تبعیض علیه اتنیک و یا اقوام و ملیتها در زمان رضا شاه و در دوران مدرنسازی کشور نهادینه و در زمان جمهوری جهل و جنایت تشدید شد. پیش از آن دوران به باور بسیاری از مورخان و سیاحان “تا زمان رشد تجارت و بازرگانی در نیمه دوم سده نوزدهم، اکثر روستاها و قبایل تقریبا مستقل، عملا خودکفا و از لحاظ اقتصادی خودمختار و اغلب خودگردان بودهاند.” ساختار جمعیتی و قومی کشور شبیه موزاییک عجیبی بود که با رنگها و اشکال گوناگون کشور ایران را شکل میداد. در این موزاییک میان زندگی شهرنشینان و قبایل خانه بهدوش و مذاهب گوناگون تفاوت بسیار وجود داشت. “افزون برین، باید از تفاوتهای زبانی و لهجهای به ویژه میان فارسی زبانان، آذریها، ترکمنها، کردها، بلوچها، گیلکها و مازندرانیها نام برد”.
مهمترین هدف مدرنسازی رضا شاه را مدرنسازی ارتش و دولت و حفظ “تمامیت ارضی کشور” را تشکیل میداد که از راه یکسانسازی خشن ایلات و اقوام، با جمعیت شهرنشین فارسیزبان همراه شد. این رویکرد پشتیبانی اغلب نخبگان سیاسی و برخی از روشنفکران آن زمان را نیز جلب کرد. در این باره ماهنامه آینده در سال ۱۳۰۴ ایجاد وحدت ملی را از جمله چنین پیشنهاد میداد ” ... در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیره محدود شود و ملوک الطوایفی کاملا از میان برود. کرد و لر و قشقایی و عرب، ترک و ترکمن و غیره با هم فرقی نداشته، هر یک لباسی ملبس و به زبانی متکلم نباشند.”
راهبردهای یکسانسازی اقوام که با مشت آهنین به اجرا گذاشته شد حتی بر اقتصاد کشور نیز اثر گذاشت. لمبتون در باره نتایج این رویکرد چنین مینویسد: “راهبردهای عشایری رضاشاه که با ددمنشی طراحی شده و بطور نادرستی به اجرا درآمدند، به کاهش شمار عشایر، تنگدستی و تلف شدن بسیاری از گلهها منجر شد. آثار شوم عوامل مزبور بر اقتصاد کشور وی را برآن داشت که در سالهای بعد سلطنتش، در این راهبردها تجدیدنظر کند، از جمله کوچ محدودی دوباره اجازه داده شود...”
راهبرد تمرکزگرایی، بخش دیگری از اقدامات رضاشاه را تشکیل میداد که با پشتیبانی سیاستمداران سرشناس آن زمان روبرو شد و امکان خودگردانی اقلیتهای زبانی و قومی از میان برداشته شد. ملک الشعرای بهار در این باره چنین مینوشت: “... با درک این مسئله که عدم تمرکز به آسانی منجر به از هم گسیختگی ملی میشود من .... به حمایت خود به طرفداری از ایجاد دولت مرکزی قدرتمند ادامه داده و بر علیه تشکیل خود مختاری ایالتی هشدار دادم.”
راهبردهای یکسانسازی رضاشاه به اعمال تبعیض علیه اقلیتهای مذهبی نیز کشیده شد. “مدارس بهایی که تنها در تهران بیش از ۱۵۰۰ دانش آموز داشت، در سال ۱۳۱۳ ... تعطیل شد. در سال ۱۳۱۰ ساموئل حیم، نماینده کلیمیها در مجلس ناگهان به دلایل نامعلومی اعدام شد ... در مورد مدارس ارامنه، نخست کلاسهای تدریس زبانهای اروپایی تعطیل شد و سپس در سال ۱۳۱۷، اجازه نامه فعالیت این گونه مدارس باطل شد.”
