در اکثر مواقع حتی اگر شما مطیع هم باشید نمیتوانید قسر دربروید، زیرا میل به کنترل از خشمی ناشی میشود که اطاعت نمیتواند آن را کاهش دهد. چنین رفتاری از احساس ترس و آسیبپذیری پدید میآید که باعث بیچارگی قربانی و مجرم میشود.
اتفاقات مشابه در اطراف من کم نبوده و چه بسا وقتی جوانتر بودم برای خود من هم رخ دادهاند؛ گاهی تهدید به مرگ و گاهی فحاشی. مردی با میل فراوان به زنی نزدیک میشود و در عین حال خشمگین است از اینکه زن ممکن است پیشنهاد او را رد کند. خشم و میل همزمان در وجودش غلیان میکند و در یک بسته قرار دارند. این در هم پیچیدگی خشم و میل میتواند به صورت تهدیدآمیزی در لحظه اروس را به تاناتوس و عشق را به مرگ تبدیل کند و گاهی به معنای واقعی کلمه این اتفاق میافتد.
این سیستم سیستم کنترل است. به همین دلیل است که بسیاری از قتلهای شریکان جنسی مربوط به زنانی است که جرات کردهاند از شوهرانشان جدا شوند و در نتیجه بسیاری از زنان بدین طریق روانهی زندان میشودند. تعداد زیادی از متجاوزان مانند مردی که نامزدش را بهخاطر امتناع از شستن لباسهایش به آتش کشید، همگی شخصیتهای حاشیهای هستند، اما باید دانست مردان ثروتمند، مشهور و ممتاز هم دست به این اعمال و رفتار میزنند. معاون کنسول ژاپن در سانفرانسیسکو در سپتامبر 2012 به دوازده مورد جنایت در ارتباط با همسرآزاری و حمله با سلاح مرگبار متهم شد. همان ماه و در همان شهر، نامزد میسون مایر، برادر رییس یاهو در دادگاه شهادت داد که: «او گوشوارههایم را به زور از گوشم خارج کرد، مژههایم را محکم کشید و کند و به صورتم تف انداخت و گفت اصلاً دوست داشتنی نیستی. من روی زمین افتاده بودم و هروقت میخواستم حرکت کنم، به شکمم لگد و به صورتم مشت میزد». او همچنین گفت: «بارها سرم را به زمین کوبید و دستهای از موهایم را کند و گفت تنها راهی که میتوانم زنده از آن آپارتمان خارج شوم اینست که به پل گلدن گیت بروم و خودم را به پایین پرت کنم و گرنه او مرا هل خواهد داد». با وجود این شهادتها، میسون مایر آزادی مشروط گرفت.
تابستان قبل از آن، مردی که از همسرش جدا شده بود به او تیراندازی کرد و شش زن دیگر را در محل کار زخمی کرد و به قتل رساند، اما از آنجایی که تنها چهار جسد وجود داشت، این جنایت تا حد زیادی در رسانهها نادیده گرفته شد، چرا که در آن سال، کشتارهای دسته جمعی جالبتر و دیدنیتری برای رسانهها رخ داده بود. ما هنوز راجع به این واقعیت صحبت نکردهایم که از 62 تیراندازی دستهجمعی در ایالات متحده در سه دهه، تنها یک مورد تیراندازی توسط زنی انجام گرفته است. زیرا وقتی میگوییم مرد مسلح تنها، همه در مورد افراد تنها و اسلحه صحبت میکنند و نه مردان. و اتفاقاً نزدیک به دو سوم زنانی که با اسلحه کشته میشوند توسط شریک زندگی یا شریک سابق خود کشته میشوند.
