منبع: سايت ايران امروز "در آن ايام، ما را وقت خوش بود"!
براي روانشناسي انساني، "وقت خوش" هميشه در زماني واقع است که از دست رفته است. روزي از دوستي در جمهوري آذربايجان پرسيدم که بهترين سالهاي زندگي در آنجا، کدامها بوده اند و او جوابي داد. سوآل دوم من اين بود که اگر من در همان سالها، در مقابل او بودم و همين سوآل را ميکردم، پاسخش چه ميبود. او گفت: مسلما نميگفتم که همين الآن!
اين يادداشت که در مضمون خود، حاوي بخشي از نگاه من به رژيم پهلوي و انقلاب اسلامي 1357 است، در پاسخ به نشر و بازنشر وسيع يک سلسله مطالب نوستالژيک در باره دوران سلطنت پهلوي بدون ذکر نام مؤلف و ناشر اصلي در فضاي مجازي است. چنين مطالبي سالهاست که بخش ثابتي از مطالب تلويزيونهاي لوس آنجلسي، رسانه هاي مجازي و در سالهاي اخير، تلويزيون "من و تو" است. مضمون کلي اين قبيل مطالب، ارائه انتخابي تصاويري ثابت يا متحرک از دوران قبل از انقلاب اسلامي است. پيام اين تصاوير و نوشته هاي کوتاه از آنجايي که در جهت موافق بر يک عادت ذهني عموم بشري مبني بر ايدآليزه کردن "ايام خوش ماضي" است، بدون برخورد با هيچ فيلتر عقلي خاصي به مخاطب ميرسد.
يک نمونه از عکسهاي منتشر شده از اين سلسله در بالاي اين مطلب آمده است و نمونه متني احساسي و نوستالژيک از قلم فردي بدون ذکر نام مؤلف که از جمله از سوي دوست عزيز آقاي کيانوش توکلي منتشر شده است، در پايان اين يادداشت آمده است.
جهاني بودن و انساني بودن اين پديده
مسئله روانشناسي انساني و رفتار انسانها با خاطرات گذشته فردي و جمعي خودشان هم مسئله مهمي است. بايد ديد که که عموما از نظر علمي و سوابق موجود بررسي شده و مستند شده، انسانها در کنار اسناد و آمار غيرقابل انکار، چه چيز از گذشته را بياد مي آورند و چگونه؟
يک نمونه تاريخي مستند شده و بسيار جالب مربوط به دوران جنگ داخلي روسيه (7 نوامبر 1917ـ 25 اکتبر 1922) است. در اين دوران، نقاط زيادي از روسيه بارها دست به دست شدند. طبق همه شواهد تاريخي از آن دوران، مردم مناطق مزبور هميشه در "حسرت دوران قبلي" بودند. وقتي سفيد ها حاکم ميشدند، نوستالژي دوران حاکميت سرخ ها بر اذهان اهالي مسلط بود و برعکس.
در جمهوريهاي دوران شوروي هم که در زمان کمونيستي يک نفر مدافع نظام حاکم يافت نميشد، امروزه دنيايي از نظرات حسرت بار در باره دوران خوش کمونيستي حاکم است.
در مورد کشورهاي غربي (با ريشه در ادبيات دوران آنتيک يونان و روم) هميشه "زمان گذشته"، زمان خوبي بوده است. همه تلاش متخصصين براي نشان دادن ميزان مرگ و مير يا فقر در آن "دوران سپري شده ماضي" هم راه به جايي نميبرد. در قديمترين منابع دوران آنتيک آمده است که "زمان" به سه دوره طلايي، نقره اي و برنزي تقسيم شده است و از ميان آنها، قديمترين دوره همان دوره طلايي است که براي هميشه از دست رفته است.