پس از خروج اجباری رضاشاه از ایران بسیاری از اقدامات خشن “یکسانسازی” با شکست روبرو گردید و واکنش سخت ایلات را برانگیخت. “... ایلاتی که در دوره رضاشاه خلع سلاح شده بودند، دوباره مسلح شدند و مناطق ایلی را در کنترل خود گرفتند. با از هم پاشیدن بنیاد ارتش در جریان اشغال کشور، ایلات دوباره فرصت مسلح شدن پیدا کردند... علاوه براین، تضعیف کنترل دولت، ایلاتی را که به زور اسکان داده شده بودند، تشویق کرد دهکدههای خود را رها کنند و کوچنشینی را از سر گیرند.”
در فردای ۲۸ مرداد راهبردهای رضاشاهی با شدت و سختی کمتری در مورد ایلات و اتنیکها ادامه یافت. در حالی که زبانهای محلی در مدارس ممنوع بود، پخش محدود برنامههای رادیویی به زبانهای محلی اجازه داده شد و در برخورد با مسایل قومی سیاست دوگانهای اعمال میشد. برای نمونه “.... شاه همان استراتژی آنکارا را در ارتباط با کردها دنبال کرد: نابودی رهبران مخالف کرد اما همکاری با نخبگان مهم سنتی باقیمانده و واگذاری پستهای مهم در دولتش به آنها. ... اما شرایط نیمه دمکراتیک ترکیه و استبدادی در ایران در این بود که در اثر ضعف جامعه مدنی در این کشور، هیچ نیروی مخالف چپ و یا غیرسنتی نمیتوانست دست به اعتراض بزند.”
در دوران محمدرضا شاه، نابرابری در توزیع منابع و سرمایه بین استانهای اتنیکنشین و مرکزی تشدید و در کنار فشارهای فرهنگی و سیاسی یکسانسازی، تبعیض علیه آنها را افزایش داد. “در این دوران به ویژه در سالهای ۱۹۶۰، درآمد حاصل از نفت عمدتا در بخش صنعت که بیشتر در استانهای فارسنشین توزیع شده بودند، سرمایهگذاری شد که شکاف این استانها با استانهای اتنیکنشین را افزایش بیشتری داد. در سال ۱۹۷۵، نصف محصولات صنعتی کشور در تهران تولید میشد، در حالی که تنها ۲۲٪ نیروی کار صنعتی در این شهر میزیست.”
در زمان محمدرضا شاه و تسلط ساواک بر حوزه عمومی اختناق در تمام کشور ابعاد بیسابقهای یافت و بهرهگیری از زبانهای محلی بهانه بیشتری را برای سرکوب اتنیکها به نظام شاهی میداد. خانم مجاب و آقای امیرپور در این مورد مینویسند:
“در دوران سلسله پهلوی، داشتن کتاب، صفحه و حتی شعر دستنویس به زبانهای کردی، ترکی و بلوچی به عنوان مدارک جداییطلبی علیه زندانیان سیاسی بکار میرفت.”
با تسلط بنیادگرایان اسلامی پس از انقلاب ۵۷، رویکرد نظام تازه در رابطه با اتنیکها با دولتهای پهلوی تفاوتی ماهوی نیافت، تنها پایههای ایدئولوژیک آن متحول شد. در زمان رضا شاه شعار “یک ملت، یک زبان و یک کشور” بر پایه ملیگرایی پیش از اسلام حاکم بود و در زمان اسلامگرایان جای آن را به اسلام ناب محمدی و شعار “یک مذهب یک زبان و یک کشور” داد.
به باور تهرانیان، تلاش هر دو نظام ایجاد هویت دولتی ایرانیان بوده است که بر پایه آن یکی ملت یک پارچه و دیگری تسلط مذهب شیعه را برگزیده است. “هویت دولتی ایرانی با سرشت و ساختار متنوع جامعه ایران سازگار نبوده و بیشتر بر بستر هویت فارسیزبانان و یا مذهب شیعه پایهگذاری شده است. دلیل بسیاری از تنشهای جامعه ایران را باید در ناسازگاری هویت دولتی (پهلوی و یا اسلامی) و هویت واقعی جامعه ایران یعنی تکثرگرای فراقومی ایرانی جستجو کرد.”