مقدمه از علي رضا اردبيلي:
محمد علي فروغي (ذُکاءالمُلک) 1254-1321 از نظر نقش نظري و مديريتي وي در پروژه يكسان سازي يكصد ساله اخير در ايران، قابل مقايسه با هيچ كس ديگر نيست. نقش وي در "مدرسه علوم سياسي تهران" (تأسيس 18 دسامبر 1899) بعنوان كانون ايدئولوژيك و ستاد كادرسازي راسيسم آريايي در ايران، به همراه نقش پررنگ او در بركشيدن رضاشاه پهلوي بر تخت طاووس و نقش بعدي وي در انتقال سلطنت پهلوي به محمدرضا شاه بعدي، اهميت وي در شكل گيري ايران امروزي را نشان ميدهد. زمان تغيير ميكند و وظيفه اهل فكر و قلم، شناخت بموقع روح زمان و به بحث گذاشتن "مسائل امروز" است. اگر سه دهه قبل و دو دهه قبل، تاريخچه و مكانيسمهاي يكسان سازي فرهنگي و هويت سازي و جعل هويت بر اساس يك نسخه آريانيستي "بحث روز" بودند، امروز اين مباحث بيشتر در حوزه تاريخ مطرح هستند تا در ميان مباحث روز ما. محمدعلي فروغي علاوه بر نقش تاريخي وي، از نظر مسائل عاجل زمان ما، بعنوان معمار فكري پديده هايي كه امروز هم، گريبانگير نسل حاضر هستند، نيز مطرح ميشود. طرحهاي اثباتي امروز براي متوقف كردن پروژه يكسان سازي و فرهنگ كشي در ايران، تاجايي كه به سرنوشت تركان مربوط ميشود، با منويات و طرحهاي استراتژيكي محمد علي فروغي هم مربوط ميشود. وي معتقد بود كه براي يكسان سازي جامعه متكثر ايران، دو گونه عمليات هويت زدايي (از هويت تركي) و هويت سازي (فارسي) براي تركان ايران ضروري است. دو سياستي كه حضور پررنگ آنها را، هر ترك و غيرتركي در ايران پهلوي و ايران اسلامي در جزئيترين جزئيات زندگي خود در نظام تحصيلي، سياست و هر عرصه ديگر از زندگي اجتماعي حضور پررنگشان حس ميكند.
"مصالح سياسي" پروژه آريانيستي يكسان سازي از زبان محمد علي فروغي
از ميان اعمال و گفتار محمد علي فروغي، نظر وي در باره نقش الفبا در برساختن هويت فارسي براي تركان ايران از طريق تبديل كردن آنها به يك جزيره الفبايي مجزا از الفباي رايج در ميان همزبانان خود در خارج از مرزهاي ايران است. او البته در ديدن اهميت الفبا در هويت سازي و ايزوله كردن اقليتها، در زمان خود تنها نبود. بولشويكهاي روسي 9 سال بعداز اشغال نظامي جمهوري آذربايجان، با گذار آذربايجان به الفباي لاتين موافقت كردند و اين دوره 10 سال ادامه داشت. الفباي لاتين براي بيگانه سازي (يا ايجاد "بينونيت" به قول محمد علي فروغي) ميان جمهوري آذربايجان با دنياي اسلامي و تركي در خارج از مرزهاي شوروي، وسيله مؤثري بود. اما در سال 1939 با جا افتادن الفباي لاتين در تركيه و قطعي شدن جايگاه تركيه در حوزه كشورهاي "غربي" (دشمن در جهان بيني بولشويكي)، اين ابزار "بينونيت" هم ديگر مؤثر نبود. فلذا تبديل الفباي لاتين آذربايجان به الفباي روسي يا "كيريل/سريليك" در دستور كار كرملين قرار گرفت. اين اقدام ميتوانست هدف كرملين از ايجاد "بينونيت" ميان جمهوري آذربايجان و آذربايجان جنوبي، دنياي اسلام و جمهوري تركيه را، همزمان تأمين كند. سرنوشت الفبا در جمهوري تاجيكستان هم مشابه سير آذربايجاني اين پديده بود. الفباي لاتين در فاصله سالهاي 1928-1939 مورد استفاده بود و تقريبا همزمان با آذربايجان، الفباي تاجيكي هم به روسي تغيير يافت. نكته بسيار جالب اين است كه دو جمهوري ارمنستان و گرجستان به دليل ساده نبود كشوري ارمني و گرجي در خارج از مرزهاي شوروي، الفباهاي دشوار خودشان را حفظ كردند. بالابردن ديواري از "الفبا" براي ايجاد بينونيت ميان ارمنيها و گرجيها با كشور ديگري، موضوعيت نداشت.