مسلمانان هم عليرغم همه دانسته هاي موجود از جنگ و فقر و ناامني و نبود بهداشت و امکانات زندگي در 1400 سال قبل، از "دوران صدر اسلام" عنوان دوراني طلايي ياد ميکنند. توجه کنيد که طبق منابع اسلامي حتي پيامبر اسلام در آن "دوران طلايي" مملو از جنگ و مناقشه، از امنيت ساده يک عضو جامعه برخوردار نبود و بسياري از ياران پيامبر و اخلاف آنها مثل امامان شيعه قرباني اعمال جنايتکارانه دشمنان خود شدند.
همين امروز در کشورهاي ثروتمند اروپاي غربي برخوردار از همه نعم مادي و حقوق انساني، اعتقاد عوامانه گسترده به "زماني ايده آل" در گذشته، بسيار نيرومند است. همه اين مؤمنين به وجود "زماني طلايي" در گذشته ميتوانند از طريق منابع تاريخ بخوانند که تنها صد سال قبل، متوسط طول زندگي انسانهاي در اروپا 30 سال بيشتر نبود و هر بيماري پيش پا افتاده امروزي، براحتي قاتل هزاران انسان در سال بود. بررسي هاي متعددي در سوئد نشان داده است که اعتقاد به سفيد بودن (برفي بودن) ايام شب کريسمس در سالهاي سپري شده مثل دوران کودکي و تصور آفتابي بودن مراسم سوئدي طولاني ترين روز سال، هيچ ربطي با واقعيات هواشناسي ثبت شده در مراکز علمي ندارد. در ضمن اين اعتقاد قطعي به خوش بودن ايام در گذشته، تازگي ندارد و در ميان نسلهاي قديمي هم، سالهاي قديمي تر از زمان زندگي آنها، خوش حساب ميشده است.
انتقال سياست به خارج از حوزه نقد
همانطور که اشاره شد، رمانتيزه کردن گذشته از طريق فراموشي جزئيات مزاحم و برجسته کردن خوشي ها، بخشي از توانايي ذهن بشر براي بقاء خود و بخشي از کيفيت زندگي است که بر خاطرات "اصلاح شده" فردي و جمعي انسان بنا شده است. اما توسعه دادن اين کارکرد ضروري روانشناختي انساني به وسيله اي در خدمت سياست حزبي و آلترناتيوسازي، امر ديگري است. البته سرمايه گذاري آلترناتيو سياسي سلطنت طلبي بر اين عادت ذهني و نياز روحي انساني، امر جديدي نيست اما توسعه دنياي مجازي و سرمايه گذاري هدفمند پروژه هايي مثل تلويزيون "من و تو" با منابع مالي ناروشن بر اين جنبه از کارکرد طبيعي انسانها، بنوعي شبيه نشان دادن عکس امام در ماه است. يعني هدايت جريانات سياسي از کانالهاي نامرسوم، ناشفاف، خارج از امکان کنترل و بيرون از حيطه جوابدهي و جوابخواهي.
در کنار عامل روانشناختي فوق، گريز از پيچيدگي ها، ساده بيني و ساده پسندي و بيگانگي با امر فوق العاده مهم "بررسي انتقادي سند و منبع" گرفتاري عمومي ما بوده و است.
اول بايد ديد چنين تصاوير و نوشته هايي (گاه در مايه کلمات قصار از نوع نوشته منعکس در ذيل اين يادداشت) تا چه اندازه "سند" هستند؟ "منبع" اين "سند" کيست و چيست و چه درجه اي از ارزش دارد؟
چنين عکسهايي و متنهايي از افغانستان دوران ظاهرشاه هم به وفور منتشر ميشود. از جمله بايد سوآل کرد که در کنار اسناد متقن محل اجماع محققين، اگر تضادي مابين آمارها و اسناد تحقيقي و مطالب نوستالژيک در رابطه با "ايام خوش از دست رفته"، وزن هرکدام از اين مدعيات را، چطوري بايد تعيين کرد؟ اگر تصاوير بيشمار از دوران پهلوي در کنار هم قرار بگيرند، تکليف ما چيست؟ کدام را بايستي باور کرد و بر چه اساسي؟
طبق ادعاي سلطنت طلبان، در نيمه اول دهه 1350 مردم، خوشي زير دلشان زد يا بر اثر توطئه هاي خارجي و داخلي دست به يک شورش کور زدند. يا طبق يک ادعاي بي اساس که اينک از ميان طرفداران سابق رژيم اسلامي هم (مثل محمد نوري زاد) هوادار پيداکرده است، ايران قبل از انقلاب قابل مقايسه با کره جنوبي بود(؟!)
