امیراکبر سردوزامی در خصوص قرارداد بیستپنج ساله با چین نوشته بود که «به قصد فرار از شر سلطه بلوک آمریکا و اروپا به بلوک چین و روسیه پناه میبرند، این همان حکایت روستائیان وَرَزیلِ ساعدی است که برای دفع گراز به شکارچیان متوسل شدند و شکارچیان، پس از دفع گراز بر روستائیان مسلط شده و دمار از روزگار آنان درآوردند.»
فرج سرکوهی نوشته ایشان را چنین شرح داد که انگار ساعدی در چوب بهدستهای وَرَزیل وجهی از تاریخ ما را نوشتهاست. مردمی که از ستم شاهان و امیران ساسانی و روحانیت زرتشتی آن روزگار به مسلمانان پناه بردند، بعدتر از جبر این شاه به آن شاه، از جبر شاهان خوارزمشاهی به مغولها، از جبر امیران محلی به صفویه، از جبر شاهان قاجار به سفارتخانه انگلیس و در آخرین بار نیز اکثریت مردم از جبر شاه به خمینی پناه بردند. این تشبیه فرار از گراز به شکارچی برای تحولات تاریخ معاصر ایران که جناب سردوزانی به آن اشاره کرده تشبیه بجایی است که ساعدی با نبوغ خاص خود آن را دریافته بود ولی مصادیقی که سرکوهی برای گراز و شکارچی حوادث یکصد سال اخیر بیان داشته هرچند نادرست نیستند ولی کمی میلنگند و میتوان جایشان را با مثالهای بهتری عوض کرد.
پیشفرض نوشته سرکوهی فرضیه یکسان بودن مردمان ایران و یکی بودن منافع همه آنها و تضاد منافع این ملت با دولتهاست. براساس این پیشفرض، این مردم متحدالشکل از آنجا که راهی برای رهایی از دستان حکومتها پیدا نمیکنند از جبر حکومتی به حکومت دیگر متوسل میشوند و دوباره از دستان آن حکومت به سومی فرار میکنند و همگی در این پناهندگی و فرار همداستانند. در حالی که بدترین فرار از گراز به شکارچی در برخی دورههای تاریخ معاصر ایران درست با همین استدلال صورت گرفته و ریشه در پنداری دارد که ایران را یکدست و یکسان میداند. این فرارها از سوی کسانی رخ داده که احساس کردهاند یکدستی و یکسانی مفروض آنها خدشه خواهید دید و حاضر شدند برای سرکوب گرازها با شکارچی همدست شوند هرچند که بعد از دفع شر گرازها زیر چماق همان شکارچی له و لورده شوند.
همه میدانیم که رضا شاه در سال ۱۳۰0، علیه سرگرد لاهوتی در تبریز و کلنل محمدتقی خان پسیان در مشهد، در سال ۱۳۰۱ علیه کاظم خان قوشچو در آذربایجان غربی، شاهسونهای آذربایجان شرقی و کهگیلویهایهای فارس، در سال ۱۳۰۲ علیه کردهای سنجابی کرمانشاه، در سال ۱۳۰۳ علیه بلوچهای جنوب شرقی، لرهای جنوب غربی، ترکمنهای مازندران، کردهای خراسان و عربهای طرفدار شیخ خزعل در محمره عملیات نظامی سرکوبگرانهای انجام داد و در همه این لحظات اغلب روشنفکران از اقدامات سرکوبگرانه او حمایت میکردند و برای فراهم کردن زمینههای لازم برای استقرار حکومت رضاشاه، جنبشهای میرزای جنگلی، محمدتقی پسیان و شیخ محمد خیابانی را حرکتهای تجزیه طلبانه خوانده و محکوم میکردند. به عبارت دیگر از منظر آنهایی که ایرانی یکدست و یکسان میخواستند، اقلیتهای ملی و مخالفان مرکزگرایی گرازهایی بودند که باید برای دفع شر آنها به نگهبان و شکارچی بزرگ مرکزگرایی متوسل میشدند، هرچند آن شکارچی بعد از فارغ شدن از مشکل گرازها، تک تک آن اندیشمندان را شکار کرده و همه ملت را گروگان میگرفت.