بنابر اين وقتي سخنان زير از محمد علي فروغي در مجله "يغما" چاپ ميشد، 9 سال از اقدام استاليني براي ايجاد "بينونيت" ميان جمهوري آذربايجان و جمهوري تركيه سپري شده بود و فرد فاضلي چون وي، مسلما از همه اين تحولات و دلايل پشت پرده آن باخبر بود. او در نقل زير بروشني ميگويد كه الفباي لاتين براي زبان فارسي مناسب است اما فعلا (در سال 1948) بايستي منتظر تقويت بينونيت ميان تركان ايران و تركان تركيه شد.
"من از كساني هستم كه خط ايراني [فارسي] را ناقص و داراي معايب ميدانم…. ما بايد يك مدت عوض شدن خط تركها[ي تركيه] و ابقاء خط حاليه خودمان را براي مصالح سياسي مغتنم بشماريم و استفاده بكنيم. يعني اختلاف خطي را كه بين تركهاي تركيه و تركهاي آزربايجان [ايران] حادث ميشود وسيله دور شدن آزربايجانيها از تركهاي تركيه و مزيد بينونيت بين آنها قرار دهيم. ولو اينكه بالمآل مصلحت ما هم در اصلاح ويا تغيير خط باشد." (از مكاتيب خصوصى مرحوم فروغى، مجله يغما، 1327، شماره 7، تأكيد از ع. ا.)
منظور اين ايدئولوگ و نخست وزير منتخب رضاشاه، بزرگ معمار رژيم پهلوي از “بينونيت” در اين كلام وي توضيح داده شده است:
“اول اينكه بايد خرسند و خوشوقت باشيم از اينكه مبتلا به تعهداتي راجع به اقليتهاي خودمان نشده ايم و عهدا و قانونا كسي نميتواند به جامعه ملل ويا هيچ مقام ديگر از دولت ايران نسبت به اين موضوع شكايت كند…. ارمني و يهودي و نصراني [آسوري] چون عددا قليل اند كمتر محل ملاحظه اند. وليكن از سه عنصر مهم ترك و كرد و عرب نبايد غافل بود. حاجت به تذكار نيست كه مجاورت خوزستان يعني اراضي عرب نشين ما با عراق و مجاورت كردستان ما با تركيه و عراق و مجاورت تمام شمال و شمال غربي ما كه بسياري از سكنه اش ترك زبانند با تركيه، قفقاز و تركستان، موجب نگراني و بلكه مخاطره است…. براي متحدالجنس نمودن ايران، بهترين كارها نشر معارف فارسي و ايران است. اما آنهم نه بطوريكه محسوس شود كه ميخواهند آنها را فارس كنند….. اقليتهاي ما مايه ادبي و معارفي ندارند.” (محمد فروغى يغما، شماره 7، مهرماه 1329، سال 3، تأكيد از ع. ا.)
رقابت جهاني مابين زبانها بعنوان عامل جديد
با رشد علم و تكنولوژي و گلوباليزاسيون، سرنوشت همه زبانهاي دنيا (بجر انگليسي) در هاله اي از ابهام است. ميتوان ميزان خطر براي فقيرتر شدن و كم اهميت شدن زبانها را به درجات متفاوتي تقسيم بندي كرد. بسته به تعريف ما از "زبان" و بخصوص تفاوت آن با "ديالكت"، بين چند هزار تا حداكثر 6 هزار زبان در دنيا موجود است. زبانشناسان از مرگ يك زبان در هفته صحبت ميكنند. اگر رقام را (از ميان ارقام موجود) قبول كنيم زبان بلوچي بعنوان آخرين زبان از ميان صدزبان پرتكلم دنيا، 113 سال ديگر يعني در سال 2132 با خطر مرگ روبرو خواهد شد. بخاطر پيچيدگي مسئله حيات و ممات فرهنگهاي و زبانها، نميتوان با اطمينان از صحت اينگونه ارزيابي ها صحبت كرد. برعكس ميتوان با اطمينان ادعا كرد كه جهان جديد در كنار رقابت بر سر جلب سرمايه، جلب نيروي كار متخصص و پيشرفتهاي علمي و تكنيكي، رقابتي هم بر سر زبان وجود دارد. زبانها در يك مفهوم داروينيستي براي اثبات حق موجوديت خود، مجبور به تبديل شدن به زبان علم و تحصيلات هستند. و الا خطر تبديل شدن به زبان محاوره و فولكور، حتي زبانهاي دولتي امروزي را تحديد ميكند.