ايران، همپايه کره جنوبي در قبل از انقلاب؟
ايران قبل از انقلاب، مثلا از نظر ميزان باسوادي، همپايه کره جنوبي نبود. ايران پهلوي در اوج خود، از نظر باسوادي (صرفنظر از سابقه و کيفيت تحصيل) نزديک به نصف ترکيه و نزديک به يک سوم آرژانين و کره جنوبي بود . رقم باسوادي ايران، از رقم مشابه کشورهاي روآندا و مصر هم پايينتر بود! هم اکنون 4 دهه بعداز انقلاب اسلامي هم، از ميان 13 کشور قابل مقايسه با يکديگر در جدول زير، ايران موفق شده تنها از سوريه، مصر و روآندا، پيشي بگيرد و هنوز هم ميزان باسوادي در ايران از 9 کشور ديگر جدول پايينتر است.
در آن سالها، کمتر از 3 درصد هزينه واردات، از محل صادرات غيرنفتي بود. يعني 97 درصد کالاهاي وارداتي کشور، از محل فروش نفت خام پرداخت ميشد. تصورش را بکنيد، يک جامعه 36 مليوني با سطح سواد زير مصر و روآندا که استعدادش در توليد کالاي صادراتي (همان فرش، روده و پوست گوسفند و يکي دو قلم سنتي و تاريخي ديگر)، تنها معادل 3 درصد هزينه واردات کالا بود و مثل کشورهاي کمونيستي با يک حزب شاه فرموده و شاه ساخته اداره ميشد. اين جماعت شيفته زرق و برق واردات کالاهاي مصرفي (عمدتا لباس و ماشينهاي برقي آشپزخانه) کدام درجه از رشد جمعي سياسي را ميتوانست داشته باشد؟ اين جماعت چگونه ميتوانست فرق "مدرنيته" با ماشين لباسشويي برقي و تلويزيون را کشف کند؟ اين مردم چگونه بايد ميفهميدند که ميزان کار مفيد و ميزان تحصيلات کارگران در ژاپن با ايران، مسئله مهمي است و کل درآمد نفت کشور، در قياس با ميزان توليدات کشورهاي صنعتي زمان، رقمي نيست. اگر در ميان آنهمه کشورهاي ديکتاتوري مشابه در دنيا، بدترين رفتار جمعي براي انجام تغيير در مقياس جهاني (همان انقلاب گهربار) به نام ايران ثبت شد، آيا تصادفي بود؟ جماعتي عادتا و عمدتا جوگير و متوهم (مثل امروز) که تنها هنرش، مصرف کالاهاي زرق و برق دار وارداتي بود، طور ديگري هم ميتوانست رفتار کند؟ آدم بيسوادي که در بهترين حالت تازه شلوار جين به تن کرده و بتازگي صاحب آشپزخانه جديد (بجاي مطبخ سنتي) شده و در بدترين حالت (شامل حال اکثريتي از اهالي کشور) در آرزوي رسيدن به اين درجه از "خوشبختي و تمدن بزرگ" است، چگونه رفتاري ميتوانست داشته باشد؟
(لينک منبع آمار مربوط به ميزان باسوادي در جدول شماره 2)(لينک منبع ارقام مربوط به کره جنوبي)
نگاهي به امر رشد اقتصادي کشورهاي قابل مقايسه با يکديگر، در يک دوره 18 ساله منتهي به سال انقلاب اسلامي (1960ـ1978)
در دوره فوق، اقتصاد کشورهاي کره جنوبي، ايران، مالزي، ترکيه و غند کشور ديگر، به ترتيب مندرج در جدول زير چند برابر شده اند:
فرق ايران با هفت کشور بقيه، در اين نکته مهم است که ايران (گرفتار بالاترين نرخ بيسوادي در ميان اين 8 کشور) رشد خود را مديون فروش ماده خام سهل الاسختراج و جهش سرسام آور قيمت اين ماده خام است اما بقيه کشورهاي ليست مورد بررسي، رشد خود را مديون سيستم آموزشي، سازماندهي توليد و ورود به بازار رقابت جهاني هستند. توجه کنيد که همه اين کشورها دچار درجات متفاوتي از ديکتاتوري هستند اما ميزان وجود نهادهاي مدني و امکان کسب تجربه سياسي براي شهروندان، در اين کشورها متفاوت بوده است. اما هيچکدام از اين کشورها داراي نظام تک حزبي مثل ايران نبود. عليرغم اينکه همه اين کشورها، از نظر آموزش و تحصيلات و اقتصاد توليدي و رقابتي، بمراتب بهتر از ايران بودند، هيچکدام از رهبران يا مردم اين کشورها تبليغ توهم آور و خنده دار رسيدن به "دروازه تمدن بزرگ" نداشتند. يعني از جايگاه خود و توانايي هاي اقتصادي کشور خود، انتظار واقع بينانه اي داشتند و خواهان مجاني شدن آب و برق و اوتوبوس نبودند و به کسي که چنين وعده ه اي ميداد، دل نميداند. توجه کنيد که حتي کشورهايي مثل آلمان غربي يا ژاپن هم، ادعاي "تمدن" سازي و امثالهم نداشتند. اين ادعاي محمد رضاشاه که از سوي مطبوعات غربي دائما مورد تمسخر واقع ميشد، در داخل کشور در کنار تبليغات ويرانگر مخالفين رژيم (بستن اتهام ساديسم به رژيم پهلوي)، موجب بالارفتن درجه توهم جامعه در مورد وجود راههاي جادويي و ساده براي بهبود اوضاع کشور ميشد.
استنباط عمومي از سياست و اقتصاد:
در ايران زمان شاه، تنها يک "مدل اقتصادي" ذهن عالم و عامي را گرفته بود: "کويت"!
"کويت" از نظر عامه مردم ايران، جايي بود که مردم آن ماهانه مبالغ هنگفتي از بابت "سهم النفت" خود از دولت دريافت ميکردند. اين انتظار احمقانه و توهم آميز قبل از همه از سوي انواع پوپوليستهاي نفتي، تبليغ ميشد. در همه دوران پهلوي، مردم هرگز به طور عقلايي به اين مسئله نپرداختند که درآمد کشور از محل فروش نفت چقدر است و آيا بعداز کسر مخارج عمومي دولتي، مبلغي از آن باقي ميماند يا نه؟
اين ارقام البته مثل امروز علني بود و هرکسي ميتوانست با ضرب تعداد بشکه هاي صادارتي نفت در نرخ جهاني اين کالا و تقسيم آن بر تعداد اهالي کشور، بببيند که با مبلغ باقي مانده در يک کشور بيگانه با پرداخت ماليات، چگونه ميشود، به اداره امور پرداخت. البته متخصصين دولتي هم وارد چنين بحثهايي ميشدند اما نبود هيچ اعتمادي به دولت و مقامات رسمي و متخصصين مورد تأييد دولت، افسانه ساخت پوپوليسم نفتي در 70 سال اخير را، زنده نگاه داشته است. محمد رضا شاه هم وقتي در اوج خريد تسليحات و وارد کردن کالاهاي مصرفي وعده "تمدن بزرگ" ميداد، به اين توهم تاريخي دامن ميزد. رهبران امروزي ايران اسلامي هم، شبانه روز به اين توهم دامن ميزنند که احمد آباد هم شهري است و در صورت نبود توطئه آمريکا و اسرائيل، ايران حاکم خاورميانه، رهبر جهان اسلامي، صاحب ارتشي در مقياس ارتش قدرتهاي بزرگ نظامي دنيا و ... خواهد بود!
