Tribun Logo

زبان نظامی انتزاعی، ذهنی و جمعی است. نظامی از نشانه‌ها که به واسطه‌ی گفتار و نوشتار تحقق مادی می‌یابد. هر جمعیّت زبانی، قواعدی برای این نشانه‌ها دارد. از هم‌نشینی و جانشینی واج‌ها و واژه‌ها زنجیره‌ی گفتار پدید می‌آید و زبان دست‌کم یکی از کاربردهایش را که ابزاری برای ایجاد ارتباط و تحقق اندیشه‌ی بشری است از قوّه به فعل درمی‌آورد.

بر اساس زبان‌شناسی نوین، بویژه دیدگاه ساختارگرای آن، نمی‌توان بین زبان‌ها قائل به‌ برتری شد. تمامی زبان‌های دنیا، فارغ از این‌که صاحب رسم‌الخط و ادبیات غنی و فرهنگ والا شناخته شده باشند، یا زبانی قبیله‌ای، که صرفاً از عهده‌ی رفع نیازهای روزمره برآیند، در یک نگاه کلی کارکردی برابر دارند. این کارکرد بر اساس محور جانشینی و هم‌نشینی شکل می‌گیرد. مکتب پاریس آن را در قالب تجزیه‌ی دوگانه مطرح می‌کند که توضیح مفصل آن طبعاً در این مجمل نمی‌گنجد. آنچه تفاوت میان زبان‌ها را سبب می‌شود کاربرد هر زبان از سوی کسانی است که به آن زبان سخن می‌گویند. زبانی که رو به انکشاف و پویایی نداشته و تغییر و تحولات را به‌خود نپذیرد، اندیشه و ادبیات نیافریند و فاقد ارتباط کلامی بین گویشورانش باشد، آن را بواقع زبانی مرده باید شمرد. شاید نیاز به تأکید نداشته باشد که امروزه زبان وسیله‌ی ارتباطیِ بی‌طرفی نیست و زبان‌هایی که از قدرت کاربردی بالایی برخوردارند، به نوعی با مراکز قدرت در رابطه‌ای تنگاتنگ‌اند.

با آغاز حکومت پهلوی اول، ایده‌ی «یک کشور، یک زبان» در سرزمین کثیرالاقوام‌ و موزائیک‌واری چون ایران مطرح و به‌ضربِ قانون بر تمام جمعیّت‌های زبانی ساکن در ایران جاری و ساری شد. این ایده به طور مستقیم و صرفاً از ذهنِ تمامیت‌اندیش بنیانگذارِ دودمانِ پهلویِ نتراویده بود. بل‌که او توانسته بود با استمداد از روشنفکران وقت، از جمله محمدعلی فروغی (ذکاءالمُلک) نخستین بنیانگذارِ فرهنگستانِ زبانِ فارسی، به این ایده، جامه‌ی قانونی و فرهنگی بپوشاند. آبشخورِ فکری فروغی و روشنفکرانی نظیر او بواقع تغییر و تحولاتی بود که در این زمینه به تاز‌گی در اروپا شکل گرفته بود.

با آغاز عصر روشنگری، ایده‌ی «یک زبان، یک ملت» به دغدغه‌های فرهنگی و سیاسیِ بسیاری از کشورهایِ اروپایی تبدیل شده بود. برای مثال، پس از انقلاب فرانسه با اتکا بر این اصل که حاکمیت مردم را می‌توان صرفاً در آئینه‌ی دولت- ملت دید و از این‌رو یکسان‌سازی زبان مردم و حاکمیت، امری ضروری است، بی‌آنکه حقوق زبانیِ همه‌ی گویشورانِ ساکنِ سرزمینِ گُل در نظر گرفته شود، صرفاً یک گویش خاص، به زبانِ رسمی تمام ملیّت‌های ساکن در جغرافیای فرانسه تبدیل شد. آن زمان پروژه‌ی «یک زبان، یک ملت» موجب تنش‌های زیادی، در برخی از کشورهای اروپایی گردید که پاکسازیِ نژادی در لهستان را می‌توان یکی از پیامدهای آن دانست. علاوه بر این نمونه‌ی برجسته، زبان‌های فرانسه و انگلیسی در مستملکات این دو کشور به ابزاری فراتر از ارتباط بین‌الاذهانی، یعنی به ابزار استعمار و استثمار بدل گشت. بدین گونه بود که در قرن نوزدهم میلادی پدیده‌ی «یک زبان، یک ملت» در اروپا، به ابزاری برای ستمِ ملی تبدیل شد.