يكسان سازي زباني در ايران يك "فكر محال" است
اخيرا به دنبال پيشنهاد تبديل كامل زبان مردم سوئد به انگليسي از سوي بيزنسمن معروفي بنام والتر نسلوند Walter Naeslund بحثي در سوئد حول اين پيشنهاد جنجالي مطرح شد. در ميان اين بحثهاي همه جانبه از جمله نظرات زبانشناس سوئدي بنام پروفسور اوله يوسفسون Olle Josephson جالب بود. او متخصص زبانهاي اسكانديناويايي در دانشگاه استكهلم است. نظر او اين بود كه براي تبديل زبان اگر از فرد و خانواده مهاجر در جامعه ميزبان جديد صحبت ميكنيم، سه نسل و براي تعويض زبان جامعه اكثريت به زبان جديد، 12 نسل معادل 300 الي 400 سال لازم است. البته در شرايط اشغال سوئد از سوي ارتش ناتو(!) و مجبور كردن همه به تكلم به انگليسي و زنداني كردن كودكان متكلم به سوئدي (به همين جرم) شايد اين پروسه در صد سال عملي شود. او ميگفت كه براي بيزنس سوئد، نه زبان انگليسي كه سوئديها به همراه هلنديها، دانماركي ها و نروژي ها بهترين انگليسي دانهاي دنيا هستند، بلكه متخصصين و آشنايان بيشتري به آلماني، فرانسه، اسپانيولي، عربي و چيني لازم است. اين موضوع معترضه را نوشتم كه آب پاكي را روي دست اميدواران به نابودي زبانهاي غيرفارسي در ايران ريخته باشم.
رقابت در ايران
همين امروز در شرايطي كه زبانهاي غيرفارسي را "بسته" و زبان فارسي را با همه بودجه فرهنگي ايران، "گشوده"اند، رقابتي سخت از سوي زبانهاي محكوم به نابودي با سياستهاي متوليان زباني كه قرار است زبان ايران يكزبانه شود در جريان است. در اين رقابت مرگ و زندگي ميان دو جبهه توسل به جنگ رواني با مهماتي از راست و دروغ، امري معمول است. مقاله زير از آقاي محمد بابايي بر اين نكته حساس دست گذاشته و خواهان وارد كردن يكي از فاكتورهايي مهم به اين ميدان رقابت است: توان علمي انباشته در حوزه تركي واقع در غرب ايران يعني جمهوري تركيه. با اين منطق، اگرچه همه بودجه دولتهاي ايران پهلوي و ايران اسلامي يكسره در خدمت توليت زبان فارسي بوده است، ما از طريق كاربست الفباي لاتين و "نگاه به غرب" در خوديزه كردن (منيمسه مك) ترمينولوژي علمي (اصطلاحات علمي) و كتابخانه زنگين و وزين موجود در تركيه از منابع علمي، تنها شانس جدي تركان ايران در نزاع براي بقا را از دست ندهيم. در درازمدت، ادعاهاي سخيف از خوارشماري زبانهاي تركي و فارسي، نقشي ايفا نخواهند كرد و اين توان علمي و شانسهاي نهفته در حوزه كاربرد زبانها از نظر ترقي شغلي فرد و توسعه اقتصادي در جهان رقابتي امروز، مؤثر خواهد بود. از نظر آقاي بابايي در مقاله زير، صرفنظر كردن از اين امتياز مهم چيزي خواهد بود در حد رفتن لخت و عور و عاري از تجهيزات به ميدان رزم مرگ و زندگي براي تركان آذربايجان و غير آذربايجان ايران.
اهميت تاريخي اين بحث
امروز در آغاز سال 2019 شايد انتخاب الفبا و حوزه علمي مطلوب براي جبران عقب ماندگي ناشي از تبعضات 9دهه اخير در ايران، شايد امر لوكسي بنظر برسد. اما تأثيرات فشار دادن امروزي ما بر هر دكمه اي، سالها و حتي دهه ها بعد، ظاهر خواهند شد. شايد برخي ادعا كنند كه بنا بر فلان و فلان مستندات، امر گرايش نسل جديد بر الفباي لاتين و انتخاب آگاهانه تجربه صدساله حاصل در حوزه علمي جمهوري تركيه، امري كم اهميت بنظر بي آديد. اما هيچ تحول جدي تاريخي بدون اراده مقدماتي و بموقع روشنفكران و متفكرين يك جامعه، عملي نميشود. رويكرد مثبت جامعه ترك (و حتي تا حدودي غيرترك) ايران به انواع محصولات فرهنگي و هنر كاربردي تركيه و زبان تركي مرسوم در آنجا، فعالين امروزي فرهنگي در ميان تركان ايران را از انجام رسالت تاريخي بر يك انتخاب آگاهانه و بموقع و تبليغ دلايل آن، معاف نمي كند.