(مثال ساده شده: با جمعيت 30 مليوني، فروش روزانه 5 مليون بشکه نفت به نرخ هر بشکه 12 دلار يعني ميزان 60 مليون دلار در روز و نفري 2 دلار در روز و نفري ماهانه 60 دلار.)
نقش مردم در شکل گيري انقلاب اسلامي: احساس فقر ناعدالتي و ناتواني در يافتن آلترناتيو
مضمون تبليغاتي از جنس عکس بالاي اين يادداشت، متهم کردن مردم ايران به شورش کور عليه رفاه و مدرنسيم پهلوي است. اين کار، بجز جنبه کراهت اخلاقي اين اتهام، مبتني بر هيچ سند، آمار يا تحقيقات علمي نيست.
افسانه نجمآبادي نيز در مقالهاي در كتاب "دولت رانتير"، نقش نظام پهلوي در سياست زدايي از جامعه را با جملات زير توضيح ميدهد:
"دولت رانتير پهلوي نهتنها به دنبال تقويت استقلال خود از جامعه بوده، بلكه با تغيير مصرف الگوي فرهنگي ــ آموزشي و باجدهي به عوامل خودي، سعي در سياستزدايي اجتماعي به نحوي وسيع داشت و نتيجه اين وضع موجب كاهش شديد سطح درك سياسي و فرهنگ سياسي در كشور شد".
احساس فقر و تحقير نيازمند دانش و تجربه سياسي نيست. اما جستجوي راه حل و آلترناتيو اثباتي براي جايگزين کردن يک نظام ناکارآمد، محتاج درک سياسي و مهمتر از آن، تجربه سياسي و امکان آزمون و خطا از سوي شهروندان است. براي مقايسه ميتوان اشاره کرد که همزمان با قتدار نظام پهلوي در ايران، کشور همسايه ترکيه، هرچند گرفتار کودتاها و سلطه نظاميان و تأثير شديد دولتهاي خارجي بر سياست داخلي کشور بود، اما شهروندان از طريق شرکت در انتخابات محلي و انتخابات سرتاسري در فاصله ميان کودتاهاي نظامي، صاحب تجربه ميشدند و بخصوص با ماهيت واقعي پديده پوپوليسم آشنا ميشدند. مردم ايران شانس آزمون و خطا از طريق شرکت در انتخابات و تجربه اندوزي سياسي نداشتند. در نتيجه، توهم بيکران بودن ثروت نفتي و توهم کفايت پول حاصل از فروش نفت خام براي تأمين يک زندگي مرفه، جامعه را به درک نادرستي از علل عقب ماندگي و فقر رسانيده بود.