تینا ترنر پرسید: «عشق چه ارتباطی با این مسایل دارد...؟» شوهر سابقش گفته بود: «بله که کتکش میزنم، اما نه بیشتر از آن چیزی که یک مرد معمولی زنش را کتک میزند!» هر نه ثانیه یک زن در این کشور دارد کتک میخورد. بگذارید دوباره تکرار کنم هر نه ثانیه، نه هر دقیقه. این عامل شماره یک آسیب به زنان آمریکایی است. طبق آمار مرکز کنترل بیماریها بیش از نیم میلیون از دو میلیون جراحت پس از این حوادث نیاز به مراقبت پژشکی دارند و 145 هزار مورد نیاز به بستری و فکر نکنم دلتان بخواهد راجع به آسیبهای فک و دندان در این موارد بدانید. همچنین شوهران عامل اصلی مرگ و میر زنان باردار در ایالات متحده هستند. نیکلاس دیکریستوف یکی از معدود چهرههای برجستهای که بهطور مرتب به این موضوع میپردازد، مینویسد: «زنان پانزده تا چهلوچهار ساله سراسر جهان بیش از اینکه از سرطان، مالاریا، جنگ یا حوادث جادهای بمیرند، بهدلیل خشونت مردانه معلول میشوند و یا میمیرند».
شکاف بین دنیای ما
تجاوز جنسی و سایر اعمال خشونتآمیز از جمله قتل و تهدید به خشونت، مثل سدی از طرف مردان برای کنترل زنان عمل میکند. ترس از خشونت، دست و پای اغلب زنان را میبنند و باعث عادت آنها به خشونت دیدن میشود. البته استثنائاتی هم وجود دارد. تابستان گذشته از دانشجویان یک کالج پرسیده شد برای در امان ماندن از تجاوز چه راهکارهایی دارند. در حالیکه مردان جوان کلاس حیرت زده بودند، زنان جوان به روشهای پیچیدهای اشاره کردند که به کمک آنها هوشیار بمانند، دسترسی خود را به دنیا محدود کنند و در کل اقدامات احتیاطی را انجام دهند. ناگهان شکاف دنیای دختران و پسران نمایان شده بود. در اینترنت تصویری با نام «ده راه برتر برای پایان دادن به تجاوز» پخش شده بود که یک جورهایی قضیه را پیچانده بود. برای مثال یکی از آن ده توصیه این بود که همیشه سوت در کیفتان داشته باشید و اگر نگران شدید که نکند کسی به شما حمله کند، میتوانید سوت را به شخصی که همراهتان است بدهید تا او جای شما سوت بزند و کمک بخواهد. همین یک جمله نکتهی وحشتناکی را خاطرنشان میکند و آن اینست که دستورالعملهای اینچنینی بار کامل پیشگیری را بر دوش قربانیان بالقوه قرار میدهند و خشونت را به عنوان امری معین به رسمیت میشناسند. شما به من توضیح دهید که چرا کالجها زمان بیشتری را صرف این میکنند که به زنان بگویند چگونه از دست شکارچیان خود خلاص شوند تا اینکه به نیمی دیگر از دانشجویان خود [مردان] بگویند که شکارچی نباشند؟!
امروزه تهدید تجاوز جنسی در فضای آنلاین و اینترنت بهشکل روزمره اتفاق میافتد. در اواخر سال 2011 لری پنی ستوننویس بریتانیایی نوشت: «بهنظر میرسد اینترنت شبیه یک دامن کوتاه است، وقتی یکی از آن داشته باشید و آن را به رخ بقیه بکشید، به یک معنا شبیه این است که از تودهای بیشکل از کیبوردبازان قریب به اتفاق مرد بخواهید تا به شما بگویند چگونه میخواهند به شما تجاوز کنند، بکشند و روی شما بشاشند.» این هفته پس از یک تهدید بسیار زننده، تصمیم گرفتم که فقط تعدادی از این حملات به ظاهر مجازی ولی واقعی را در توییتر عمومی کنم. واکنشهای بسیاری دریافت کردم، خیلیها نمیتوانستند آن تنفری را که من دریافت کرده بودم را باور کنند و بسیاری هم داستانهای خود را به اشتراک گذاشتند که در آنها مشابه تجربه من مورد آزار، ارعاب و سوءاستفاده قرار گرفته بودند.