ذكر مصيبت يا ارائه راه حل
در پايان اين مقدمه جا دارد به اهميت ارائه راه حل، و راه حل نبودن "ذكر مصيبت" اشاره كرد. منظور از "راه حل"، يك نسخه رهايي بخش براي درمان همزمان و دربست همه آلام مردم نيست. راه حلها و راههاي پايان دادن به پروسه تبعيض سيستماتيك در جهت زبان كشي و زبان سازي براي تركان آذربايجان و عيرآذربايجان ميتواند شامل اهداف بزرگ و كوچكي باشد كه در نهايت در كنار هم و در تكميل يكديگر، بتوانند تك تك ملتها و كل خاورميانه ماتمزده را وارد يك مسير جديد بكند. مسيري كه طي آن طلبكاريها از تاريخ و از همسايه و از "ديگر"ان دور و نزديك كاهش يافته و بجاي آن همكاري و خودباوري مردمان اين سرزمينها جان بگيرد. آقاي بابايي بعداز انتشار مقاله زير، توضيح مهمي را در فضاي مجازي در اين باره منتشر كرده بود كه به پايان مقاله در زير اضافه شد. (پايان مقدمه)
محمد بابايي: تاجیکستانیزه شدن زبان تُرکی در ایران
یکی از خوشحالیهای من این است که دولت آقای روحانی، قول تشکیل "فرهنگستان زبان تُرکی آذربایجانی" را فراموش کرده است. خیلی هم اهمیتی ندارد که این فراموشی سهوی و یا عمدی است. مهم این است که دولت فعلاً چنین تصمیمی نگرفته است. من معتقدم در شرایط فعلی که درگیر بدیهیات هستیم، حتی آموزش یک کلاس زبان تُرکی هم وضع را بدتر خواهد کرد.
وضع زبان فارسی در تاجیکستان، به مراتب بهتر از وضع زبان تُرکی در ایران است. زبان رسمی کشور و دولت نیز حامی آن است. اما تاجیکستان فعلی در تاریخ و جغرافیای زبان فارسی گم شده است. احتمالاً وضع تُرکهای ایران نسبت به زبان تُرکی در منطقه، بهتر از وضع آنها نسبت به فارسی است. دلیل این گمشدگی، الفبای متفاوت و کاملاً ناآشنای سیرلیک است. در تاجیکستان یک جریان نیرومندی خواهان بازگشت به الفبای عربی و یا به تعبیر زیبای خودشان الفبای نیاکان است. تصمیم بسیار خردمندانهای است. در شرایط فعلی دو مانع عمده دارند. مانع اول مقاومتهای داخلی است، و مانع دوم گرفتاریهای غمانگیز زبان فارسی در ایران است که به یک زبان ایدئولوژیک تبدیل شده و گوئی بزرگترین چالش آن صدور فرهنگ مذهبی خاص ایران به سایر کشورهاست. دیر یا زود این موانع برداشته خواهد شد. تاجیکستان نیز به راهی خواهد رفت که دنیای اصلی فارسیزبان در ایران و افغانستان میرود.
همین حقوق برای زبان تُرکی هم در ایران صادق است. ترکی دارای الفباست. این الفبا نیز تولیدات فراوان در سطح منطقه و بلکه جهان دارد. تُرکهای ایران ابداً لازم نیست که چرخ را از ابتدا اختراع کنند. حق طبیعی آنهاست که بخواهند از تولیدات دنیای تُرکزبان بهره ببرند و تاجیکستانیزه نشوند. در شرایط فعلی محال است چنین اتفاقی بیفتد. صرفاً تقصیر حکومت هم نیست. هموطن فارس ما کلاً در این خصوص هراسان است. تاجیکها را تشویق به این کار میکند و کار بسیار شایستهای هم میکند، اما اگر تُرکها چنین حرفی بزنند، بالافاصله صحبت از پانترکیسم و تجزیهطلبی میکند.
به عنوان کسی که سالها کار سیستمی کردهام، به تجربه و به عینه دریافتهام که شروع نکردن بعضی پروژهها، از انجام موقتی آن به مراتب بهتر است. اینکه بگوئیم تُرکی دارد فراموش میشود و در خطر است و فعلاً دو کلاس بخوانیم تا بعد کار درستتر را انجام بدهیم، به نظر من اصلاً درست نیست. در حال حاضر موقعیت منطقهای زبان تُرکی بسیار درخشان است. شاید بتوان گفت بیش از اینکه زبان تُرکی به تُرکهای ایران نیاز داشته باشد، این تُرکها هستند که به زبان تُرکی نیاز دارند. نباید از دستاوردهای درخشان این زبان در صد سال گذشته غافل بود. باید همه را به نفع زبان تُرکی آذربایجان مصادره به مطلوب کرد. کاری که عملاً فارسیزبانهای افغانستان با تولیدات فارسی ایران در کشور خود میکنند. اما آموزش تُرکی با الفبای غیرترکی، زبان تُرکی را در ایران با سرعتی وصفناپذیر تاجیکستانیزه خواهد کرد. به هر حال این نظر شخصی من است و سخت به آن پایبندم.