نتيجه: در سال 1979 يک کشور "همپايه کره جنوبي" دست به انقلاب اسلامي نزد، يک کشور تک حزبي بيسوادتر از مصر و روآندا و معتاد به مصرف و بيگانه با توليد، در يک خيزش ناشي از توهم، بپا خاست و کاري کرد که هيچيک از کشورهاي فقير، پولدار، فروشنده نفت خام يا گرفتار ديکتاتوري، مرتکب آن نشدند. آيا اين حرکت خود ويرانگر تاريخي از همچو جامعه با آن بازيگران، کاري عجيب بود؟ مردم ايران در سالهاي منتهي به انقلاب اسلامي، علل ناعدالتي و عقب ماندگي بي حقوقي را با گوشت و پوست و خون خود حس ميکردند. اما همين انسانها هيچ تجربه سياسي و هيچ امکان مداخله سياسي در تغيير شرايط زندگي خودشان را نداشتند. متهم کردن مردم به شورش عليه نظامي ايدآل، اهانت به مردم است. انسانهاي زيادي در آن دوران گرفتار بيسوادي، عقب ماندگي و ناعدالتي بودند. اما مجموعه عواملي تاريخي و سياسي، اراده مشروع مردم براي بهبود شرايط زندگي خودشان را به مسيري ويرانگر براي به قدرت رسيدن اولين حکومت فقاهتي در تاريخ اسلام و دنيا تبديل کرد. مسئله سهم بازيگران اين ماجراي تلخ (شامل مردم، رژيم حاکم پهلوي و نحله هاي مختلف اوپوزيسيون) از اين خبط تاريخي، هرچند ميتواند در جزئيات خود امري پرمناقشه باشد اما در خطوط حاکم کلي آن، حداقل امروز يعني چهل سال بعداز انقلاب، امر دشواري نيست. قدر مسلم اين است که نوشتن صورتحساب انقلاب اسلامي به پاي يک بازيگر از اين مجموعه، منصفانه نخواهد بود. ورود به پروسه بازي با افکار عمومي و شکل دهي افکار عمومي بر اساس اين و آن عکس انتخابي (مثبت يا منفي) از يک دوره طولاني از تاريخ معاصر ايران، کاري بجز وارد کردن سياست و سرنوشت آينده مردمان اين کشور به مجاري احساسي و خارج از حيطه نقد و عقلانيت نيست.
هر اندازه که داشتن احساس نوستالژيک نسبت به گذشته امري انساني است، وارد کردن سياست مرتبط با سرنوشت مليونها انسان به دنياي احساسي، امري مذموم و غيراخلاقي است.
پايان مطلب.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
متن منتشر شده از سوي آقاي توکلي (که البته از مدتها پيش در شبکه هاي عمومي به وفور موجود است) سطور اول شبيه افزوده آقاي توکلي است:
"البته امتيازات شامل ما شهرستاني ها نبود: این داستان را کسانی که پنجاه ساله یا بالاتر هستند خوب درک می کنند. اما بقیه هم بدونن روزگاری اینطور بود
"یکی بود یکی نبود…
اون قدیما که تو شهر ما انتخاباتی در کار نبود و شاه خائن، هنوز خائن بود،
خیابونا خلوت بودن و آسمونا آبی...
اون قدیما که هنوز آدما زندگی یادشون نرفته بود،
یه روزایی می رفتیم چهارراه پهلوی فروشگاه بتهوون دنبال صفحه ی جدید
بعدشم می رفتیم آندره ساندویچ می خوردیم
یا اگه پول داشتیم، می رفتیم کارتیه لاتن تو خیابون کاخ و اسپاگتی می خوردیم.
اون قدیما، یه روزایی که هنوز انقلاب نشده بود، بعدازظهرا می رفتیم کافه قنادی بامداد که یه کم پایین تر از آندره بود.
گاهی هم پیراشکی خسروی و بعدشم کافه نادری.
یه عصرایی که همه چیز آزاد بود و تو خیابونا پُر از وَن نبود، پیاده از خیابون جم توی تخت طاووس، می رفتیم تا سینما شهر فرنگ یا شهر قصه.
ساعتها تو صف می ایستادیم تا فیلم ایزی رایدر رو ببینیم یا مردی از لامانچا یا راننده تاکسی …
بعدشم از خیابون وزرا که هنوز اسمش ترسناک نبود، قدم زنان و گپ زنان برمی گشتیم خونه.
یه روزایی که هنوز در آغوش اسلام نبودیم، جلوی سینما امپایر یا آتلانتیک قرارهای یواشکی می ذاشتیم و کسی تو گوشمون نمی خوند که تو جهنم قراره از موهامون آویزونمون کنن!
یه شبایی بود که رستورانا مجبور نبودن سر ساعت دوازده تعطیل کنن، اونوقت شام می رفتیم ریویِرا یا سورنتو، یا بالکن اون رستورانه نبش میدون ونک که کنارش زمین مینی گلف داشت و سهراب اندیشه گیتار می زد و می خوند...
