Tribun Logo

یاد و نام آیدا و حدیث و ژینا و خدانور و دهها عزیز از دسته‌رفته‌مان در سالگرد جنبش مترقی و فراگیر زن زندگی آزادی گرامی باد. این جنبش سراسری دو دستاورد تاریخی داشت که می‌تواند چراغ راه آینده باشد. دستاورد اول ریشه در کامیابی و سراسری بودن جنبش داشت و دستاورد دوم ریشه در بزرگترین ناکامی جنبش داشت.
دستاورد اول در خصوص مشارکت شهرهای آذربایجان است که اتفاقی کمابیش بی‌نظیر بود. قبل از اینکه به این مسئله بپردازیم ابتدا باید یک گزاره اشتباه را نقد کرد. گفته می‌شود مناطق تُرک ایران در این جنبش فعال نبودند. چنین مدعائی علی‌الظاهر درست است. چون اعتراض در شهرهای آذربایجان مثل کردستان و بلوچستان و تهران تداوم نداشت. این اما نوع نگرش بسیاری از پارامترهای دیگر را نادیده می‌گیرد. حتی مشارکت و نقش مؤثر تبریز را به خطا تحلیل می‌کند.
تبریز در روزهای اول جنبش بسیار فعال بود. دهها نفر را در همان چند روز اول دستگیر کردند. چند کلان‌شهر دیگر چنین فعال بود؟ تبریز را باید با شهرهایی مثل اصفهان و مشهد مقایسه کرد. آیا مشهد و اصفهان بیش از تبریز در این جنبش و تداوم آن مشارکت داشتند و هزینه دادند؟
در مورد تجمعات هم چنین است. اغلب تجمعات چشم‌گیر جنبش در شهرهای کوچک به وجود آمد. چهلم ژینا در سقز به یک تجمع تاریخی منتهی شد. در سمیرم هم این اتفاق افتاد. اما در هیچ شهر بزرگی از جمله تهران که میلیونها جمعیت دارد شاهد تجمع بزرگ نبودیم. تبریز هم به عنوان یکی از کلان‌شهرهای ایران دقیقاً مشمول همین قاعده است. اما گوئی در ناخودآگاه بسیار از تحلیل‌گران از تبریز همان انتظاری می‌رود که از سمیرم و سقز و ایذه و ماکو و مهاباد می‌رود.
با همه اینها اگر تاریخچه سی ساله اعتراضات در آذربایجان را در نظر بگیریم، حتی اگر مشارکت آذربایجان به اندازه سایر مناظق ایران هم نبوده باشد، متوجه خواهیم شد که همین میزان مشارکت هم یکی از بزرگترین دستاوردهای جنبش زن زندگی آزادی است و هر تحلیل دیگری که چنین مسئله‌ای را لحاظ نکند، به کلی مرتکب خطا خواهد شد.
شهرهای مهم آذربایجان مثل تبریز و اورمیه و جریان‌های مختلف مدنی این شهرها که قدرت تحرک اجتماعی دارند، از اواسط دهه هفتاد و درست همان موقع که تقریباً همه ایران از جمله کردستان و بلوچستان دل در گرو اصلاح‌طلبان حکومتی داشتند، به درستی تشخیص دادند در این حکومت حمید رسائی و حمید جلائی‌پور در نهایت سر و ته یک کرباس هستند.
جریان‌هایی که در آذربایجان قدرت تحرک اجتماعی دارند حتی فریب عبای شکلاتی محمد خاتمی را هم نخوردند و خیلی زود او را نسخه شیک‌تر احمد خاتمی ارزیابی کردند. شایان ذکر است که همین جریان‌ها از اوایل دهه هشتاد احمد زیدآبادی را هم دقیقاً همینطوری شناختند که امروز بسیاری متوجه شده‌اند.
گرچه فعالان اصلی آذربایجانی آدم‌های هوشمند و پیشروئی بودند، اما این تشخیص‌های درست و زودهنگام لزوماً ریشه در هوشمندی آنها نداشت. فریب خوردن دیگران هم لزوماً ریشه در عمل سیاسی غیرهوشمندانه آنها نداشت.
از سال 85 به این طرف شهرهای مهم آذربایجان خود را درگیر هیچ جنبش سراسری نکرده بودند. در جنبش سبز هم آذربایجان عموماً ساکت بود. در ضمن سالهاست سایر مناطق ایران هم خود را درگیر آنچه در آذربایجان می‌گذرد نمی‌کنند. گوئی این دو از هم مستقل هستند.
در اعتراضات مربوط به دریاچه اورمیه عملاً هیچ جریانی به پشتیبانی از اعتراضات مدنی آذربایجان برنخاست. حتی جریان‌های پرنفوذی که ماشاالله بر نصف بیشتر آذربایجان ادعای ارضی دارند، هیچ همراهی خاصی با آذربایجان نشان ندادند.
موضوع این نوشته پرداختن به این اختلافات نیست که جای بحث بسیار مهمی است. مسئله این است که گرچه جنبش زن زندگی آزادی از کردستان و تهران شروع شد، اما آنچه در تبریز و اورمیه و اردبیل اتفاق افتاد اتقاقی بی‌نظیر طی قریب به سی سال گذشته بود.
آیلار حقی که جان شیرین خود را هم بر سر این جنبش گذاشت، درست در همان روزها نوشت: « کیم دئیردی آذربایجان سوسوب؟ آذربایجان اؤزو بیلیر هاردا سوسمویا / چه کسی می‌گفت آذربایجان ساکت است؟ آذربایجان خود می‌داند کی باید ساکت نماند».
