مقدمه
پیتر برگر؛ جامعه شناس و استاد سابق دانشگاه بوستون آمریکا بر این باور است که مخالفت و مسخره کردن چیز بیضرری مانند لهجه یک گروه، ابزاری برای نهادینه کردن حس خودپستبینی در میان افراد آن گروه است تا آنها را به پذیرش معیارها و ارزشها و زبان گروه حاکم وادار کنند. مالکوم ایکس؛ سخنران برجسته سیاهان آمریکا در دهه 1960 میگوید: آنها به حدی موهای جعد ما را مسخره کردند تا مجبور شدیم موهایمان را صاف کنیم. این اولین قدم به طرف خودپستانگاری ما سیاهان بود. من گوشتم را سوزاندم تا مویم شبیه یک فرد سفیدپوست باشد. سالها سختی کشیدم تا لهجهام مانند لهجه معیار سفیدپوستان به نظر بیاید. زیرا ریشخند این پیام را به ما داده بود که اگر خودتان را با معیارهای ما تطبیق ندهید جایی در این جامعه نخواهید داشت.
در ایران منازعه دایمی حول لهجهی افراد، همواره در سطح شهر و زندگی مردم عامه و دو نهاد حکومتی یعنی آموزشوپرورش و صداوسیما در جریان بوده است. توهینهای سطح شهر و مردم عامه نشانگر جامعهای آلوده به افکار غیرستیز و توهینهای نهادهای حکومتی گویای برنامهای برای تخریب سایر هویتها و شخصیت گروههای فرودست است.
برنامهای عامدانه و دولتی
چند سال پیش آموزشوپرورش از استخدام معلمان دارای لهجه ممانعت کرد و حالا برنامه عصرجدید یکهتاز میدان توهین به فرهنگها و نبرد با زبانها و لهجهها شده است. این جدال اتفاقی نیست زیرا جمهوری اسلامی همیشه داعیه هویتسازی و شکلدهی به خودآگاهی افراد را داشته است تا تصور ما را از خویشتن خویشمان برسازد. انسان ایدهآل مدنظر اینها باید خودآگاهیها و هویتهای متنوع خود را به منظور تقویت هویت ایرانی- اسلامی خویش رها ساخته، زبان، لهجه و فرهنگش را بیارزش دانسته، خودآگاهی ایرانی- اسلامی یا همان شیعی- فارسی را جایگزین نگرشهای سیاسی و خودآگاهیهای جمعی دیگری مانند خودآگاهیهای ملی، قومی، فرهنگی، زبانی، طبقاتی و جنسی بکند. او باید لهجهاش را فراموش کند تا شبیه به انسان معیار مدنظر گروه حاکم شود. وحدت امت مدنظر اینها، هرگونه تمایز و خودآگاهی بر اساس زبان، جنس، طبقه و مذهب را فرعی و انحرافی میداند و این مهم بر عهده دو نهادی گذاشته شده است که مسئولان دولتی، فرهنگسازی (هویتسازی) را وظیفه اصلی آنها میدانند.
در آلمان هیتلری نیز آموزشوپرورش و رسانهها بر این اصل استوار بودند که نژاد آریا دارای روحیه ملی، قدرت فکری و عواطفی است که محرک پیشرفت و توسعه آلمان است. هدف آنها ایجاد اجتماع همگونی بود که در آن جایی برای نگرشهای متفاوت با شیوههای زندگی دیگرگونه وجود نداشت. این رویکردهای نژادپرستانه، هرچند در اکثر مناطق برپایه تعصبات دیرپایی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود اما وحشتناکترین حالت آن زمانی است که این عرفها و رسوم با تصویب قوانینی نهادینه شده، صورت قانونی پیدا کرده و از رسانههای جمعی تبلیغ و توسط آموزشوپرورش تثبیت شود.
فراموش نکنیم که هویت با معیارهای عینی مثل ملیت، جنسیت، طبقه و غیره تعریف میشود ولی خودآگاهی تفاوت ظریفی با هویت دارد و بیشتر مقولهای ذهنی است که به مجموعه ارزشهایی اشاره دارد که مردم آگاهانه برای معنا بخشیدن به زندگی خود بدانها متوسل شده یا آنها را تولید میکنند و اگر اعضای گروهی بیش از حد مسخره شوند، هویت خود را رها کرده و خودآگاهی خود را بر پایه هویت حاکم شکل خواهند داد، پس تمسخر و توهین ملیتها به عنوان ابزاری برای کنترل اجتماعی و سوق دادن آنها جهت پذیرش برتری گروه حاکم است و صداوسیما آگاهانه از این متد برای تثبیت معیارها و ارزشهای حاکم بهره میبرد.