قبل از ورد به اصل مطلب چند نکته را توضیح میدهم.
در حال حاضر ما ایرانیها از هر تیره و تبار، به طرز غمانگیزی گرفتار بدیهیات هستیم. اینکه هر جامعهای و هر حرکت مدنی، احتیاج به آدمها و جریانهای مختلف با افکار متفاوت دارد. جامعه یکدست به فاشیسم منتهی میشود. به اندازه کافی نگاههای مشکوک و افکار توطئهمحور را تجربه کردهایم. نیاز به همدیگر، و نقد یکدیگر داریم. پس بهتر است احترام افکار متفاوت را داشته باشیم. زبان تُرکی در ایران میلیونها گویشور دارد. دوستداران و البته دشمنان فعالی هم دارد. این کلمه دشمن را همینجوری و یا بر اساس تئوری توطئه نمینویسم. تُرکی دشمنان شناسنامهدار و غیرشناسنامهدار بسیار فعالی دارد. آنها با آذربایجان دشمنی ندارند. اتفاقاً آذربایجان بدون زبان تُرکی محبوب دل این جریانات و به قول خودشان سر ایران است. به ظرفیتهای تُرکی در مجموع بیش از دوستداران این زبان واقف هستند. خوب میدانند که تُرکی فقط با عربی و فارسی در منطقه قابل مقایسه است. و برای همین بسیار حسابشده عمل میکنند. حال که نمیتوانند موج بیداری در میان تُرکهای ایران را نادیده بگیرند، حتماً سعی خواهند کرد که آن را به بیراهه بکشند و مهار کنند. به همین جهت برای دوستداران زبان تُرکی آسیبشناسی اتفاقات محتمل آینده از اوجب واجبات است.
و اما اصل مطلب :ما در ایران پدیده مخرب و بدبختانه بسیار فراگیری داریم که من اسم آن را "آریائیگری" گذاشتهام. این پدیده اختصاص به فارس و تُرک و کُرد و عرب و عجم ندارد. به نظرم عنوانی مناسب برای تمام تفکراتی است که خود را نقطه پرگار تمدن میدانند. اگر از منظری دیگر به موضوع ادبیات کلاسیک فارسی و تُرکی توجه کنیم، درخواهیم یافت که عملاً بخش بزرگی از فعالان تُرک در ایران ناخواسته تخت تاثیر، و حتی مرعوب همین پدیده آریائیگری شدهاند.
تمدن، و جوامع متمدن در اعصار مختلف ویژگیهای متفاوت داشته است. تمدن به مجموعهای از عوامل اطلاق میشود که جمعی از انسانها در یک دوره تاریخی و در یک منطقه خاص بوجود میآورند. کشاورزی، شهرنشینی، پزشکی، آشپزی، فلسفه، ادبیات، مدارس بزرگ، ایجاد شرایط مناسب برای جذب نخبگان سایر ملل، شیوه آبیاری، معماری، شهرسازی، نقاشی، حکومت و سلسله مراتب، دیوانسالاری و قانونمداری، سپاه آماده برای رزم، ابزارهای جنگی، موسیقی، دین و مذهب و معابد و دهها موضوع دیگر از اجزای یک تمدن هستند. هیچکدام از آنها هم بر دیگری لزوماً برتری محسوس ندارد.
در هزار سال گذشته، و تقریباً از زمانی که امپراتوری عباسی برافتاد، از غرب هند تا شرق اروپا و تا شمال افریقا، هر تحولی در جهان اسلام افتاده، مستقیماً مربوط به ملل و اقوام تُرک بوده است. هر تمدنی هم که از آن صحبت میکنیم، با هر کم و کیفی، مربوط به دوران امپراتوری آنهاست. رهبری جهان اسلام با تُرکهاست و بقیه و از جمله اعراب، تقریباً تا دوران معاصر در حاشیه قدرت هستند. البته در مقاطعی کوتاه و صد البته در جغرافیای بسیار محدود، حکومتهائی مانند زندیه هم شکل گرفته که چندان تاثیرگذار نبودهاند.
