Tribun Logo

موضوع این یادداشت کوتاه؛ پاسخ این سوال است که چرا جنبش ملی آذربایجان و آنچه از جنبش بزرگ چپ در ایران، بجا مانده است رابطه خوبی ندارند؟ دو جنبشی که سابقه طولانی داشته و حداقل تا ۱۹۹۰ یکی از آن دو، زیر مجموعه آن دیگری (چپ) بوده است، از ۱۹۹۰ به اینسو، بندرت حالی از همدیگر پرسیده‌اند. علت چیست؟ مقصر کیست؟ هر دو طرف؟ یکی از طرفین یا طرفی سوم در بیرون از رابطه آن دو. هم جنبش زنان و هم جنبش‌های اقلیت‌های ملی همگی طی تاریخ معاصر ایران، زیرمجموعه جنبش چپ بوده‌‌اند. چرا جنبش چپ ایران، استقلال جنبش زنان و استقلال جنبش‌های مربوط به اقلیت‌های ملی در ایران (منهای جنبش آذربایجان) را پذیرفته و حتی مایل به همکاری با آن‌ها است، اما در مورد جنبش ملی آذربایجان، در موضعی بشدت خصمانه با بار غلیظی از نفرت جبهه گرفته است؟

دلیل دشمنی نیروهای چپ با جنبش ملی آذربایجان چیست؟ در نگاه اولیه سه احتمال می‌تواند مطرح باشد:

۱. زمانی مسئله آذربایجان زیر مجموعه جنبش چپ بود و استقلال فکری و عملی جنبش ملی آذربایجان از چپ، از نظر چپ، گناهی چنان بزرگ است که چپ هرگز نخواهد بخشید.

۲. جنبش ملی آذربایجان از زمان استقلال خود از جنبش چپ، از سوی عناصر چپ رهبری نمی‌شدند و این نکته موجب سوء ظن چپ به جنبش ملی آذربایجان شد.

۳. جنبش ملی آذربایجان ملی آذربایجان بعد از ۱۹۹۰ دیگر یکپارچه متشکل از نیروهای چپ نبود و بمرور نیروهای لیبرال و محافظه کار در آن به همراه چپ‌ها، بخشی از بدنه این جنبش تبدیل شدند.

عامل اول: این توضیح، براحتی قابل رد کردن است. همزمان با جنبش ملی آذربایجان، جنبش زنان، جنبش کارگری و جنبش دیگر اقلیت‌های ملی در ایران (بجز آذربایجان) هم از زیرمجموعه چپ بیرون جهیدند اما هیچکدام، از این جهت هدف کین چپ‌ها قرار نگرفتند.

عامل دوم: اولا همین امروز هم فعالین سابق چپ در جاهای مختلف جنبش ملی آذربایجان ایفای نقش می‌کنند. ثانیا کمونیست‌ها از هر نظر که انحصارطلب بوده باشند، از این نظر دچار سعه صدر افراط گونه‌ای هستند.

توضیح سوم: این توضیح یعنی ایجاد تنوع در صفوف جنبش ملی آذربایجان از ۱۹۹۰ به بعد، نباید موجب تغییر ۱۸۰ درجه‌ای چپ در مورد این جنبش باشد. اگرچه در کشورهای کمونیستی سابق، علیرغم حاکمیت رژیم‌های پلیسی در داخل کشور، در آن‌ها می‌توان یک سعه صدر قابل توجه را دید.

کلیت بر جزئیات مقدم است

در نظام ایدئولوژیکی چپ و نحوه نگاه آن به سیاست بین‌المللی، معادلات کلان بر درگیری‌های کوچکتر، مقدم شمره می‌شود. اتفاقا، همینجا، لولای اتصال «سیاست ضدامپریالیستی» کمونیست‌ها با سیاست آن‌ها در مورد اقلیت‌های ملی و درگیری‌های درون کشورهای پیرامونی نیز هست. استالین در جزوه «راجع به اصول لنینیسم» حکم مهمی را صادر می‌کند. طبق این نظریه، هر جنبش به هر درجه ارتجاعی، در صورت مزاحمت به رژیم‌های طرفدار غرب، «انقلابی» اعلام می‌شود و برعکس، هر جنبشی به هر اندازه مترقی، در صورت وجود شائبه کمک به کشورهای متحد غرب، «ارتجاعی» خواهد بود. با عزیمت از ین اجتهاد بود که دفاع از رژیم‌های آدمخوار «سکولار» و مزاحم غرب مثل رژیم‌های قذافی، صدام حسین و حافظ اسد، همانقدر مشروع بود که دفاع از رژیم فقاهتی جمهوری اسلامی ایران. یا در درون ایران، جنبش ضد ولایت فقیه خلق مسلمان، از سوی کمونیست‌ها مُهر «ارتجاعی» خورد و همزمان جنبش ولایت فقیه آیت الله خمینی، سوگلی کمونیست‌ها گشت.