توئیت کوتاه آیلار بسیار معنادار بود. گوئی مانیفست همراهی و همدلی بود. می‌گفت در مقابل یک جنبش مترقی که حاوی هیچگونه صدای ارتجاعی و تمامیت‌خواهانه نباشد، چرا باید آذربایجان ساکت بماند؟
به عبارت دیگر طرح این سؤال حاوی خطای بزرگی است که بپرسیم چرا آذربایجان به اندازه کافی در این حرکت سراسری فعال نبود. سؤال درست این است که بپرسیم چه ویژگی خاصی در این جنبش بود که شهرهای مهم آذربایجان برخوردی چون گذشته با یک جنبش سراسری نداشتند؟
دلیل بسیار ساده است. هسته اصلی جنبش زن زندگی آزادی تکثرگرا و مدرن و مترقی بود. به دور از هر نوع تمامیت‌خواهی قومی و مذهبی بود. در هسته اصلی این جنبش از شعارهای مبتذل و قوم‌گرایانه‌ای چون عرب نیستیم و آریائی هستیم و روحت شاد و قبله ما پاسارگاد و پاشین بگین شاه بیاد و از این دست خزعبلات نژادپرستانه و سطحی هیچ خبری نبود.
اما دستاورد دوم ریشه در بزرگترین ناکامی جنبش داشت. جنبش به وضوح سراسری بود. هر کس در این کشور زندگی می‌کند، حتی اگر یک حزب‌اللهی تمام‌عیار هم باشد، به وضوح می‌توانست ببیند کمتر قشری است که درگیر این جنبش نشده باشد. جنبش سبز هرگز این اندازه در بدنه جامعه گسترش نداشت. رژیم هم هرگز چنین احساس خطر نکرده بود. اما همین جنبش نتوانست در شهری مثل تهران تظاهرات بزرگ شکل دهد. هنوز هم نمی‌تواند. دلیل آن قدرت سرکوب نبود، نبود رهبری بود. مثال از سایر جنبش‌ها نقش رهبری را در چنین مواقعی روشن‌تر می‌کند.
بیش از یک سال از جنبش سبز سپری شده بود. رژیم 9 دی در تظاهرات حکومتی بیست دوم بهمن 89 شیپور پیروزی را برای چندمین بار نواخت. اما برای 25 بهمن همان سال مهندس میرحسین موسوی فراخوانی برای اتحاد با مردم مصر و تونس داد. پیاده‌روهای خیابان آزادی تهران مملو از جمعیت شد.
در دومین سالگر 22 خرداد شورای هماهنگی راه سبز منتسب به مهندس موسوی فراخوان راهپیمائی سکوت در پیاده‌روهای خیابان ولیعصر داد. پیاده‌روهای عموماً خلوت این خیابان پر از جمعیت شد. اینکه بعداً چه اتفاقی افتاد و اصلاح‌طلبان حکومتی رذل و عاشق پُست و مقام دوباره مجیز قدرت را گفتند و به مردم پشت کردند، موضوع این نوشته نیست. مسئله این است که در ان تاریخ این جنبش رهبری داشت و رهبری آن هم موثر بود.
سال 96 محمد خاتمی با یک "تکرار" رای میلیونی برای ری‌شهری گرفت تا روی محمد یزیدی و مصباح یزدی کم شود. گرچه این حرکت به غایت شرم‌آور و اسباب خجالت و حتی خیانت به اعتماد مردم بود، اما موضوع صحبت از رهبری است. در آن تاریخ اصلاح طلبان حکومتی یک جریان موثر بودند و رهبر و رهبران موثر و تعیین‌کننده داشتند. حتی توانستند جنبش سبز را به حاشیه ببرند و برای حسن روحانی سخنران مراسم 23 تیر 78 و یکی از امنیتی‌ترین مقامات رژیم میلیون‌ها رای بگیرند.
سؤال اینجا است. چرا الان شاهد چنین وضعیتی نیستیم؟ ماهها است اپوزوسیون خودرهبرپندار با انبوه رسانه‌های پرمخاطب فرمان بسیج عمومی می‌دهند. پس چرا در سالگرد جنبش زن زندگی آزادی شاهد یک 25 بهمن 89 نیستیم؟
موضوح ناتوانی اپوزوسیون و یا سوءاستفاده طالبان مرتجع سلطنت و یک شاهزاده علاف استارتاپی از اعتراضات مردمی نیست. آن پدر و پسر و این نوه روی هم رفته یک قرن سابقه بی‌لیاقتی دارند. نوه هم با مردم کاری ندارد و بیشتر چشم به راه یک طرح کودتاطور است.
ناشناسی در بیتی می‌گوید : «شاه‌رضا و مش‌رضا و چئیرک‌رضا / یئرده گؤیده هر زامان گؤزله‌یرلر کودتا» ترجمه : « آن‌رضا و مَم‌رضا و این‌رضا / از ازل چشم به راه کودتا بودند و هستند». از این جریان عقیم و از این خاندان نالایق و کودتائی انتظاری جز سوءاستفاده نیست.
اما در داخل و خارج کشور آدم‌های شایسته و مستقل و باسواد و مبارز و معروف کم نیست. تلاش هم کردند. پس چرا یک رهبری فراگیر برای یک جنبش سراسری شکل نگرفت و نمی‌گیرد؟ اتفاقاً یکی از بزرگترین دستاوردهای جنبش زن زندگی آزادی همین ناکامی است. به جای ترس از این ناکامی باید مثل مقالات علمی از آن بهره برد.