امپراتوریها و تمدنهای اسلامی تُرکی، شهرها و آثار گرانقدری ساختهاند. از تاج محل در هند تا نقش جهان در اصفهان و تا مسجد باشکوه سلطان احمد در استانبول محصول این دوران است. مراکز آموزشی بزرگی احداث کردهاند. نخبگان سایر ملل را چنان جذب کردهاند که باور کردنی نیست. هم اکنون و در قرن بیست و یکم، در کشوری مثل مالزی بر سر اینکه کلمه "الله" متعلق به مسلمین است و مسیحیان نباید از آن استفاده کنند، قانون وضع میشود. اما مسیحیان در امپراتوریهای تُرک، علاوه بر حفظ میراث دینی خود، در مدح پیامبر بزرگوار اسلام و حضرت علی شعر سرودهاند و موسیقی عاشیقی هم ساختهاند. از آنها با افتخار استقبال شده و در مخیله کسی هم نگنجیده که به آنها بگوید شما مجاز نیستید نام پاکان ما را ببرید.
در حوزه کشاورزی که یکی از ارکان مهم تمدن است، سلسههای تُرک موفق به ابداع شیوه جدیدی از تملک زمین شدهاند. در امپراتوری عثمانی زمینهای بزرگ را آلپها اداره میکردند که هم مکنت مالی داشته باشند و هم کشاورزی را توسعه دهند. مالکیت این زمینهای بزرگ موروثی بود. اما باید فرزند ارشد خانواده پیشاپیش شایستگی نظامی خود را ثابت میکرد، تا املاک پدر را به ارث میبرد. گوئی واضعان این قانون به تئوری عصبیت ابن خلدون کاملاً واقف بودهاند و میدانستهاند که انسان تنپرور دیگر جنگجو نخواهد بود.
در هر گوشهای از این تمدنها آثار هنری و معماری مربوط به اقوام مختلف به وفور قابل مشاهده است. در حال حاضر به ایالات متحده امریکا سرزمین فرصتها گفته میشود. وقتی به تنوع قومی و مذهبی آفرینندگان آثار بزرگ در شهرهای اسلامی مینگریم، دستکم از این منظر گوئی ایالات متحده فعلی، نسخه غربی همان تمدنهاست. این را باید در نظر داشت که تمدن غرب اروپا، با همه عظمت و شگفتی خود، قرنها در انحصار مسیحیان بود و دیگران از حقوق چندانی برخوردار نبودند.
این امپراتوریهای از شرق تا غرب و از هند تا عثمانی با همدیگر در جذب نخبگان منطقه رقابت داشتهاند. بهترینها را از جهانی که میشناخند به سرزمین خود میآوردند تا منشاء خدمات شوند. در استانبول محلات ارمنینیشین و یونانینشین و یهودینشین بقدری زیاد بوده که حتی با معیارهای امروزی هم اسباب تعجب است. بسیاری از آنها در دربارها به کارهای فنی و هنری و معماری و ترجمه و تجارت مشغول بودهاند.
اما همین تُرکها به نظر میرسد در یک بخش تمدن نسبت به دو زبان دیگر اسلامی یعنی عربی و فارسی ضعف داشتهاند. و آن شعر و شاعری است. میدانم این بحث مناقشهبرانگیز است. بسیاری معتقدند اینگونه نیست و ادبیات کلاسیک تُرکی دستکمی از سایر زبانها ندارد. کارشناسان و محققان زیادی در حوزه ادبیات سلسله مراتب عربی و فارسی و تُرکی را معتبر میدانند. ما به ندرت در تاریخ میخوانیم که فلان شاعر عرب تحت تاثیر سبک خاصی از شعر فارسی قرار گرفته باشد و یا حتی زبان فارسی بداند. اما برعکس آن بسیار زیاد است و عربی بر فارسی تاثیر گذاشته و اغلب بزرگان ادب فارسی، عربی را در حد بالائی میدانستهاند. رابطه ترکی با فارسی و عربی هم اینگونه است. در حوزه شعر و شاعری این فارسی است که معمولاً بر تُرکی تاثیر میگذارد. به ندرت سراغ داریم که کسی بگوید فلان شاعر فارسیسرا تحت تاثیر فلان کتاب تُرکی بود. اما به وفور شاعران ترکیسرا داریم که شاهنامه ترکی سرودهاند.
با همه این ویژگیها که به اختصار ذکر شد، پدیده آریائیگری به یک شکاف بزرگ فارس و تُرک در تاریخ دامن زده است. و حتی در منابع رسمی نیز تُرکها را غلامانی معرفی میکند که بعضی از آنها از خود کارائی چندی نشان دادهاند. این در حالی است که تُرکها، فارسی را از خود جدا نمیدانستند و نمیدانند. اما آریائیکاران به بخش بزرگی از جامعه قبولاندهاند که تُرکها هر چه دارند، از آنها دارند. شاهد زنده آنها هم دیوانهای قطوری است که به فارسی سرودهاند.