مصادیق رفتار سیاسی فتوای استالینی از سوی کمونیست‌ها در تاریخ ایران

با عزیمت از این اجتهاد استالینی بود که چپ ایران با تحولات زیر در تاریخ ایران مخالفت کرد به ۱۰ مورد از رفتار سیاسی نیروهای چپ در ایران دقت کنید:

۱.اصلاحات ارضی در ایران سال ۱۳۴۱

۲.اعطای حق انتخاب کردن و انتخاب شدن به زنان سال ۱۳۴۱

۳.قانون حمایت خانواده” (۱۳۴۶ و ۱۳۵۳)

۴.تظاهرات زنان در روز ۸ مارس (برابر با ۱۷ اسفند) سال ۱۳۵۷ بر علیه حجاب اجباری

۵.اعتراض چند ملیونی آذربایجان به اصل ولایت فقیه به رهبری حزب خلق مسلمان سال ۱۳۵۸

برعکس موارد فوق، چپ ایران  از اقدامات ارتجاعی زیر دفاع کرده است:

۶.قیام ارتجاعی ۱۵ خرداد ۱۳۴۲

۷.اعدام‌های غیرقانونی و ضدانسانی رهبران رژیم پهلوی در اول انقلاب

۸.بستن روزنامه آیندگان مردادماه ۱۳۵۸

۹.اصل ولایت فقیه در اصل ۱۱۰ قانون اساسی

۱۰.اشغال سفارت ایالات متحده آمریکا در تهران ۱۳ آبان ۱۳۵۸

شعارهای ترقی‌خواهانه چپ با ده مورد از مهمترین رفتارهای سیاسی چپ در تاریخ نزدیک ایران، در تضاد آشکار است. همه این موارد دهگانه در دو نکته زیر مشترکند:

۱. همسو با مواضع ارتجاعی‌ترین و عقب مانده‌ترین نیروهای داخلی هستند.

۲.مستقیم و غیر مستقیم مزاحم کشورهای غربی و متحد آن‌ها در منطقه یعنی رژیم شاه، هستند.

حب علی یا بغض معاویه؟

آیا عمل چپ‌های ایرانی به فتوای استالین در سیاست داخلی و خارجی، جنبه اثباتی داشته و دارد؟ یعنی آیا از جنبه دفاع از موجودیت «اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی» و دیگر کشورهای کمونیستی بوده است؟ جواب این سوآل منفی است. این جریانات (در اصل الباقی آن‌ها) بعد از فروپاشی نظام‌های کمونیستی هم از هر عملیات ایضایی که فرضا و در واقع بر علیه کشورهای غربی باشد، دفاع می‌کنند. هرچند، «اتحاد شوروی» در سال ۱۹۹۱ از معادله سیاست جهانی حذف شده است، اما سیاست امپریالسیم ستیزی چپ طبق فتوای استالینی فوق، بسیار سخت‌جان‌تر از خود نظام شوروی از آب درآمده است و تتمه کمونیست‌های جهان، صرف‌نظر از میزان دگردیسی آن‌ها، جملگی از همه رژیم‌های ناقض حقوق بشر که با ایالات متحده آمریکا و دیگر کشورهای غربی درگیر هستند، دفاع می‌کنند.

بنابراین، نیروهای چپ ایرانی، تحت هیچ شرایطی بخاطر سانتی مانتالیسم و مسائل جزئی، از در دشمنی با جنبش ملی آذربایجان در نیامده است. این آنتاگونیسم (از سوی چپ) نه محصول سوء تفاهم یا عوامل گذراست و نه تصادفی