زنان حتی در بستر بازیهای آنلاین و اینترنتی هم مورد آزار و اذیت و تهدید قرار میگیرند. آنیتا سرکیسیان منتقد رسانهای فمینیست که چنین حوادثی را مستند میکرد نمونهای از آنهاست. بسیاری سعی کردند اکانتهای او را هک کنند بلکه بتوانند فضای هرچند کمی را که در اینترنت اشغال کرده بود را از بین ببرند و صدای او را قطع کنند. حتی مردی اقدام به ساخت یک بازی ویدئویی اینترنتی کرد که آن میتوانستید به صورت آنیتا مشت بزنید و اگر تکرار میکردید صورتش زخمی و کبود میشد. تفاوت این افراد با اعضای طالبان که در اکتبر گذشته سعی کردند ملاله یوسفزی چهارده ساله را به دلیل صحبت درباره حق تحصیل زنان پاکستانی به قتل برسانند ناچیز است. هر دو سعی دارند زنان را به دلیل ادعای صدا، قدرت و حق مشارکت ساکت و مجازات کنند. به «مردستان» خوش آمدید.
حزب حمایت از حقوق متجاوزین به عنف
قضیه دیگر عمومی، خصوصی یا آنلاین نیست، در هر کجا و در هر بستری حتی در سیستم سیاسی و قانونی ما جا خشک کرده است. قبل از آنکه فمینیستها به جای ما و برای ما بجنگند، سیستم اکثر خشونتهای خانگی یا آزار و اذیت جنسی یا مزاحمت یا تجاوز جنسی توسط آشنایان یا تجاوز جنسی به همسر بدون رضایت وی را بهرسمیت نمیشناخت و اغلب در موارد تجاوز، قربانی را به جای متجاوز محاکمه میکرد، گویی فقط دوشیزگان کامل (باکره) را میتوان باور کرد و یا مورد تجاوز قرار داد.
همانطور که در انتخابات ریاست جمهوری 2012 هم متوجه شدیم، این ایده در ذهن و زبان سیاستمداران رخنه کرده است. همچنین در تابستان و پاییز گذشته، حرفهای جنونآمیزی از مردان جمهوریخواه یا بهتر است بگویم طرفداران تجاوز شنیدیم که با ادعای مزخرف تاد آکین مبنی بر این که زنان راههایی برای جلوگیری تولد کودک حاصل از تجاوز دارند، که منظورش سقط جنین بود، شروع شد، اظهاراتی که در انکار حق کنترل زنان بر بدنشان بیان شد. البته پس از آن ریچارد مورداک، نامزد مجلس سنا ادعا کرد که حاملگی پس از تجاوز «هدیهای از جانب خدا»ست و بلافاصله پس از این، یک سیاستمدار جمهوریخواه دیگر برای دفاع از اظهارات آکین سربرآورد. خوشبختانه هر پنج جمهوریخواهی که علناً طرفدار تجاوز جنسی بودند، در رقابتهای انتخاباتی سال 2012 شکست خوردند. اما موضوع فقط پرتوپلاهایی میگویند و بهایی که میپردازند نیست، آنها از تایید مجدد قانون خشونت علیه زنان خودداری کردند، زیرا با حمایتی که از مهاجران، زنان ترنسجندر و زنان بومی آمریکا میکرد، مخالف بودند. یادآوری کنم از هر سه زن بومی آمریکا یک نفر مورد تجاوز قرار میگیرد و 88 درصد این تجاوزها توسط مردان غیربومی انجام میشوند و میدانند دولتهای قبیلهای نمیتوانند آنها را محاکمه کنند. پس بیاید اسم این تجاوزها را «جنایات محاسباتی و فرصتطلبانه» بنامیم.