یا یکتا و پیتزا پنتری …
از جلوی خوشنود هم رد می شدیم٫ ولی چرا نمی رفتیم داخل؟
بعد از شام هم می رفتیم خیابون فرشته پیاده روی، نسبتهامونم برای کسی جالب نبود!
یه غروبایی می رفتیم انجمن ایران و شوروی فیلمای روشنفکری می دیدیم… رزمناو پوتمکین، مادرِ گورکی، داستان یک انسان واقعی…
یه وقتایی هم می رفتیم کوچینی سر خیابون کاخ یا لابیرنت و کیج…
تابستونا متل قو، گرام تُپاز تو ماشین با صفحه های کج و کوله شده روی داشبورد از آفتاب،
دریا و سالن نپتون و فریدون فروغی و فرخزاد و جمع شدن دور آتیش توی ساحل … نوشهر و اسب سفید ... یا دهکده غازیان بندر پهلوی ….
اون سالها حتی تصور طرح جداسازی دریا احمقانه و خنده دار بود.
یه شبایی بود که می رفتیم تئاتر، کارگاه نمایش اسماعیل خلج ...
ترس و نکبت رایش سوم، صندلی کنار پنجره بگذاریم و به شب تاریک و سرد بیابان خیره شویم ِ آربی آوانسیان ….
یا تئاتر ۲۵ شهریور و نمایش شهر قصه ی بیژن مفید.
اونوقتا که موسیقی حرام نبود و ساز، هیزم جهنم، می رفتیم تالار رودکی کنسرت و رسیتال و منم اغلب چرت می زدم.
اونوقتایی که هنوز گشت نیروی انتظامی و کمیته نبود، یه جمعه هایی می رفتیم دربند، بی روسری و مانتو، گرما و سرما می پیچید لای موهامون.
گاهی با تله سی یِژ و گاهی هم پیاده، تا می رسیدیم به قهوه خونه های اون بالا و آش و اُملت می خوردیم و گل یا پوچ بازی می کردیم و دَبِلنا...
روبروی دانشگاه و کتاب فروشیاش … طبقه پایین کتابفروشی گوتنبرگ … کتابای انتشارات پروگرس مسکو … نون خامه ای های میدون ۲۴ اسفند …
نه که خیلی بیکار بودیما،
نه که خیلی پولدار بودیما،
نه که همه چی عالی باشه و آزادی کف دستمون … نه ... !
اما اون روزا زندگی خیلی سبک بود.
هنوز اینجوری ننشسته بود رو کول آدم!
هنوز نه شرقی و نه غربی نشده بودیم!
زود صبح می شد، دیر شب می شد!
خوش بودیم به همه چی، به همه جا.
اگه پول نداشتیم، پیاده می رفتیم. از این سر تا اون سر تهرون...
بیشتر وقتا همه چی ساده بود و آروم.
همه سر جای خودشون بودن.
مذهبی ها، غیر مذهبی ها، مشروب فروشا، قرتی ها، روشنفکرا، ساواکی ها، فاحشه ها، دزدا، پُلیسا…
کسی نمی خواست از ایران فرار کنه تا خوش باشه!
خوشی ها کم نبودن، ناخوشی ها هم کم نبودن، اما انگار طاقتا زیاد بود!
آدما خداحافظی کردن سختشون بود، آدما مسیر فرودگاه رو چشم بسته نمی رفتن برای بدرقه!
دغدغه هامون کم بود و دلخوشیامون بس.
الان ما آدمای اون روزا، هزار سالمونه!
هر کدوممون یه گوشه ی دنیا بقچه ی زندگی و خاطراتمونو بغل کردیم و هِی نگرانِ سیاست و انتخابات هستیم و فردای بچه هامون!
ذهنمون پر از مقایسه ست و بُهت!
راستی ما آدمای هزار ساله، چندسالمونه؟!"