نزدیک به یک قرن پیش، در کشورِ ما نیز بی‌آنکه به تنوع زبانی و آمارِ قابلِ توجهِ ملیّت‌های متعددِ ساکن در آن توجهی شود، زبان فارسی به عنوانِ زبانِ واحد و رسمی در بندهایِ قانون گنجانده شد. این سیاستِ فرهنگی- زبانی در پی آن بود که تمام جمعیّت‌های زبانیِ به‌اصطلاح غیررسمی را در دایره‌ی محدودِ تک زبانی و تک فرهنگی گرد آورد، مع‌الاسف هنوز هم به حیات خود ادامه می‌دهد.

زبان، قطره‌ی تقطیر شده‌ای نیست که واج‌گونه و واژه‌گونه از آسمان بچکد. نشانه‌هایی است که از ذهن خلاق انسان می‌تراود. زبان به قدرت ماننده نیست که واژه‌ها و واج‌هایش همدیگر را برنتابند. آن‌ها به نرمی کنار هم می‌نشینید، جانشین همدیگر می‌شوند و زنجیره‌ی گفتار را پدید می‌آورند. زبان‌ها برخلاف گویشورانشان رفاقتی دیرینه با یکدیگر دارند، همیشه در حال داد و ستد بوده‌ و هستند.

زبان علاوه بر تحقق اندیشه‌ی بشری یک واقعیت اجتماعی و زنده است. تمام مناسبات اجتماعی موجود، از جمله مناسبات قدرت نیز به واسطه‌ی زبان بیان می‌شود. وقتی در یک جغرافیای کثیرالملل، زبانی واحد به طور قانونی رسمیت می‌یابد، به این زبان از طرفِ کانون قدرت ارزشی سمبولیک داده می‌شود که آن را در رأس تمام زبان‌ها و فرهنگ‌های دیگر می‌نشاند. زبان و فرهنگ سایر ملیّت‌ها بدون در نظر گرفتن آمار جمعیتی‌شان به مقام و درجه‌ی پایین‌تر رانده می‌شود و دیگر مناسبات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی نیز از همین ارزش‌گذاری پیروی می‌کنند. این ارزش‌گذاری، اساسِ فلسفه‌ و کارکردِ زبان را به زیرِ سوآل می‌برد. و بدینگونه، آگاهانه یا ناآگاهانه برتری نژادی یک جمعیّتِ زبانی در جامعه نهادینه می‌شود. رده‌بندی‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی با اولویت دادن به زبان صورت می‌گیرد. در کشوری مانند ایران با این‌همه تنوعِ زبانی و گویشی، تنها یک فرهنگستان، فرهنگستان زبان حاکم اجازه‌ی فعالیت می‌یابد. هیچ‌انگاری و به رسمیت نشناختنِ زبان‌های به‌اصطلاح غیررسمی، جایگاه نابرابر آن‌ها را در تمام عرصه‌ها به وضوح آشکار می‌سازد.

این ارزش‌گذاری تا بدانجا پیش می‌راند که علاوه بر زبان‌های غیررسمی حتی لهجه‌های متفاوت همان زبان واحد و رسمی‌شده را هم به درجات پایین‌تر تنزل می‌دهد. برای نمونه می‌توان به ارزش گذاری در عرصه‌ی ادبیات اشاره کرد که نمونه‌ای است خُرد از یک سیاست کلان. نگاهی گذرا، تفاوت جایگاه ادیبان و نویسندگان و ناشران زبان‌های غیررسمی را با زبان رسمی آشکارا نمایان می‌کند.