در سالهای اولیه حکومت محمدرضاشاه نیز نمایندگان مجلس میتوانستند خواستههای خود را به شاه بقبولانند و یک دموکراسی پارلمانی حقیقی برقرار سازند. مباحث مجلس برای قانونی کردن اختیارات شاه و ارتش تا اواخر تابستان ۱۳۲۴ ادامه داشت که میرجعفر پیشهوری تشکیل فرقه دموکرات آذربایجان را اعلام کرده و خواستار استفاده از زبان ترکی در مدارس و ادارات دولتی، صرف درآمدهای مالیاتی آذربایجان برای رشد و توسعه خود منطقه و تشکیل انجمن های ایالتی مقرر در قانون اساسی شد. این فرقه همچنین سیاستمداران تهران را به بیتوجهی به نیازها و مشکلات استانهای دیگر محکوم میکرد که سخن بیراهی نبود. به عنوان مثال هنگامی که دولت محمد ساعد لایحه بودجه سالانه را به مجلس تقدیم کرد بودجه اختصاصی تهران بیست برابر بودجه کل آذربایجان غربی بود، درحالیکه جمعیت آذربایجان غربی سه برابر جمعیت تهران برآورد شده بود. رویداد تبریز روستائیان وَرَزیل را بشدت خشمگین کرد و نمایندگان مجلس ورزیل یکی پس از دیگری بر علیه مهاجمان تاتار و زبان ترکی سخنرانی کردند. آنهایی که پیشتر، از شاه و ارتش انتقاد کرده بودند دست از انتقاد کشیدند و طرفدار استخدام شکارچی و افزایش و گسترش نیروهای مسلح شدند. خیال شاه از دموکراسی پارلمانی آسوده گردید و بنا به نوشته ی عمادالدین باقی،مردم ایران دسته دسته آمادگی خود را برای جنگ داوطلبانه علیه فرقه دموکرات اعلام میکردند و به ارتش می پیوستند. پس از آن محمدرضا شاه احساس غرور و قدرت کرد و دیگر حاضر به پذیرش هر نخستوزیری نبود و زیر بار نظریات نخست وزیران نمیرفت و دمار از روزگار اهالی ورزیل درآورد.
آخرین استخدام شکارچی برای دفع شر گرازها به دوره انقلاب برمیگردد که گروههای کردی، ترکمنی، عربی و بلوچی خواهان سهم برابر از مزارع ورزیل شدند و در تاریخ هشتم اسفند ۱۳۵۷ جمعی از طرفداران آیت الله شریعتمداری با توافق و تایید ایشان حزب جمهوری خلق مسلمان را با هدف ممانعت از تمامیت خواهی و تک صدایی حزب جمهوری اسلامی ایران تشکیل دادند. این حزب در حیات کوتاه مدت خود از تکثر و آزادی گروههای سیاسی و قومی دفاع نموده خواستار حقوق ملی آذربایجان بود. برخی از چهرههای سیاسی تمرکزگرا که به اختیارات ایالتهای ایران و زبان اقوام بدبین بودند انتقاد از تکصدایی حزب جمهوری اسلامی را کنار نهاده و خود مسلح شده و به سنگرهایی رفتند که با عنوان کمیتههای انقلاب در میادین شهرها تعبیه شده بودند. باز هم گروهی از اهالی ورزیل برای اینکه دست ورزیلیهای ترک و کرد و عرب و بلوچ و ترکمن را از مزراع ورزیل کوتاه کنند به جای ارتش شاهنشاهی دسته دسته به سپاه پاسداران ملحق شوند و بعد از سرکوب اقلیتهای ملی به شکارچیانی تبدیل شدند که خود روستا را هدف قرار داده بودند و آنهایی که هنگام سرکوب گرازها به تماشا نشسته بودند اسیر شکارچیانی شدند که چندی پیش وجودشان را لازم میدانستند.