غیرعامدانه و منشعب از سطح شهر
از طرف دیگر توهینها و تمسخرها باعث رنجش و خودآگاهی گروههای فرودست شده، آنها را نسبت به پایمال شدن شخصیت انسانی و هویت جمعی خودشان حساس کرده و باعث شفاف شدن دیدگاه حاکمیت در قبال هویت جمعی آنها میشود. پس چرا مسئولان بدبین و تیزبین، تدبیری در خصوص عدم تکرار چنین مواردی اتخاذ نمیکنند؟
برخی براین باورند که شوونیسم ایرانی چنان در سطح شهر و زندگی مردمی ریشه دوانده که توهین و تمسخر دیگران به امری غیرارادی تبدیل شده است. این شوونیسم درونی و نهادینه شده چنان همهگیر است که حتی افراد فرهیخته نیز گاهی ناخواسته عبارات توهین آمیز و تحقیرکنندهای درباره گروههای فرودست بکار میبرند. یک فرد عادی ایران خودش، خانوادهاش، دین و مذهبش و در نهایت کشورش را کاملترین و بهترین و همه غیرخودیها را لایق توهین، ناسزا و تحقیر میداند و روشنفکران این کشور برای توجیه این اندیشهی نژادپرستانه به تاریخ گمشده در اعماق افسانهها متوسل شده، به ریسمان آریاگرایی چنگ میزنند.
به باور برخی اندیشمندان، این شوونیسم نهادینه شده در جامعه ایرانی منشا خارجی داشته و مقارن با کسب قدرت نازیها، و زمانیکه نازیها آوای برتریهای ادعایی نژاد آریا را سر داده بودند، و فاشیستهای ایتالیایی هم لاف قدرت و شکوه امپراطوری رم را میزدند؛ نظریه برتری نژاد آریا در ایران هم رواج گسترده یافته است. روشنفکران ایران روی کارآمدن رضاشاه را آغاز عصر جدیدی برای ایران دانسته و روزنامههایی با عناوین عصر جدید منتشر کردند، که با گذشت صد سال، برنامه عصر جدید تلویزیون جمهوری اسلامی نیز راهشان را ادامه میدهد. آن روشنفکران میگفتند که ایران حاصل جمع دو کشور آلمان و ایتالیا خواهد بود. زیرا همچون نازیها به نژاد برتر تعلق دارد و همچو فاشیستها یک دورۀ تمدن امپراطوری شکوهمند را پشت سرنهاده است.
دولت متمرکز پهلوی اول نیز از این گرایشات حمایت کرده، باعث همهگیر شدن آنها در جامعه شد. با اشغال کشور توسط متفقین، ادبیات فارسی دهۀ 1320، برای مدتی ناسیونالیسم رمانتیک را رها کرده و بسوی انتقاد اجتماعی روی آورد. این اتفاق گویای آن بود که اگر مملکت به جای متفقین، توسط دول محور اشغال میشد، ناسیونالیسم رمانتیک که در اواخر دهۀ قبلی سلطهاش را بر دولت و جامعه تحکیم کرده بود، با حمایت یک نیروی خارجی مطلقالعنان میشد و جامعه و روشنفکر نژادپرست شده ایرانی، با شوق و علاقهای بیشتر، تالارهای گردهمایی نازیها را پر میکردند، و بسیاری از روشنفکران، نویسندگان، شعرا و روزنامه نگاران نیز به تولید ادبیات نازیستی روی میآوردند.
یک جمعبندی احتمالی
در مملکتی با جامعه مدنی ضعیف و فاقد نهادهای غیردولتی، دست برتر دولت در ساخت هویت جمعی ایرانیان، باعث رشد و نمو شوونیسم دلخواه دولتها در متن جامعه شد. در طول این صد سال دولت بازیگر تمام عیار عرصههای فرهنگی، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی جامعه ما بود و دولتهای پهلوی و جمهوری اسلامی سازندهی اصلی افکار عمومی، هویت و خودآگاهی مردم بوده و سعی در بیارزش جلوه دادن هویتها و خودآگاهیهایی مانند خودآگاهی فرهنگی- زبانی داشتهاند و همین بیاعتباری گروههای فرودست، تحقیر و تمسخر دایمی بخش گستردهای از مردم این جامعه را به همراه داشت تا با این ابزار بتوانند جامعه همگون مدنظر خود را بسازند.