این سیاستمداران به دنبال تصویب حقوق بارداری هستند، کنترل تولد و همچنین سقط جنین. ولی منظور از حقوق بارداری این نیست که زنان حق کنترل بدن خود را داشته باشند، کاملاً برعکس!، مگر نه اینکه قبلاً اشاره کردم خشونت علیه زنان یک موضوع کنترلی است؟! متجاوزانی که قربانیان خود را باردار می کنند در 31 ایالت از حقوق والدین برخوردارند. نامزد معاون سابق ریاست جمهوری و نماینده کنونی کنگره، پل رایان در حال ارائه مجدد لایحهای است که طبق آن هر ایالتی حق ممنوعیت سقط جنین را دارد و حتی ممکن است به متجاوزان اجازه دهد از قربانی به جرم سقط جنین شکایت کنند.
همه چیزهایی که مقصر نیستند
البته که زنان قادرند کارهای ناخوشایند بسیاری انجام دهند و جرایم خشونتباری هم وجود دارد که زنان مرتکب شدهاند. اما به اصطلاح جنگ جنسیتها در مورد خشونت واقعی، به طرز خارقالعادهای نامتوازن است. برخلاف آخرین رییس مرد صندوق بینالمللی پول، رییس فعلی زن قرار نیست به یک کارمند در یک هتل مجلل حمله کند. افسران رده بالای ارتش آمریکا برخلاف همتایان مرد خود، متهم به هیچگونه تجاوز جنسی نیستند. و ورزشکاران زن برخلاف بازیکنان مرد فوتبال در کالج استوبنویل، احتمالاً روی پسری بیهوش ادرار نمیکنند، چه رسد به اینکه به او تجاوز کنند و در ویدئوهای اینترنتی یوتیوب و یا توییتر به آن ببالند. هیچ راننده اتوبوس زنی در هندوستان به مردی تجاوز جنسی نکرده است تا حدی که بر اثر جراحات وارده جان خود را از دست بدهد، هیچ گروه غارتگر زنی در میدان تحریر قاهره وجود ندارد که مردان را به وحشت بیاندازد. یازده درصد از تجاوز به عنفها توسط پدرها و ناپدریها انجام میشود و چنین آماری برای مادران وجود ندارد. از میان افرادی که در زندانهای ایالات متحده هستند، 5/93 درصد زن نیستند، اگرچه بیشترشان نباید در زندان باشند، مگر آنها که دست به خشونت زدهاند، آنهم فقط تا زمانی که برای این رفتار و آنها چارهای اندیشیده شود.
هیچ ستاره زن موسیقی پاپ بزرگی مانند فیل اسپکتور، سر مرد جوانی را که با خود به خانه برده، به باد نداده است (او بخشی از همان 5/93 درصد مردان زندانی در آمریکا به خاطر قتل لانا کلارکسون با تفنگ شکاری است) هیچ زن ستاره فیلمهای اکشنی در آمریکا به خشونت خانگی متهم نشده است، چرا که آنجلینا جولی همان کاری را که مل گیبسون و یا استیو مک کوئین انجام دادند را انجام نمیدهد. و هیچ کارگردان زن مشهوری وجود ندارد که قبل از رابطه جنسی به یک نوجوان 13 ساله مواد مخدر داده باشد و به آن کودک حمله و تجاوز کند، در حالیکه مدام نه میگفت، مثل رومن پولانسکی.
به یاد جیوتی سینگ
مشکل دنیای مردانه چیست؟ یک چیزی در تصور آدمها دربارهی مردانگی وجود دارد؛ چیزیکه مردانگی را مورد تحسین و تشویق قرار میدهد. چیزی که باعث میشود خشونت نسل به نسل از مردان به پسران برسد. این نکته را باید مورد بررسی و موشکافی قرار داد. مردان دوستداشتنی و فوقالعادهای هم در دنیا وجود دارند. یکی از دلگرمیهای همیشگی من اینست که مردان زیادی را دیدهام که فکر میکنند، این مسئله مشکل آنها نیز هست و همراه با زنان به دفاع از انسانیت برمیخیزند.