مسئله‌ی مهمی که نمی‌توان نادیده گرفت این است که کانون قدرت برای ارزش‌گذاری سایر زبان‌ها از نخبگان و فرهیختگان جمعیّت‌های زبانیِ غیررسمی بهره می‌برد. بدین‌گونه که فرهیختگان این جمعیّت زبانی ارزش والاتری به زبان رسمی و مسلط می‌دهند و تلاش دارند خیل عظیم سایر جمعیّت‌های زبانی را وادار کنند تا پربها بودن زبان رسمی و کم‌بها بودن زبان‌های غیررسمی را بپذیرند. با پیش‌برد چنین سیاستی تولیدات فرهنگی به انحصار زبان رسمی در‌می‌آید. در نتیجه، فرهنگ و ادبیات زبان‌های غیررسمی سیر قهقرایی می‌پیمایند و فرصت رشد برابر با زبان و فرهنگ رسمی را از دست می‌دهند و بستر مناسبی فراهم می‌آید برای ظهور تفکرات نژادپرستانه از سوی جمعیّت‌های زبانی رسمی و غیررسمی. انحصار یک زبان و رسمیت بخشیدن به آن سبب می‌شود که ادبیات سیاسی یک کشور چند زبانه از زبان به عنوان عنصری ایدئولوژیک بهره جسته و مسئله‌ی زبان را به مسئله‌ی سیاست گره بزند. استفاده‌ی ایدئولوژیک از زبان فرصت مناسبی فراهم می‌آورد تا جناح‌های سیاسی حاکم و غیرحاکم زبان را دست‌مایه‌ی تفکرات جناحی قرار داده و سیاست‌های خود را جدای از منافع ملّی در عرصه‌های اجتماعی، سیاسی و فرهنگی پیش ببرند. حوادث سال‌های اخیر به‌روشنی گواه ظهور و رشد انواع تفکرات انحصارطلبانه از نوع پان‌فارسیسم، پان‌ایرانیسم، پان‌ترکیسم، پان‌عربیسم و… است. بهره‌برداری ایدئولوژیک و سیاسی شدن زبان نه تنها در ادبیات سیاسی کشور و فرهیختگان جامعه شکاف ایجاد می‌کند و انرژی موجود را به‌جای تولیدات فرهنگی والا هرز می‌برد، بلکه در میان اقشار عادی جامعه نیز زبان از کارکرد مثبت خود به کژراهه افتاده و منش سیاسی و ایدئولوژیک به‌خود می‌گیرد. دم دست‌ترین نمونه، هواداری بخش قابل ملاحظه‌ای از مردم آذربایجان از تیم تراکتورسازی است. هم‌اینک مع‌الاسف در ایران هواداری از «تراختور» به امری نمادین در حوزه‌ی ورزش تبدیل شده است. طوری‌که سال گذشته چنانکه در آخرین بازی لیگ برتر شاهد بودیم، این امر نمادین دست‌مایه‌ی مناسبی برای جناح‌های سیاسی کشور فراهم آورد تا در مقابل چشم هزاران تماشاگر به آن تقلب بزرگ دست بزنند.

می‌توان از نگاهی دیگر با ارجاع به واژه‌های کاربردی چند دهه‌ی اخیر، زبان را بیت‌المال معنوی تمام آحاد جامعه دانست. در جغرافیایی به نام ایران تمام جمعیت‌های زبانی باید سهم برابری از این بیت‌المال معنوی داشته باشند.

در کشور موزائیک‌واری چون ایران، با سابقه‌ای طولانی‌ به‌درازای تاریخ از همزیستی زبان‌ها و فرهنگ‌های متعدد و متنوع در جوار یکدیگر، ایده‌ی جامعه‌ی زبانی یکدست و یک‌شکل به خیال می‌ماند. نمی‌توان به چنین جامعه‌ای در عالم واقع جامه‌ی عمل پوشاند.

ادبیات هنری است که به واسطه‌ی زبان تولید می‌شود. این فرآورده‌ی هنری به هر زبان که بیان شود، ظرفیت و استعداد هنری آن زبان را از قوّه به فعل درمی‌آورد. ادبیاتی که به زبان غیررسمی تولید می‌شود مشخصه‌های نحوی، کاربرد واژه‌گانی، هم‌نشینی و جانشینی واحد‌های زبانی، و در یک کلام کل نظام نشانه‌شناختی آن زبان را در قالب یک متن نوشتاری به نمایش می‌گذارد. چنانچه امکان آموزش زبان‌های ملیّت‌های ایرانی در مدارس فراهم نشود، و فرهنگستان‌ زبان‌های سایر ملیّت‌ها امکان فعالیت نیابند، با توجه به انتشار پایین کتاب‌ و نشریه در این عرصه، این گنجینه‌های زبانی بالقوّه، به استخوان‌های شکسته‌ای می‌مانند که در قالب‌های گچی عضله‌ها‌‌شان روز به روز به تحلیل می‌رود.