فیالواقع پدیده آربائیگری تمام تمدن را به زبان، و تمام زبان را به کتابت، و تمام کتابت را به ادبیات، و تقریباً تمام ادبیات را به شعر و غرل و قصیده فرو کاسته و فعال تُرک را کاملاً در این دام انداخته تا همه دستاوردهای تاریخی نیاکان خود را فراموش کند و مدام از خود بپرسد که چرا ما حافظ و فردوسی نداریم. و چرا خیلی از شعرای تُرک به زبان مادری خود نسرودهاند، و مدام در پی اثبات خود باشد.
اساساً در جامعهای که قومی نیازی به اثبات خود داشت، آن جامعه بیمار است و باید بیماری او را مداوا کرد. اما اگر بناست که این بیماری به رسمیت شناخته شود، علیالاصول باید آریائیکاران توهمزده بیآنکه از روی تاریخ ملموس 1400 ساله پرواز کنند و به استخوانهای کوروش و داریوش متوسل بشوند، خود را ثابت کنند و نشان دهند که در هزار سال گذشته این کشور چه نقشی داشتهاند و چه آثاری از خود باقی گذاشتهاند.
رویکرد اصلی فعالان تُرک در حال حاضر فرهنگی و ادبی است. رویکرد مبارکی است. اما حتی آنها هم به طور غیررسمی عملاً این موضوع را به رسمیت شناختهاند که گوئی این ملت دچار کمبود است. نتیجه نیز این شده که سرودن شعر انگار تکلیف شرعی است و هر فعالی باید ابیاتی چند بسراید تا به رسمیت شناخته شود.
نگرانی از تاجیکستانیزه شدن زبان تُرکی، قصد دارد این نکته را یادآوری کند که مخالفان زبان تُرکی چنان سازمانیافته این زبان را تحقیر کردهاند، که یادمان رفته تُرکی الفبا دارد. رسمالخط خاص خود را دارد. اگر کسی خواست در روسیه اسپانیولی بخواند، باید با الفبای سیریلیک این زبان را یاد بگیرد؟ مطرح کردن چنین سوالی هم برای زبان اسپانیولی خندهدار است. اما متاسفانه مطرح کردن آن هم برای زبان مظلوم تُرکی بحثانگیز هم میشود.
تُرکها در طول تاریخ چندین بار الفبای نوشتاری خود را تغییر دادهاند. بعد از اسلام الفبای خاص خود را رها کرده و عربی را برگزیدهاند. صد سال پیش و در آستانه دوران مدرن و آموزش گسترده، بهترین کار را در مناسبترین زمان ممکن با موفقیت انجام دادهاند. مقایسه زبان زنده و مردمی تُرکی با زبان ادبی و دیوانی فارسی کار درستی نیست، اما در زبان فارسی فعلی هم بسیاری حسرت تغییر الفبا در آن دوران را میخورند. البته تغییر الفبای تُرکی منتقدینی هم دارد. در ترکیه کنونی بعضی از اسلامگرایان نوستالژی الفبای دوران عثمانی را دارند. منتقدین به طور ویژه شکاف میان میراث گذشته و نسل جدید را مدام بزرگنمائی میکنند. طُرفه آنکه خیلی از این منتقدین اساساً معتقد نیستند که تُرکی میراثی هم دارد. ولی وقتی پای الفبای مدرن تُرکی به میان میآید، کاسه داغتر از آش میشوند.
میگویند نصف بیشتر آثار و میراث باستانی جهان در اروپاست. بیش از نصف همان آثار هم در ایتالیاست. جائی خواندم که هفتاد و پنج درصد آثار باستانی ایتالیا هم در شهر رُم است. اغلب نوشتجات مربوط به این آثار لاتین است که دیگر شهروند عادی آن را نمیتواند به راحتی بخواند. یعنی کمر ایتالیا از چنین شکافی شکسته است؟ زبان ایتالیائی ریشه لاتین دارد و به آن نزدیک است. از انگلیسی مثال میزنم که زبانی غیرلاتین است.
در انگلیس بسیاری از آثار قدیمی به لاتین و فرانسوی است که در حال حاضر برای شهروندان معمولی این کشور قابل خواندن نیست. عناوین خیلی از ساختمانهای قدیمی در لندن و ادینبورو به لاتین است. سردر کاخ باکینگهام در لندن به فرانسه نوشته شده است. حتی آثار انگلیسی اعصار گذشته آن کشور نیز چنین وضعی دارد. شاهکارهای شکسپیر اگر سادهسازی نشود، برای نسل جدید کاملاً نامفهوم است. کمر انگلیس از این همه شکاف میان میراث گذشته و نسل جدید شکسته است؟ آلمانیها هم الفبای خود را سادهسازی کردند. چطور است که وقتی پای زبان تُرکی به میان میآید همه عتیقهپرست میشوند؟ بگذریم که در همان ترکیه تغییر الفبا داده، از میراث تُرکی و عربی و فارسی، بسیار هم خوب مراقبت میشود و به آن افتخار هم میکنند.