مردان بهطور فزایندهای به متحدان خوبی برای مبارزه زنان تبدیل شدهاند، اگرچه همیشه برخی از آنها همراه ما زنان بودهاند. مهربانی و ملایمت هیچوقت جنسیت نشناخته است، اگرچه آمار خشونت خانگی هنوز هم بهطرز شوکهکنندهای بالاست، اما در مقایسه با دهههای قبل کاهش چشمگیری پیدا کرده است. مردان زیادی آستین بالا زدهاند و راجع به مردانگی و قدرت ایدههایی نو ارائه میکنند. مردان همجنسگرا در طول نزدیک به چهار دهه از متحدان خوب من بودهاند، به نظر میرسد ازدواج همجنسگرایان محافظهکاران را به وحشت میانداز، زیر این ازدواج بین افراد برابر و بدون نیاز به نقشهای از پیشتعیین شده است. رهایی زنان عمدتاً بهعنوان جنبشی بهتصویر کشیده میشود که هدفش دستدرازی به مردان و یا سلب قدرت و امتیاز از آنهاست. گویی فقط تنها یک جنسیت در هر زمان میتواند آزاد و قدرتمند باشد، در حالیکه واقعیت اینست که ما یا با هم آزادیم و یا با هم برده!
ترجیح میدادم راجع به موضوعات دیگری بنویسم، اما این مسئله روی همه چیزهای دیگر اثر میگذارد. زندگی نیمی از بشریت هنوز درگیر این خشونت هزارچهره است. فکرش را بکنید اگر مجبور نبودیم این قدر درگیر خشونت نبودیم، چهقدر وقت و انرژی بیشتری برای تمرکز روی موضوعات مهم دیگر داشتیم. یکی از بهترین روزنامهنگارانی که میشناسم از اینکه شبها تنها به خانهاش برود وحشت دارد. آیا چنین استعدادی باید از کار کردن تا دیروقت دست بکشد؟ نمیشود حدس زد چند زن به دلایل مشابه مجبور شدهاند کارشان را رها کنند و یا بهعبارت بهتر مجبورشان کردهاند کارشان را رها کنند. حتی قلدری مجازی نیز بسیاری از زنان را حضور فعال، گفتن و نوشتن باز میدارد.
یکی از هیجانآمیزترین جنبشهای سیاسی نوظهور بر روی کرهی زمین، جنبش حقوق بومیان کانادایی است با رنگ و بوی فمنیستی و زیستمحیطی که Idle No More «اتلاف وقت بس است» نام دارد. 27 دسامبر اندکی پس از شروع این جنبش، یک زن بومی ربوده شد، مورد تجاوز قرار گرفت و پس از ضرب و شتم در شهر تاندربی به حال خود رها شد تا بمیرد. این جنایت را مردانی انجام دادند که در اظهاراتشان بیان کردند که با این اقدام قصد انتقام گرفتن از جنبش اتلاف وقت بس است را داشتهاند. آن زن مجبور شد چهار ساعت تمام در یخبندان زمستان راه برود تا جان خود را نجات دهد و داستانش را تعریف کند و متجاوزانی که تهدید کردهاند مجدداً این کار را انجام خواهند، هنوز آزاد هستند.
در سال 2012 در دهلینو به جیوتی سینگ تجاوز شد و به قتل رسید. جوان 23 سالهای که در حال تحصیل فیزیوتراپی بود تا بتواند با کمک به دیگران حال خودش را نیز بهتر کند. این حادثه یک تلنگر جهانی بود. باشد که او برای زنان و البته مردان جهان همان چیزی باشد که اِمِت تیل، که در سال 1955 توسط برتریجویان سفیدپوست کشته شد، برای آمریکاییهای آفریقاییتبار و جنبش حقوق مدنی بود. ما سالانه بیش از 87 هزار مورد تجاوز داریم، اما هر یک از آنها بهعنوان یک حادثه مجزا به تصویر کشیده میشود. این حوادث غمانگیز به نقطههایی میمانند که مدتهاست که به لکهای بزرگ تبدیل شدهاند. این یک مسئله حقوق مدنی و حقوق بشری است، مشکل همه است، مجزا از حوادث مشابه نیست و دیگر قابل قبول نیست. این وضع باید تغییر کند و این وظیفه من، تو و ماست که این تغییر را ایجاد کنیم.