توضیح از علی رضا اردبیلی: سخت جانی رژیم جمهوری اسلامی ایران و حتی سر جا ماندن نظام جنایتکاری مثل رژیم بشار اسد، بما میگوید که دولتها برای سرپا ماندن، چندان نیازی به رعایت مفاد بیانیه جهانی حقوق بشر و حتی قوانین خود، ندارند. برخلاف رژیمها، تنها منبع قدت اوپوزیسیون و جنبشهای اجتماعی، مشروعیت اخلاقی است و این مشروعیت در روزگار ما بشدت به ماندن در چهارچوب حقوق بشر وابسته است. از این منظر، هرگونه حق طلبی مردم آذربایجان بایستی در چهارچوب منشور حقوق بشر بوده و جنبش ملی آذربایجان در همه سطوح آن، بایستی در حرف و در عمل، نگبهان جدی این مشروعیت خود باشد. طبعا کنترل جامعه و کنترل همه فضاهای اعتراضی در کنترل جنبش ملی آذربایجان نیست و رژیم جمهوری اسلامی با ممنوعیت تشکلهای سیاسی و فرهنگی مستقل، سعی در کشانیدن جنبشهای اعتراضی به فضاهای کنترل نشده برای پایین آوردن هزینه سرکوب این جنبشها را دارد. این وضعیت خاص ایران نیست و همه رژیمهای توتالیتر سعی در راندن اوپوزیسیون به مواضعی ندارد که متهم کردن و سرکوب آن جنبشها مستلزم هزینه کمتری باشد. جنبش ملی آذربایجان بعنوان مدنی ترین جنبش اجتماعی موجود در ایران، باید به دور از خشونت و با مرزبندی آگاهانه با حرکات افراطی و شعارهای ناقض حقو بشر باشد. تنها و تنها خط قرمز جنبش ملی آذربایجان پرهیز از خشونت در پراتیک و حرکت در چهارچوب شعارهای حقوق بشری در عرضه نظری است و هرگونه تخطی از روشهای مسالمت آمیز و هرگونه شعارهای مغایر با مبانی حقوق بشر، باید در چهارچوب تمهیدات ارگانهای امنیتی رژیم جمهوری اسلامی برای تسهیل امر سرکوب جنبش ملی آذربایجان تلقی شود. ما نمیدانیم که دقیقا چه کسانی با کدام هویت دعوت به اقدامات خشونت آمیز میکنند یا شعارهای بیرون از خط قرمز حقوق بشری جنبش ملی آذربایجان میدهند. اما میدانیم که این اقدامات به کدام سیاستها خدمت میکند. هشیاری ما در امر حساسیتهای حقوق بشری، بهترن نوع وفاداری ما به خواستهای عدالت طلبانه مردم آذربایجان است. (پایان توضیح)
📌 کافی است چشمانمان را ببندیم و فقط مسیر پیش رو ببینیم، در چنین لحظاتی است که همدست فاجعه میشویم. البته که کارمان سخت است وقتی فقط قرار است قربانی در عین تجربهی مقاومت به تناقض خودانتقادی نیز گرفتار شود.
📌 بار سنگین دموکراسی خواهی بدون تمنای چنین تجربهای از طرف فارس، کرد، ارمنی، روس یا هر اثنیک دیگری سنگینتر خواهد شد، اما این چیزی از حقیقت فاجعهای که در پیرامون ما در حال وقوعست، نمیکاهد.
📌 چپ کلاسیک زمانیکه میخواهد منطق استعلایی جستجوی حقیقت را بر روی پاهای تاریخی اش برگرداند، نوعا خاصگرا میگردد. اما زمانیکه میخواهد حقیقت را بر محور چنین خاصگرایی صورتبندی کند جزمگرا هم میشود، چون دیگر مسئله فقط کشف حقیقت و معرفت شناسی صرف نیست، بلکه وارد مناسبات قدرت نیز می شود. سادهتر: قدرت تحصیل شده سر واگذاریاش را از دست داده خود نیز متبلور فاشیسم میگردد..
📌 کار آنها تا جاییکه عقل استعلایی هر زمانی و هر مکانی را به سوال میکشد یک رادیکالیتهی راهگشا و رهاییبخش است، اما زمانیکه عقل پرسشگر را در همان قفس خاصگرایی گرفتار میکند چیزی جز رسیدن به نقطه جزمی نیست که از همانجا عزم نقد کرده بود: این معنای خودانتقادی است. این فرایند به ما میگوید چرا در درون هر آموزهی مدعی رهاییبخشی (ism_) نطفهی فاشیسم بسته میشود.
📌 بسیاری کوشیدهاند با ارجاع به چنین خاصگرایی هایی به همان عقل همهجایی پناه ببرند. غافل از آنکه عقل هرجایی چیزی جز یک عقل خاصگرا نیست که خاصگراییاش را پنهان کرده است. به همان نسبت این عقل نیز از سوالات خاصگرایانه که مدعیات آن را در قبال همگان طلب کند، گریزان است. قوم و قبیله و عشیره را برای نامگذاری تحقیر آمیز مطالبات برابریخواهانه شنیده اید؟ این همان جزمیت عقل هرجایی است! اگر عقل تاریخی در خطر فاشیسم قرار دارد، عقل هرجایی خود فاشیسم است. اولی شبحی بر فراز ما، دومی چون کوهی در برابر ما است.