سهم دوگانه آذربایجان از مهمترین جابجایی صفحات تکتونیکی در سیاست جهانی

صفحات پوسته زمین، شامل حدود ۷ یا ۸ صفحه اصلی هستند که هرچند حرکات بطنی و میلیمتری آن‌ها امری دائمی است اما برخی از این حرکت‌ها، عامل بوجود آوردنده زلزله‌های بزرگ هستند. پایان دوران جنگ سرد و پایان عمر رژیم‌های کمونیستی، در واقع شبیه مهمترین جابجایی صفحات تکتونیک در ژئوپولیتیک مناطق بزرگی از جهان بود. سهم آذربایجان، دوگانه و در دو جهت متفاوت بود: یکی از این دو، خروج جمهوری آذربایجان از جرگه «اقمار شوروی» و نزدیکی آن به ترکیه، اسرائیل، آمریکا و بقیه غرب بود. این دوری از روسیه و نزدیکی به غرب، هرچند بجز دوره کوتاه حکومت ابوالفضل ائلچی بی، با مهارت و ظرافت خاصی از سوی حیدر علی‌یئو رهبری شد، اما از نظر کسی پنهان نمانده است. جابجایی دیگر مربوط به ایران بود که بالکل در جرگه «اقمار روسیه» و بنوعی خشن‌ترین صدای ستیز با غرب در جهان شد.

سابقه جابجایی‌های اینچنینی

مبارزه «ارتش آزادیبخش خلق اریتره»، تا وقتی از نظر شریعت کمونیستی صواب و صلاح بود که بر ضد دولت نزدیک به غرب هایله سلاسی، امپراطوری اسبق اتیوپی باشد. فلذا وقتی در سال ۱۹۷۴، افسری طرفدار شوروی بنام منگیستو هایله ماریام، دست به کودتای کمونیستی زده و اتیوپی به شوروی نزدیک کرد، دیگر جریان مارکسیست لنینیست «ارتش آزادیبخش خلق اریتره»، با همان خواست‌ها و شعارها و برنامه سیاسی سابق، دیگر یک جریان شیطانی تبدیل شد. چونکه حق‌طلبی از یک دولت کمونیستی، به معنی مزاحمت به اردوگاه کشورهای غربی و متحدین جهان سومی آن‌ها نبود. کما اینکه جنبش همبستگی کارگران لهستان هم از نظر همان فقه کمونیستی شرک آلود بود.

فرق مهم جنبش ملی آذربایجان

در مورد جنبش ملی آذربایجان، تنها صحبت از تغییر ماهیت رژیم تهران از یک متحد غرب به اتحاد با روسیه نبود. در این مورد، جمهوری آذربایجان هم که سوژه تبلیغات چپ بعنوان مدینه فاضله برآورده شدن همه خواست‌های مردم آذربایجان در نتیجه مرحمت روسیه و معجزات کمونیسم بود، تغییر ماهیت داده و از مکانی مقدس به لانه شیطان (!) تبدیل شده بود. به این جابجایی دوگانه بایستی یک فاکتور سوم هم اضافه کرد: جمهوری آذربایجان در مقابله با مثلث «روسیه، ارمنستان، ایران» در وهله اول نیازمند حمایت کشور ترکیه بود و است. جنبش ملی آذربایجان هم از الزامات سابق استالینیستی برای تکرار نفرت پراکنی ایدئولوژیک علیه جمهوری ترکیه و فرهنگ و موجودیت آن، خلاصی یافت.

مابازای این تغییرات در سیاست امروز جریانات چپ

سه دهه بعداز پایان جنگ سرد، نتایج ناشی از تحولات در صفحه سیاست جهانی، از نظر موضوع این مقاله، در مقابل چشمان ماست. جنبش ملی آذربایجان بطور طبیعی و بی آنکه صاحب پلاتفورمی رسمی در این موضوعات باشد، مخالفت نقش روسیه و ایران در سوریه است، از جهاد خسرةالدنیا و الآخرت چپ علیه جمهوری ترکیه حمایت نمی‌کند، با قتل عام چچن‌ها و اویغورها، مخالف است، از ترور PKK علیه شهروندان ترکیه حمایت نمی‌کند، از قهرمانان جهاد ضدامپریالیستی مثل چاووز و قاسم سلیمانی دفاع نمی‌کند، با اشغال اراضی اکراین و دیگر جمهوری‌های سابق شوروی از سوی روسیه مخالف است و …. همه اینها از نظر نیروهای چپ، جنبش ملی آذربایجان در پلان بزرگ جهانی، بی هیچ تردیدی در «دارالشرک» قرار می‌دهد، در حالی که ارمنستان بخاطر وابستگی به روسیه، همچنان «دارالحق» است.