توضيح اقاي بابايي بعداز انتشار مطلب فوق
بیش از چهار سال پیش دو پُست فیسبوکی با نام "تاجیکستانیزه شدن زبانی تُرکی در ایران" نوشتم. بینهایت سپاسگزار و خوشحالم که مورد توجه علیرضا اردبیلی عزیز قرار گرفت و با مقدمهای بسیار خواندنی و سرشار از نکته این مطالب را در تریبون بازنشر کردند.
حقیقت این است که به عنوان یک تُرک ایرانی، و دوستدار و عاشق زبان تُرکی، کمتر روزی است که به بحران تاجیکستانیزه شده زبان تُرکی در ایران، آن هم به دست خودمان فکر نکنم. با کمال تاسف، دشمنان شناسنامهدار زبان تُرکی، طی صد سال گذشته موفقیتهای در خورتوجهی در دشمنی با تُرکی پیدا کردهاند.
همین چند روز پیش خواندم که دکتر فتحالله مجتبائی عضو نود و چند ساله شورای نگهبان زبان فارسی طی یک نظارت استصوابی گفته است : رضا براهنی دیوانه است، چون میخواهد آذربایجان را از ایران تجزیه کند.
این اظهار نظر، در نگاه اول ترکیبی از بیشعوری و بیسوادی به نظر میرسد، اما چنین نیست. این آقا کار تمامیتخواهانه خود را عاقلانه و درست انجام میدهد. آدم باید خیلی نادان باشد تا نفهمد رضا براهنی با آثار خود مباحت کاملاً مدرن و جدیدی را وارد فارسی کرد و از پیشتازان و ارتقاءدهندگان بزرگ این زبان بود. این اظهارات ادامه سیستماتیک یک نگرش موفقی است که بعضاً گویندگان عادی آن هم خیلی دقیق متوجه نیستند کدام پروژه را پیش میبرند.
فیالواقع مشکل براهنی از منظر اینها داشتن دغدغه زبان تُرکی است. این کهنه تمامیتخواهان که نظارت استصوابی بر فرهنگ مملکت دارند، با کمال تاسف موفق شدهاند میان تُرک بودن و ایرانی بودن ما شکاف بیندازند. این موفقیت را تا آستانه بزرگی چون رضا براهنی هم پیش بردهاند و بیهیچ خجالت و شرمی چنین وقیحانه نسبت دروغ به ایشان میدهند.
همین کهنه ژنرالها، به درستی تاجیکستان را تشویق میکنند که به الفبای نیاکان برگردد، تا از دنیای فارسیزبان جدا نیفتد. این در حالی است که همه میدانند الفبای عربی دهها مسئله با زبان فارسی دارد.
اما وقتی ما بخواهیم تُرکی خودمان را به دنیای مدرن تُرکیزبان که طی صد سال گذشته دستاوردهای شگرفی داشته است وصل کنیم، بی برو برگرد با اتهام تجزیهطلب و پانتُرکیسم مواجه میشویم.
با کمال تاسف کهنه ژنرالهای آریائی در این زمینه هم موفق شدهاند. ما داریم به دست خودمان زبانمان را تاجیکستانیزه میکنیم. تاجیکستانیزه شدن به طور ناخواسته حتی میان بزرگان زبان و ادب تُرکی در ایران به یک روحیه تبدیل شده است. بسیاری از این بزرگان حقیقتاً دوست دارند زبان تُرکی را در ایران نجات دهند.
برای دوستی میگفتم تُرکی نهنگ خاورمیانه است، او در جواب من گفت تُرکی نهنگ اوراسیاست. حقیقتاً هم همینطور است. بیش از دو سال است کنجکاوانه موقعیت زبان تُرکی و فرانسه و چند زبان دیگر را روی یوتیوب با هم مقایسه میکنم و انشاالله به زودی نتایج مشاهداتم را منتشر خواهم کرد. متوجه شدم تُرکی در مواردی از زبان فرانسه هم جلوتر است.
حال سؤال و دغدغه من است، چرا ما میخواهیم چنین نهنگی را نجات دهیم؟ چرا در چنین دامی افتادهایم و تاجیکستانیزه شدهایم؟ چرا تلاش نمیکنیم با کمترین هزینه و بهترین شکل ممکن و به عنوان تُرک ایرانی، زبان باستانی خودمان را به این اقیانوس بزرگ متصل کنیم؟ این بدیهیترین حق ماست، این همان حقی است که همین تمامیتخواهان برای تاجیکستان تجویز میکنند. نباید اجازه بدهیم کار خودشان را عین ایراندوستی، و همان علائق ما را نشانه تجزیهطلبی و پانتُرکیسم جلوه دهند.