در راستای آنچه در بالا گفته شد زبان ترکی علاوه بر اینکه گویش بسیاری از مردم اروپا و آسیا با لهجه‌های مختلف را تشکیل می‌دهد، شاخه‌ای از آن، گویش بخش عظیمی از مردم ایران با لهجه‌های مختلف است. دریغا که در حال حاضر یک زبان‌ غیررسمی و مهجور در کشور به شمار می‌رود که در تاریخ معاصر ایران نزدیک به یک صده است که هر گونه امکان رشد و بالندگی از آن دریغ شده است. کدگذاری‌های زبان و فرهنگ رسمی سبب شده که زبان‌های غیررسمی در زمره‌ی زبان‌های فروتر قلمداد شوند. این شیوه‌ی فرهنگی غیردموکراتیک به سیاست روزمره تبدیل شده است. لطیفه‌ها و جوک‌هایی که آگاهانه یا ناآگاهانه در جامعه منتشر می‌شوند سبب می‌شود که ملیّت‌ها و زبان‌های گوناگون توسط این هنجارهای کلامیِ مذموم و تفرقه‌ساز، شرطی ‌شوند. رد پای این تمامیت‌خواهی را می‌توان به‌روشنی در عرصه‌ی هنر دید. سالیان مدیدی است که شاهد تقسیم کار‌ اجتماعی در عرصه‌ی سینما و سریا‌‌ل‌های تلویزیونی هستیم. تمام نقش‌هایی که به‌لحاظ ارزش‌گذاری‌های ایفایی هنجارین، فرودست شمرده می‌شوند به شخصیت‌هایی از جمعیّت‌های زبانی غیررسمی محول می‌شود. برنامه‌ی تلویزیونی «فیتیله» را می‌توان تا اینجا آخرین نمونه دانست. این برنامه برای کودکانی به اجرا درآمد که فهم معادلات فرهنگی- زبانی و معضلات سیاست‌های تک زبانی برای آنان طبعاً امری غیرقابل درک و فهم است.

تمایز گذاری میان زبان و فرهنگ‌های غیررسمی الگوهای هویتی تمام جمعیّت‌های زبانی را زیر سوآل می‌برد و به تبع آن به مناسبات نابرابر اجتماعی در تمام عرصه‌ها دامن می‌زند.

امروز جهان بر پاشنه‌ی دیگری می‌چرخد. با وجود پیشرفت‌های برق‌آسای تکنولوژیک و دسترسی آسان به تمام نقاط جهان، به رسمیت شناختن تنها یک زبان در کشوری با تنوع زبانی- فرهنگی، راهکار مناسبی برای وحدت و یگانگی نیست. تنها قانونمند کردن حقوق شهروندی برابر است که می‌تواند مانع بروز تفکرات نژادپرستانه‌ی زبانی- فرهنگی شود.

برای ترمیم هویت آسیب دیده‌ی جمعیّت‌های زبانی غیررسمی مناسبترین راه حل، آموزش این زبان‌ها به طور رسمی و قانونی در مدارس از سطوح ابتدایی تا سطح دانشگاه، ایجاد فرهنگستان‌ زبان‌های ملیّت‌های ساکن در ایران و داشتن حقوق شهروندی برابر فارغ از ملیّت و زبان و جنسیّت، راهکاری است که می‌تواند ارزش‌های انسانی را به یک جامعه‌ی کثیرالملل برگرداند. به‌باور صاحب این قلم تنها در این صورت است که نقش اجتماعی رسانه‌ها تغییر کرده و فرهنگ و زبان‌ سایر ملیّت‌ها فرصت رشد و بالندگی خواهد یافت. زیرا که رشد و بالندگی تمام فرهنگ‌ها و زبان‌ها یگانه راهکار دموکراتیک است.