📌 این مقدمه را آوردم تا بگویم نمیتوان از خطر فاشیسم به خود فاشیسم پناه برد. چرا که برای نوشتن این نقد مراقب بوده ام که هم به سرزنش قربانی گرفتار نشوم و هم به همدست فاشیسم محتمل مبدل نگردم. شعار «کورد، فارس، ائرمنی ... بوتون تورکون دوشمنی» به همان اندازه «عشیره، قوم و قبیله نامیدن تحقیر آمیز تنوعات فرهنگی ما» فاشیستی است. چرا؟ چون عقل تاریخی را با انحلال در یک هویتِ بدون پرسش منحل میسازد.
📌 در شعار «کورد، فارس، ارمنی ... بوتون تورکون دوشمنی»، ترک ارجاع به چه کسانی دارد؟ آنانکه تبارا از پدر و مادری ترک متولد شدهاند ترک محسوب میشوند یا آنانکه زبان مادری آنها ترکی است؟ اگر ترک بودن را به این عناصر اختصاص دهیم علاوه بر آنکه از هویت یک قفس آهنین ساختهایم بلکه میدان را برای گفتمان «من خودم ترکم اما ...» فراهم کردهایم که از شرکای راهبردی سرکوب ما بوده و هستند.
📌 ترک بودن در ایران ما به معنی مقاومتی است برای ممانعت از محو شدن در برابر دم و دستگاههای پیچیدهی سرکوب و همدستان آن در جامعهی مدنی. با این تعریف بسیاری از همان فارسها، کوردها، روسها و حتی ارامنه نیز تورک محسوب خواهند شد و بسیاری از همتباران و همزبانان ما غیرتورک؛ چرا که چطور ممکن است کسی را که از هیچ فرصتی برای تحمیل رنج بر همزبانان خود دریغ نمیورزند به صرف همزبانی دوست و کسی را که از هیچ کوششی برای پاسداشت حقوق ما دریغ نمیکند به صرف تفاوت زبانی دشمن قلمداد کرد؟
📌 می خواهم تاکید کنم خطر فاشیسمِ نهفته در این شعار قبل از آنکه متوجه کورد، فارس، ارمنی و ... باشد، متوجه خودِ ما است. یکدستسازی دوستان و دشمنان بدون پرسش از چرایی آنها و گرفتار کردن عقل رهاییبخش در هویتِ غیرمقاومت (نظیر همزبانی و تبارگرایانه) چیزی جز همدستی با کسانی نیست که میگویند: من خودم ترکم و به استناد حق تباری_زبانی هرگونه سرکوبی را محق میدانم.
📌 اما کورد، فارس، روس و ارمنی چه کسانیاند؟ صرفا آنهایی هستند که تبار و زبانشان غیرترکی یعنی کردی، فارسی، روسی و ارمنی است یا با تکیه بر یک آموزهی سرکوبگر و طردگرایانه در کار و اندیشهی طرد و سرکوب ترکها هستند؟ قطعا پاسخ نه اولی که دومی است. اگر پاسخ دومی است باید برای نامگذاری دشمنان راهی متفاوت جستجو کنیم چون به صرف تفاوت زبانی تباری نمیتوان از یک کلیت اجتماعی_فرهنگی یا همان اثنیک دشمنانگاری کرد.
📌 اما کورد، فارس، روس و ارمنی چه کسانیاند؟ صرفا آنهایی هستند که تبار و زبانشان غیرترکی یعنی کردی، فارسی، روسی و ارمنی است یا با تکیه بر یک آموزهی سرکوبگر و طردگرایانه در کار و اندیشهی طرد و سرکوب ترکها هستند؟ قطعا پاسخ نه اولی که دومی است. اگر پاسخ دومی است باید برای نامگذاری دشمنان راهی متفاوت جستجو کنیم چون صرف تفاوت زبانی تباری نمیتوان از یک کلیت اجتماعی_فرهنگی یا همان اثنیک دشمنانگاری کرد.
📌 تا آنجا که به ما ترکهای ایران مربوط میشود، آنچه بواقع دشمن ترکها است نه فارس که آموزهی پرشینیسم، نه کرد که آموزهی کردستان بزرگ و نه ارمنی که ارمنستان بزرگ است. این آموزه پرشینیسم/فارسگرایی است که جز زبان و فرهنگ و تاریخ فاخر خود مابقی را خار میشمارد و مستحق نابودی میداند و در این راه همدستان بسیار علاقمندی از هر اثنیکی بویژه ترکزبانان دارد. این آموزه کردستان بزرگ است که از قزوین تا مدیترانه و از دریای سیاه تا خلیج فارس را جغرافیای سیاسی خود میانگارد و در نهایت این ایدهی ارمنستان بزرگ است که بانی فجایعی چون قرهباغ و هفت شهر اشغالی آن شده است. دشمنان ما این ایدهها و سوژه های پیش برندهی آنها هستند که از هر قومی میتوانند باشند