دختران سیاه پوست همیشه هراس این رو داشتن که نکنه بخاطر رنگ پوستشون خواستگار براشون نیاد. تو دخترای فامیل همیشه بحث داغ بود سر اینکه چه ماده سفید کنندهای اومده یا مثلا میگفتن ماست بمالید پوست صورت سفیدتر میشه و فاجعه زمانی بود که برای زیبایی، زنهای فامیل موهاشون رو بلوند میکردن و پودری سفید رنگ به صورت میزدن و میشدن مثل روح سرگردان.
پسرای سیاه پوست بخاطر اینکه بچههاشون سیاه نشن همیشه بدنبال ازدواج با دختر سفیدپوست بودن. هنگام خواستگاری تو شهرهای جنوبی، سیاه بودن یک ضعف بود و هست. شوخیهای بی مزه درباره رنگ پوست نه تنها باعث خنده مو نمیشد حرصم رو هم در میاورد. اما بیشتر افراد فامیل تن در میدادن و مردا و زنهای سیاه یه جورابی پذیرفته بودن که رنگ سیاه خوب نیست.
یه روز از یکی از همبازیهای سیاه پوستم که فوتبالیست خوبی هم بود پرسیدم دلت میخواد با سیاه ازدواج کنی یا سفید؟ گفت هر چی خودمون خارکور شدیم بسه و هرگز با دختر سیاه ازدواج نمیکنم که بچهام سیاه بشه.
تو جنوب ایران حساسیت نسبت به رنگ بیشتره و سیاه بودن یک ضعف محسوب میشد و میشه. بیشتر سیاها این موضوع رو پذیرفتن و عکسالعملی نشون نمیدن و باور کردن که سیاه بودن خوب نیست، بیشتر این فشارها به کودکان و دختران سیاه وارد میشه.
تو ایران بر عکس آنچه فکر میکنید براحتی به رنگ پوست شما توهین میشه خصوصا به کودکان در کوچه و بازار. به راحتی به شما توهین میکنن و رنگ پوست سیاه مورد تمسخر قرار میگیره و چون این تمسخر برای شخص توهین کننده جنبه طنز و بازی و شوخی داره این تصور رو میکنه که این نژادپرستی نیست و شوخیه.
از اونجایی که بچه فضولی بودم شاید کله بیشتر از ده تا بچه رو بخاطر تمسخر کردن رنگ پوستم شکوندم، در دوران نواجوانی و جوانی بارها در شهرم یا در تهران و شیراز و دوران سربازی، سر این موضوع درگیر شدم، سربازی تو ارومیه بودم و سربازای آذری زبان (ترک) بجای اسم و فامیلم براحتی رنگ پوستم رو بجای اسمم صدا میزدن و چند بار بخاطر درگیری فیزیکی بازداشت شدم و دندون یک سرباز رو با کله شکوندم. مو رو صدا میزدن قره اغلو.
شیش سالم بود که فیلمی به نام کاکاسیاه تو سینما اکران شد، از فیلم فارسیهای اون زمان که بیک ایمانوردی با یه پسر بچه سیاه بازی میکرد و هر توهینی به رنگ پوست پسر بچه میشد تو فیلم، چند مدت افسردگی گرفته بودم بخاطر اینکه هر جا میرفتم بهم میگفتن کاکاسیاه و میگفتن تو مثل علی سیاه فیلم کاکاسیاه هستی.
باشو کودک عرب خوزستانی که بجای یک کودک سیاه در فیلم بیضایی قالب کرده و همه فکر میکنن سیاه پوسته گفت ایران وطن ماست و ظلم رو پذیرفت و مظلوم فریاد زد و داشت دیوانه میشد. امروز مو باشو نیستم. هیچگاه در ایران خودم رو غریبه حساب نکردم و نخواهم کرد، ایران وطن مو هست و دهن افرادی که سیاه بازی و حاجی فیروز راه میندازند و از تاثیرش روی زندگی کودکان سیاه و دختران سیاه ایرانی بیخبر هستن، خورد خواهم کرد.
درست مثل همون سربازی که با کله دندونش رو خورد کردم، امروز در برابر هر توهین و هر ظلم نژادیای می ایستم.
اگر شهامت دارید و اهل منطق و تحقیق کردن هستید، اگر جامعهشناس و محقیقن لطفا دربارهی تاثیر نمایشهای سیاه بازی و حاجی فیروز روی زندگی کودکان سیاه پوست ایرانی تحقیق کنید و نتیجه تحقیقات رو منتشر کنید.
هرگز نمیخوام و نخواستم به فرد زحمتکشی مانند بیضایی و هنرمندی که بخاطر اینکه برچسب بهایی بودن بهش زدن یا هزار انگ دیگه، بی احترامی کنم و نمک روی زخمش بپاشم. اما حالا میبینم حتی بیضایی نمیخواد حرف کسی رو که بهش ظلم شده و بخاطر رنگ پوست بهش توهین شده رو بشنوه. داستانهایی مثل سیاه بازی و حاجی فیروز باعث شادی عدهای و باعث گریه بسیاری از کودکان سیاه پوست شده.
اگر مایل هستید میتونید به رسوم باستانیتون ادامه بدید اما مبارزهی من تا عذر خواهی تمام کسایی که از صورت سیاه کردن حمایت میکنن ادامه خواهد داشت.